eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
857 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 🕊 📆 اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم آنروز. محمودرضا زنگ زد و گفت : می‌آیی مراسم؟ گفتم : می‌آیم، چطور؟ گفت : بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است. گفتم : حتما می‌آیم. 😊 و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا. 🔶 همه صندلی‌ها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پله‌ها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف می‌زدیم ولی حاج قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمی‌زد. 📱 من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش می‌داد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی می‌کرد، محمودرضا یک مرتبه گفت : 💠 حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را می‌بینی؟ شاید اصرار کرده‌‌اند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد. ✅ بعد از برنامه، از پله‌های ساختمان وزارت کشور پایین می‌آمدیم که به محمودرضا گفتم : کاش می‌شد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت : 😔 من خجالت می‌کشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه می‌کنم؛ چهره‌اش خیلی خسته و تکیده است. محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت : ✨ من یکبار پیش حاج قاسم برای بچه‌ها حرف می‌زدم، گفتم بچه‌ها من اینطور فهمیده‌ام که خداوند شهادت را به کسانی می‌دهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بوده‌اند. بعد گفت : حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein : برادر شهید 🍂🌸 🌐 وبسایت ابر و باد نت 🌺 🍃🌺 🌺🍃🌺🍃🌺
🕊 #برادران_شهدا 🎒 کلاس پنجم ابتدائی بودم که یک روز کبوتری از خانه ی همسایمان روی پشت بام خانه ی ما نشست و چون من آن زمان کبوتر زیاد داشتم هر کبوتر غریبه ای که به روستای ما می آمد روی پشت بام ما و در میان کبوتر هایم می نشست. 🕊 من آن کبوتر را گرفتم و سرش را بریدم در همین حین برادرم داریوش وارد حیاط شد از کاری که من انجام داده بودم خیلی ناراحت شد. 😔 از کاری که من انجام داده بودم کمی مرا سرزنش کرد. ✅ بعد هم به سمت کبوترانم رفت و دو تا از کبوتر هایم را برداشت و به خانه ی همسایه داد تا پسر همسایه از دست ما ناراحت و رنجیده نباشد. من از کار ایشان بسیار تعجب کردم. tashohada.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein #راوی : برادر شهید، حامد #شهید_داریوش_زنگنه_قاسم_آبادی #دفاع_مقدس #تاریخ_ولادت : 1346/06/10، تربت ‌حیدریه #تاریخ_شهادت : 1364/12/06