eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
859 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 #دریا_دل_عاشق #شهید_احمد_کاظمی : راهی به جز اینکه یک #شهید_زنده در این عصر باشیم نداریم. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی و پنجم 🔺 🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی #تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان #تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
370.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 سفارش به آقا محمدمهدی و آقا محمدسعید (۱۳ فروردین ۸۰) 🔹 با خدا باشید 🔸با تدین باشید 🚫 به هیچ وجه آخرت رو با دنیا عوض نکنید. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی و ششم 🔺 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
19.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 #دریا_دل_عاشق حضور مقام معظم رهبری در جبهه و خاطره ی دیدار رهبری با حاج احمد دو هفته قبل از شهادت حاجی #شهید_احمد_کاظمی : ما اهل اینجا نیستیم ما اهل جای دیگه هستیم... باید برای اونجا خیلی تلاش بکنیم ما یه صف بزرگی جلومون وایسادن، ماها رو تحویل می گیرند. اون صف رو ما کاری نکنیم رو برگردونه از ما... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی و هفتم 🔺 🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی #تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان #تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 ❤️ توصیف از زبان سردار عزیز ما با احمد خیلی رفیق بودیم من نمی دونم احمد منو بیشتر دوست داشت، یا من احمد و بیشتر دوست داشتم... وقتی تو جمع ما بود تداعی تمام زندگیمون رو می کرد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی و هشتم 🔺 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 💠 از کجا و توسط چه کسی تماس گرفته بودند نمی‌دانم، اما حاج احمد خیلی ناراحت آمد و گفت که مردم از سرما داخل شهر دارند می­لرزند، سریع بروید از هر جا می‌تونید چادر تهیه کنید. 🛩 بالگردهای ما به دلیل کوهستانی بودن منطقه و عدم امکان ارتفاع بالای پرواز قادر به پرواز شبانه نبودند، شهید کاظمی‌با توکل بر خدا اجازه پرواز رو دادند. بالگردها شبانه به کرمان رفتند تا چادر بیاورند که برای اولین بار این پرواز در شب رقم خورد تا بتوان عملیات امداد رسانی رو تکمیل کرد. ✅ در مجموع ۶۰۰ سورتی پرواز انجام شد که در طول این مدت خلبان‌ها در محل عملیات امداد و نجات استراحت می­کردند و خلبانی تعویض نشد. تمام هم و غمش این بود که فشار از روی مردم با سرعت هرچه بیشتر برداشته شود. 🔷 یک روز شهید کاظمی‌آمد و گفت بچه ها این کنسروها و کمک‌های مردمی‌رو که مردم داده اند، برای این‌هایی است که داخل شهر هستند … امکان نداشت از این کمک‌های مردمی‌ استفاده بکند حتی آب خوردن. یک ماشین وانت رسید برای تخلیه کنسروها، سه یا چهارتا بچه ۴ یا ۵ ساله عقب وانت بودند با صورت‌های خاک آلود. 👤 به راننده وانت گفتم : میشه این بچه‌ها رو بگذارید جلو بخوابند که بتونیم تعداد بیشتری کنسرو رو بار بزنیم. 😔 راننده که پدر یا از بستگان آن­ها بود با اشاره­ دست و صورت به ما  گفت : همه شان مرده اند… حاج احمد همین جور که پای بالگرد ایستاده بود صورتش رو گرفت و از اونجا دور شد… لحظات سختی بر او گذشت. روزی که می‌خواستیم از بم خارج بشویم گفت : 🌺 آقا رضا بگردید داخل هواپیما کنسرو یا نان نمانده باشد که متعلق به مردم باشد و امروز که داریم بم را ترک می‌کنیم این­ها داخل هواپیما مانده باشد. 