📰 روزنامه ۱۱ بهمن ۵۷
💐 امام صبح فردا در تهران است
🔸 #امام_خمینی : من یک طلبه ام، تشریفات را کم کنید
@tafahoseshohada
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
❤️ #چهل_سالگی_انقلاب
🔷 خاطره ای از مرحوم مهدوی کنی و یک مشروب فروش
👥 افرادی که به مسجد میآمدند میگفتند ما از این شیخ (آقای مهدوی) خوشمان میآید وقتی که شخصیت مرحوم آیت الله مهدوی و رفتار اخلاقی او به گونهای بود که حتی افراد غیر مسلمان هم نسبت به او احترام خاصی قائل بودند به طور مثال وقتی از جلو یک مشروب فروشی که نزدیک مسجد بود عبور میکردند به آن فرد مسیحی سلام میکردند و این امر باعث شد که بعدها حاج آقا هرگاه که از مقابل مغازه وی رد میشدند، به حاج آقا سلام میکرد.
✅ بعد از گذشت یکسال این مشروبفروش شاگردش را مامور کرده بود تا هرگاه حاجآقا از دور مشاهده میشود، کرکره مغازه را به احترام وی پایین بکشد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی نیز این کار را انجام میداد.
🌺 این فرد مسیحی اواخر عمرش بیمار شد و پس از آنکه با نظر حاجآقا به ملاقاتش رفتم و سلام حاج آقا را به او رساندم در پاسخ گفت "حاجآقا درس بزرگی با سلام کردنش به من آموخت."
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#چهل_سالگی_انقلاب
آقای مهدوی کنی از مبارزین انقلاب بودند.
🔷 خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند. اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید، بچهها یک دل سیر پدرشان را ندیدند.
یک روزی به او گفتم :
«خسته نشدی؟ نمیخواهی استراحت کنی؟»
گفت :
🌷 «مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است.
abrobad.net
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#شهید_رحیم_کابلی
#مدافع_حرم
🕊 #همسران_شهدا
تاریخ ولادت : ۴۲/۱۱/۱۱
🎁 آقا رحیم تولدت مبارک 🎈
💌 #دعوت_نامه 💌
🎁 چهارمین گردهمایی به مناسبت تولد #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری 🎈
💠 بهشت زهرا (س) تهران - قطعه ۲۶، ردیف ۱ شماره ۲۵
⏰ ساعت شروع مراسم ساعت ۱۵:۰۰
📆 پنج شنبه ۹۷/۱۱/۱۱
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✉️ بانو #خادم_الهادی
✅ اطلاع رسانی کنید
🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌷
🌷
🚫 خواندن این مجموعه برای دوستان کم طاقت و کم سن و سال پیشنهاد نمی شود. 🚫
#اسارت_در_چنگ_شیطان
🔷 آن شب دهشتناک به سختی گذشت. صبح هر دوی ما را برای بازجویی و شکنجه بردند چون پتو به سر داشتیم، خنده های تمسخرآمیز و متلک ها شروع شد، «حجاب پتویی!» «مادر پتویی!، دختر پتویی!... پتو پتویی!» و ... یکی گفت :
«کجاست آن خمینی که بیاید و شما را با پتوی روی سرتان نجات دهد و...» خلاصه ما را حسابی دست انداخته و مسخره می کردند.
✅ وقتی از کارها و وحشی بازی هایشان نتیجه نگرفتند، ما را از هم جدا کردند. لحظاتی بعد صدای جیغ و فریادهای دلخراش رضوانه همه جا را فراگرفت. به خود می لرزیدم، بغضم ترکید و گریستم، به خدا پناه بردم و از درگاهش برای رضوانه، تحمل در برابر این همه شدت و سبعیت التماس کردم. با وجود این همه شکنجه، رضوانه چیزی نداشت که بگوید. برای من هم همه چیز پایان یافته بود و از خدا شهادت را طلب می کردم.
رفته رفته زخم ها و جراحت های من عفونت کرد و بوی مشمئز کننده آن تمام سلول را فراگرفت، به طوری که ماموران تحمل ایستادن در آن سلول را نداشتند. ماموران که از مقاومت ما عصبانی بودند، شبی آمدند و با درنده خویی رضوانه را با خود بردند و فریادها و استغاثه های من راه به جایی نبرد. دیگر تاب و توانی برایم نمانده بود.
