eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
856 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
4_111143458583871528.pdf
حجم: 3.33M
📗«یک تیر و چهارده نشان» 🌺 بر اساس زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان 🕊 سالروز شهادت #شهید #مدافع_حرم #شهید_ابوالفضل_شیروانیان گرامی باد @mahdi59hoseini @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍 🕊 ❤️ ارادت خاصی به شهید حاج‌حسین خرازی داشت. کنار قبر شهید چند دقیقه‌ای نشستیم. همان جا که نشسته بود گفت : «زهرا این قطعه آرامگاه من است، بعد از شهادتم مرا اینجا به خاک می‌سپارند.» 😐 نمی‌دانستم در برابر حرف ابوالفضل چه بگویم. سکوت همراه بغض را تقدیم نگاهش کردم. هر بار که به ماموریت می‌رفت، موقع خداحافظی موبایل، شارژر موبایل یا یکی از وسایل دم‌دستی و ضروری‌اش را جا می‌گذاشت تا به بهانه آن بازگردد و خداحافظی کند. اما دفعه آخر که می‌خواست به سوریه برود حال و هوای بسیار عجیبی داشت. 🎒 همه وسایلش را جمع کردم. موقع خداحافظی بوی عطر عجیبی داشت. گفتم : «ابوالفضل چه عطری زدی که اینقدر خوشبو است؟» گفت : «من عطر نزده‌ام!» 😧 برایم خیلی جالب بود با اینکه عطری به خودش نزده اما این بوی خوش از کجا بود. آن روز با پدر و مادرش به ترمینال رفت. 🌷 مادرشان می‌گفتند وقتی ابوالفضل سوار ماشین شد بوی عطر عجیبی می‌داد، چند مرتبه خواستم به پسرم بگویم چه بوی عطر خوبی می‌دهی اما نشد و پدرشان هم می‌گفتند آن روز ابوالفضل عطر همرزمان را می‌داد و بوی عطرش بوی تابوت شهدا بود. 😔 موقع خداحافظی نگاه آخرش به گونه‌ای بود که احساس کردم از من، مهدی پسرمان و همه آنچه متعلق به ما دوتاست دل کنده است. گفتم : 🌹 «ابوالفضل چرا اینگونه خداحافظی می‌کنی؟ نگاهت، نگاه دل کندن است» شروع کرد دل مرا به دست آوردن و مثل همیشه شوخی کرد. گفت : «چطور نگاه کنم که تو احساس نکنی حالت دل کندن است؟!» ⚠️ اما هیچ کدام از این رفتارهایش پاسخگوی بغض و اشک‌های من نبود. وقتی می‌خواست از در خانه برود به من گفت : «همراه من به فرودگاه نیا» 😔 و رفت. برعکس همیشه پشت سرش را نگاه نکرد. چند دقیقه از رفتنش گذشت. منتظر بودم مثل همیشه برگردد و به بهانه بردن وسایلش دوباره خداحافظی کند. انتظارم به سر رسید. 📞 زنگ زدم و گفتم این بار وسیله‌ای جا نگذاشته‌ای که به بهانه‌اش برگردی و من و مهدی را ببینی. گفت : «نه عجله دارم، همه وسایلم را برداشتم» 13 روز بعد از اینکه رفته بود، شنبه صبح بود تلفن زنگ زد، ابوالفضل از سوریه بود. شروع کردم بی‌قراری کردن و حرف از دلتنگی زدن. گفت : «زهرا جان ناراحت نباش، احتمال بسیار زیاد شرایطی پیش می‌آید که ما را دوشنبه برمی‌گردانند. شاید تا آن روز نتوانم با شما صحبت کنم، اگر کاری داری بگو تا انجام بدهم، یا حرف نگفته‌ای هست برایم بزن.» 😥 ترس همه وجودم را گرفت، حرف‌هایش بوی حلالیت و خداحافظی می‌داد. دوشنبه 24 آذر ماه همان روزی که گفته بود قرار است برگردد، برگشت؛ معراج شهدای تهران، سه‌شنبه اصفهان و چهارشنبه پیکر مطهر ابوالفضل کنار قبر شهید خرازی آرام گرفت. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌺 : 28 شهریور 1362، اصفهان : 23 آذر 92، سوریه 🌐 نوید شاهد 💍💕💍💕💍💕💍💕💍💕💍
نگاهش می کنم 😔 شاید به سمتم سَر بگردانَد 💔 سر 😞 او برنمی‌گردد 🍂 مگر تقدیر برگردد... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌺 #شهید #مدافع_حرم 🌹 #شهید_ابوالفضل_شیروانیان 🎁 آقا ابوالفضل ۲۳ آذر، سالروز شهادتت مبارک، التماس دعا 🎈
🕊 اینگونه شهید شدم ...‼️ 💐 روایت نحوه شهادت شهید ابولفضل شیروانیان از زبان خودش 💠 همسر محترم شهید ابوالفضل شیروانیان: هنوز دوست‌هایش نیامده بودند تا نحوه شهادت ابوالفضل را بگویند. نمی‌دانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است. یک شب خوابش را دیدم. گفتم، «ابوالفضل چرا دیر کردی؟» 🕊گفت «کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب می‌دادم.» 🌸گفتم «از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟» 🕊گفت «راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت، بایست. ایستادم.» 🌸پرسیدم «چرا ایستادی؟» 🕊گفت «در غربت یک آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم. گفت، پس بنشین. گفتم، سرم سنگین است. گفت، ابوالفضل سرت را روی پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم. بلند شدم. دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت، آقا ابوالفضل چند تا از این میوه‌ها بخوری سر دردت خوب می‌شود. منم تعدادی میوه خوردم. بعد هم رفتیم و تمام.» @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