🔷 این قدر حساس بود که کمک‌های مردمی‌را فقط مردم زلزله زده استفاده کنند. 🌐 منبع : shahidkazemi.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت سی و نهم 🔺 🍃🌸 🌹 📋 خاطره بم : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🚙 سه تا ماشین در صحنه دیدم گفتند چی شده و گفتم همه زیر آوارند… 😔 تمام ساختمان‌ها پایین ریخته بودند من تمام وضعیتم خاکی بود آقای کاظمی‌را نمیشناختم بعد از شهادت ایشون رو شناختم.. 🌹ایشون اومد داخل ساختمان که تل خاکی بود جوان‌ها که دیدند آقای کاظمی‌مشغول کار است کمک کردند و تمام اجساد و پدر و مادر من را از زیر آوار بیرون آوردند. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت چهلم 🔺 : از اهالی بم 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 #دریا_دل_عاشق از شب قبل مدام نگران بودم. پرسیدم : 😨 «هوای ارومیه خرابه، چه جوری می‌خواهید بروید. احتمالاً پرواز انجام نمی‌شه». گفت : «هرچی خدا بخواهد». 🔷 از او خواستم شماره تلفنی به من بدهد تا از حالش باخبرشوم. صبح دلشوره‌ام بیشتر شد. رفتم چند اسکناس برداشتم و دور عکس احمد چرخاندم و در صندوق صدقات انداختم و ولی آرام نشدم. دلم طاقت نمی‌آورد. 💰 به خاطر همین سکه‌ای را که روز نیمه شعبان به عنوان فرمانده‌ ی نمونه به او هدیه داده بودند، را نذر کردم تا روز عیدغدیر برایش گوسفند بخریم و قربانی کنیم. پیش از این نیز یک بار النگوهایم را نذر مسجد لرزاده کردم و او به سلامت به خانه بازگشت. با خودم فکر کردم اِن شاء الله اگر هم قرار باشد اتفاقی بیافتد، این نذر جلوی آن را می‌گیرد. ساعت ۱۱ بود که چند تن از دوستانم به دیدنم آمدند. حزن و اندوه در چهره‌هایشان نمایان بود. 🍒 رفتم داخل آشپزخانه که وسایل پذیرایی را بیاورم که یکی از دوستانم به فریده [دخترم] گفت : «تلویزیون را خاموش کن» دستانم لرزید با ناراحتی پرسیدم : «برایم خبر آوردی؟» 😔 دخترانم شروع به جیغ زدن کردن و من مات و مبهوت فقط نگاه می‌کردم. همسر برادرم نیز دقایقی بعد آمد. مدام می‌گفت : «گریه کن» گفتم : «گریه‌ام نمی‌آید».  با رفتن احمد کوهی از غم و غصّه بر شانه‌ام نشست. 🌐 منبع : shahidkazemi.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت چهل و یکم 🔺 🕊 #همسران_شهدا 🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی 🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی #تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان #تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🌹 احمد آقا داشت در حالی که به خط دشمن نگاه میکرد، با بیسیم حرف میزد. من رفتم زیر شانه های حمید را گرفتم و اصغر دیزجی هم پاهای حمید آقا رو گرفت. در این حین خمپاره ۸۱، افتاد درست کنار تویوتا. تویوتا روشن بود. 🔵 چرخ و رادیاتور و و دیفر ماشین را زد لت و پار کرد. در همان لحظه ای که خمپاره افتاد و منفجر شد، صدای احمد کاظمی را هم شنیدم که گفت : آخ؟ برگشتم طرف احمد. خودم نیز سوزشی در پایم حس کردم. بی توجه به این اتفاقات به بچه هایی که آنجا بودند، گفتم : بیایین کمک کنین جنازه حمید را ببریم عقب. منتهی اینها از شدت خستگی حال بلند شدن نداشتند به قدری خسته بودند که قدرت پر کردن خشابهایشان هم نبود. گفتم : ✅ پس من جنازه رو میکشم تا کنار تویوتا، شما فقط کمک کنین بذاریم داخل ماشین. گفتند : باشه. در این گیر و دار اصغر دیزجی گفت : غلامحسین! هم ماشینات زخمی شد هم خودت! نگاه کردم از جایی که در پایم سوزش احساس میکردم ترکش خورده بود. از رادیاتور ماشین آب قرمز میریخت.