😰 نگران و مشوش ثانیه ها را سپری می کردم. برایم زمان چه سخت و سنگین در گذر بود. بی قرار و بی تاب در آن سلول یک ونیم متری این طرف و آن طرف می شدم و هرازگاهی از سوراخ کوچک [دریچه] روی در، راهرو را نگاه می کردم. کسی متوجه رفت و آمدها نبود؛ چه کسی را بردند؟! چه کسی را آوردند؟! هیچ برای ما مشخص نبود. برای هیچ کس، هیچ کس! چون مارگزیده ای به خود می پیچیدم....
hawzah.net
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#مرحوم_مرضیه_حدیدچی
مبارز انقلابی که در ۲۷ آبان ماه سال ۹۵ به ملکوت اعلی پیوست.
🔹 قسمت ششم 🔸
🌷
🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
🌊 #دریا_دل_عاشق
از شب قبل مدام نگران بودم. پرسیدم :
😨 «هوای ارومیه خرابه، چه جوری میخواهید بروید. احتمالاً پرواز انجام نمیشه».
گفت : «هرچی خدا بخواهد».
🔷 از او خواستم شماره تلفنی به من بدهد تا از حالش باخبرشوم. صبح دلشورهام بیشتر شد. رفتم چند اسکناس برداشتم و دور عکس احمد چرخاندم و در صندوق صدقات انداختم و ولی آرام نشدم. دلم طاقت نمیآورد.
💰 به خاطر همین سکهای را که روز نیمه شعبان به عنوان فرمانده ی نمونه به او هدیه داده بودند، را نذر کردم تا روز عیدغدیر برایش گوسفند بخریم و قربانی کنیم.
پیش از این نیز یک بار النگوهایم را نذر مسجد لرزاده کردم و او به سلامت به خانه بازگشت. با خودم فکر کردم اِن شاء الله اگر هم قرار باشد اتفاقی بیافتد، این نذر جلوی آن را میگیرد. ساعت ۱۱ بود که چند تن از دوستانم به دیدنم آمدند. حزن و اندوه در چهرههایشان نمایان بود.
🍒 رفتم داخل آشپزخانه که وسایل پذیرایی را بیاورم که یکی از دوستانم به فریده [دخترم] گفت :
«تلویزیون را خاموش کن»
دستانم لرزید با ناراحتی پرسیدم :
«برایم خبر آوردی؟»
😔 دخترانم شروع به جیغ زدن کردن و من مات و مبهوت فقط نگاه میکردم. همسر برادرم نیز دقایقی بعد آمد. مدام میگفت : «گریه کن» گفتم : «گریهام نمیآید».
با رفتن احمد کوهی از غم و غصّه بر شانهام نشست.
🌐 منبع : shahidkazemi.ir
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت چهل و یکم 🔺
🕊 #همسران_شهدا
🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی
🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی
#تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان
#تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃
تشنه یک لحظه دیدار توأم؛ حال مرا
روزه داری لحظه ی افطار میفهمد فقط
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#یابن_الحسن_ادرکنی ❤️
▫️🔸▫️🔸▫️
🔸▫️
▫️
#مخلص_بی_ادعا
🔷 وقتی پیکر چاک چاک پسرم را دیدم، به عمق فاجعه پی بردم. البته نگذاشتند همه پیکر را ببینم. وقتی خواستم سینهاش را ببینم نگذاشتند و گفتند دست به چیزی نزنید.
😔 همه صورتش سوراخ سوراخ شده بود. نمیدانم با چشمانش چه کرده بودند، بینی محمدحسین شکسته بود، هر جنایتی که از دستشان برمیآمد با پسرم کرده بودند.
تمام برجستگیهای بدن و صورت محمد حسین را برایم با پنبه درست کرده بودند. وقتی شنیدم محمدحسین شهید شده، خدا را شکر کردم.
❤️ محمد آرزو داشت این مدلی به دیدار معبودش برود.
Tasnimnews.com
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🔻 قسمت یازدهم 🔺
🍃🌺 #شهید_محمد_حسین_حدادیان
#شهید_امنیت، شهادت توسط داعش داخلی
#تاریخ_ولادت : ۷۴/۱۰/۲۴
#تاریخ_شهادت : ۹۶/۰۱/۱۲، فتنه ی دراویش گنابادی، پاسداران تهران، فاطمیه دوم
رزمنده ی #مدافع_حرم و خادم امامزاده علی اکبر چیذر تهران - قیطریه
▫️
🔸▫️
▫️🔸▫️🔸▫️