[رنگ آب رادیاتور تویوتا به رنگ قرمز است.] «آخ» احمد آقا هنوز توی گوشم بود، برگشتم طرفش. گفت : 🤕 ببین اون بند انگشتم کجا اوفتاده، شاید پیدا کردی. یک بند از انگشت وسطش را ترکش قطع کرده بود. بند را پیدا کردم و گذاشتیم سر جایش و با گاز و باند بستیم. احمد آقا باز هم نمیرفت عقب. با اصرار راضی کردیم تا برود عقب. آمدم سراغ تویوتا، ولی دیگر تویوتا به درد نمی‌خورد. می‌خواست برود که پرسیدم : احمد آقا جنازه حمید را چیکار کنیم؟ گفت : بذار بمونه، بریم ماشین بفرستیم بیارن عقب. گفتم : شما برین من میمونم اینجا. از دستم گرفت و کشید که بیا برویم. پای من زخمی بود و میلنگیدم. 🚶 پیاده راه افتادیم. بیسیم زد لشکر نجف، یک جیپ داشتند که رویش موشک تاو سوار بود. همین جیپ موشک تاو آمد، سوارش شدیم و برگشتیم قرارگاه. خودش از جیپ پیاده شد به راننده سفارش کرد این را ببر اورژانس و خودش رفت سنگر آقا مهدی، خواستم من هم پیاده شوم که به آقا مهدی گفت : زخمی شده، بذار بره اورژانس. آقا مهدی هم گفت : برو بده زخمت را پانسمان کنن بعد برگرد. 👤 من رفتم پانسمان شدم و برگشتم دوباره پیش آقا مهدی و احمد آقا. 🍃 بعد از این احمد آقا را راضی کردیم که برود عقب. در این فاصله وضعیت خط و موقعیت دشمن را برای آقا مهدی شرح داد و رفت و فرماندهی لشکرش را سپرد دست آقا مهدی. منتهی از جزیره نرفته بود پس از یکی دو ساعت برگشت به همان سنگر کوچک آقا مهدی. بند انگشت را توی اورژانس انداخته بودند دور. گفته بودند دیگر به دردت نمیخورد. 🌐 منبع : hamshahrionline.ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت چهل و دوم 🔺 🍃🌸 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 #دریا_دل_عاشق 🔷 با آغاز مبارزات ملت ایران در برابر رژیم شاهنشاهی، احمد هم مبارزات خود علیه شاه را آغاز می‌کند و یک بار هم توسط ساواک دستگیر می‌شود. 👤 محسن رضایی درباره مبارزات احمد پیش از انقلاب می‌گوید : در سال‌های ۵۶ و ۵۷ در تظاهرات و راهپیمایی و پخش اعلامیه و شعار نویسی فعال بود. در آخرین محرم قبل از پیروزی انقلاب، مأمورین ساواک او را در میان دسته عزاداری شناسایی و بازداشت می‌کنند. چند ماهی در زندان ساواک بود که به شدت او را شکنجه کرده بودند، پاسبانی با چکمه به دهان احمد کوبیده بود که تا یک ماه پس از آزادی خونریزی بینی داشت. ✅ پس از پیروزی انقلاب، مسئولین قضایی نجف‌آباد از ایشان می‌خواهند که شکنجه‌گرانش را معرفی کند تا آنها را محاکمه کنند، او زیر بار نمی‌رود و می‌گوید انقلاب، آنها را تنبیه کرده است. جالب است که یکی از همین افراد، چند سال قبل از شهادت احمد، برای انتقال فرزندش از دانشگاه آزاد یک شهر به شهر دیگر از احمد کاظمی طلب کمک کرده بود و او هم به دانشگاه آزاد توصیه کرده بود که مشکل ایشان را حل کنید. 🌐 منبع : instagram.com/shahidkazemi_ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت چهل و سوم 🔺 🍃🌸 #شهید_احمد_کاظمی 🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی #تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان #تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 #دریا_دل_عاشق 🍃🌺 #شهید_احمد_کاظمی : اگر ما می خوایم رزمنده باشیم، اگر ما می خوایم فرمانده باشیم اگه ما می خوایم #پاسدار باشیم 🔴 باید این راهی که شهدای ما رفتند این راه رو ادامه بدیم یکی از شاخصه مهم راهی که این بچه ها رفتند راه معنویت راه دل دادگی به خدا معامله کردن با خدا بود. این یک راه روشن... چی میگیم ما ... می خوایم راه شهدا رو ادامه بدیم راه #شهدا چیه؟ راه #شهدا کجاست؟ دنبال چی داریم می گردیم؟ فانوس برداشتیم توی یک بیابون دنبال چی می گردیم؟ روشن روشنه ... #شهدا از ما چی می خوان؟ من چی هستم ؟کی هستم دارم ؟چه می کنم؟ نسبت به وظائف و مسئولیتم چکاره هستم؟ من هیچ شکی ندارم که شما همه تون در فداکاری تا آخرین وایسادین. 🌐 منبع : instagram.com/shahidkazemi_ir @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت چهل و چهارم 🔺 🌹 #شهید_سانحه_ی_هوایی #تاریخ_ولادت : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان #تاریخ_شهادت : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🌊 🍃🌸 🌸 الله اکبر 🌷 اشهد ان لا اله الا الله 🌺 اشهد ان محمد رسول الله 🌻 اشهد ان علیاً ولی الله   خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. ❤️ با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق.  نمی‌دانم چه باید کرد، فقط می‌دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می‌باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی‌یابم هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می‌کردیم. 💠 اگر سخت است، خدا را داریم اگر در سپاه هستیم، خدا را داریم اگر درد دوری از شهدای عزیز را داریم، خدا داریم. 😔 ای خدای شهدا، ای خدای حسین، ای خدای فاطمه زهرا، بندگی خود را عطا بفرما و در راه خودت شهیدم کن، ای خدا یا رب العالمین. 😭 راستی چه بگویم، سینه‌ام از دوری دوستان سفر کرده از درد دیگر تحمل ندارد. خداوندا تو کمک کن. چه کنم فقط و فقط به امید و لطف حضرت تو امیدوار هستم. ❤️ خداوندا خود می‌دانم بد بودم و چه کردم که از کاروان دوستان شهیدم عقب مانده‌ام و دوران سخت را باید تحمل کنم. ای خدای کریم، ای خدای عزیز و ای رحیم و کریم، تو کمک کن به جمع دوستان شهیدم بپیوندم. گرچه بدم ولی خدا تو رحم کن و کمک کن. بدی مرا می‌بینی، دوست دارم بنده باشم، بندگی‌ام را ببین. ای خدای بزرگ، رب من، اگر بدم و اگر خطا می‌کنم، از روی سرکشی نیست. بلکه از روی نادانی می‌باشد. 🌹 خداوندا من بسیار در سختی هستم، چون هرچه فکر می‌کنم، می‌بینم چه چیز خوب و چه رحمت بزرگی از دست دادم. ولی خدای کریم، باز امید به لطف و بزرگی تو دارم. 💖 خداوندا تو توانایی. ای حضرت حق، خودت دستم را بگیر، نجاتم بده از دوری شهدا، کار خوب نکردن، بنده‌ی خوب نبود،... دیگر... 🌹 حضرت حق، امید تو اگر نبود پس چه؟ آیا من هم در آن صف بودم. ولی چه روزهای خوشی بود وقتی به عکس نگاه می‌کنم. از درد سختی که تمام وجودم را می‌گیرد دیگر تحمل دیدن را ندارم. دوران لطف بی‌منتهای حضرت حق، وای من بودم نفهمیدم، وای من هستم که باید سختی دوران را طی کنم. 🌸 الله اکبر خداوندا خودت کمک کن خداوندا تو را به خون شهدای عزیز و همه بندگان خوبت قسم می‌دهم، شهادت را در همین دوران نصیبم بفرما و توفیق‌ام بده هر چه زودتر به دوستان شهیدم برسم، اِن شاء الله تعالی. منزل ظهر جمعه ۸۲/۰۴/۰۶ 🌐 منبع : manbarak.blogfa.com @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت چهل و پنجم، آخر 🔺 🌹 : ۱۳۳۷، نجف آباد - اصفهان : ۱۳۸۴، ارومیه 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃
15.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 🍃❤️توصیف از زبان سردار عزیز ما با احمد خیلی رفیق بودیم من نمی دونم احمد منو بیشتر دوست داشت، یا من احمد و بیشتر دوست داشتم... وقتی تو جمع ما بود تداعی تمام زندگیمون رو می کرد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌷🍃 شهادت حاج احمد : ۸۴.۱۰.۱۹ شهادت حاج قاسم : ۹۸.۱۰.۱۳ 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃🌸🍃