🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
💠 وقتی احسان دیپلماش را گرفت محسن برادر دیگرم در خارج از ایران مشغول تحصیل بود.
✅ با اینکه فرستادن بچهها برای ادامه تحصیل خارج از کشور سخت و هزینه بردار بود اما پدر و مادرم که دوست نداشتند فرزندانشان درگیر مسائل انقلاب شوند، تصمیم گرفتند احسان را هم برای تحصیل بفرستند پیش محسن.
🔷 از طرفی احسان بیباکانه و از روی آگاهی جزو دستههای انقلابیون قرار گرفته بود.
✅ او برعکس [برخی] جوانهایی که تحت تأثیر شرایط قرار میگرفتند و وارد جریانات سیاسی میشدند به هیچ عنوان آدم جوگیری نبود و با عشق و آگاهی همه کارهایش را انجام میداد.
چرا این حرف را میزنم چون آن زمان دیدم که چقدر در این راه صدمه دید اما بازهم پشیمان نشد و بازگشت و به راهش ادامه میداد.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت هشتم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
🤔 یادم میآید یک روز در یکی از تظاهراتهای نزدیک میدان انقلاب تیری به صورتش خورد.
✅ البته خود تیر نخورده بود گویا تیر به دیوار خورده و برگشته و تکهای از آن به صورتش اصابت کرده بود.
آن شب من با همسرم، احسان را به بیمارستان بردیم تا به جراحت صورتش رسیدگی کنند.
😓 روی من خیلی فشار بود چون نمیخواستم مادر و پدرم این موضوع را متوجه شوند. میدانستم روی این کارهای احسان حساس هستند.
⚠️ اما بالاخره آنها موضوع را متوجه شدند و تصمیم گرفتند هرچه سریعتر احسان را پیش برادرم بفرستند.
🌺 احسان گفت که تصمیم دارد کاری را شروع کند و مستقل شود اما آنها قانع نشدند و بسرعت کارهایش را انجام دادند تا او از این فضا دور شود.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت نهم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
🌹 احسان رفت و مهندسی برق خواند اما بعد از پیروزی انقلاب با برادرم هردو به ایران برگشتند.
😦 از برگشت آنها ما همه خیلی شوکه بودیم چون در آن زمان خیلی از جوانها در آرزوی موقعیت آنها بودند.
✅ به هر حال آمده و آماده کار بودند. احسان در بیت امام (ره) و محسن در جهاد سازندگی مشغول کار شدند.
😊 احسان در بیت روزهای خوب و درخشانی داشت که مورد توجه بود. او به عنوان فرمانده گردان آن زمان جزو تیم حفاظت بیت امام (ره) بود برای همین به او اعتماد زیادی داشتند و او از این موضوع خیلی خوشحال بود، اما از این طرف پدرم ناراضی بود.
🌺 او با اینکه تحصیلات دانشگاهی نداشت اما مرد آگاهی به مسائل روز و سیاست بود و به دلایل خودش حضور فرزندانش در اتفاقات انقلاب و جنگ را دوست نداشت. او میخواست احسان خارج میماند و به درسش ادامه میداد نه اینکه برگردد و این بار درگیر مسائل جنگ شود.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت دهم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
🌹 احسان مسائلی را که میخواست در خانواده مطرح کند اول از همه به من میگفت و از من میخواست که در مطرح کردن آن کمکاش کنم چون میدانست من با او مخالفت که نمیکنم مشوقش هم هستم.
💠 تا مدتها پدر و مادرم با این موضوع (رفتن به جبهه) کنار نیامدند و مخالفت کردند. اما او به هر صورتی بود رفت.
✅ وقتی احسان در جبهه بازی دراز بود برخی از دوستانش شهید شدند، خودش هم چندین بار مجروح شد.
✨ ۳ مرتبه شد که به جبهه رفت و برگشت. وقتی بر می گشت پدر و مادرم خیلی خوشحال میشدند اما هر بار نارضایتی خودشان را از اینکه دوباره او به جبهه برود نشان میدادند اما این موضوع فایدهای در تغییر تصمیم احسان نداشت.
😔 احسان در این باره خیلی با من صحبت و ابراز ناراحتی میکرد که پدر و مادرم از دستش غصه میخورند اما وقتی میدید من مشوقش هستم دوباره عزمش را جزم میکرد و به جبهه بر میگشت.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت یازدهم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
💠 من معتقد بودم در زمان #دفاع_مقدس همه باید از جان مایه میگذاشتند تا نتیجه دلخواه را بهدست آوریم.
🌺 احسان هیچ وقت تحمل گریه های مادرم را نداشت برای همین همیشه از خانه من و همسرم که در تهران بود راهی میشد و مدام از جبههها به من زنگ میزد و نامه مینوشت.
احسان پسر شجاع و بیباکی بود و ترس برایش معنایی نداشت اما از جانب رضایتی که باید از مادر و پدرم میگرفت میترسید...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت دوازدهم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
🌺 پسر من با او همدم و بسیار وابستهاش بود. شب آخری که پیش هم بودیم و میخواست به جبهه برگردد شب عجیبی بود.
😢 هر دو خیلی بیقرار بودیم. با اینکه همیشه یک حرمتی میان ما بود اما آن شب خیلی خودمانی شده بود. زمان خداحافظی همدیگر را بغل و دیده بوسی کردیم.
💠 وقتی از خانه بیرون رفت ناخودآگاه من به سمت پنجره آشپزخانه رفتم و دور شدنش را نگاه میکردم که دیدم او هم به سمت پنجره خانه برگشت و خیره به من شد انگار میدانستیم آن آخرین دیدارمان است...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت سیزدهم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
آن زمان خبر شهادت جوانهایی که جبهه بودند را زیاد میدادند.
🌺 احسان هم در خرمشهر فرمانده گردان بود. خرمشهر هنوز آزاد نشده بود و ما با اخباری که میشنیدیم میدانستیم چقدر در آن منطقه درگیری بالا گرفته است. روزهایی پر از دلواپسی بود.
✅ مقداری از دلگیریهای ما نسبت به مسئولان به همان روزها برمیگردد که خبر واضحی از سلامت یا شهادت احسان یا افرادی مثل او به خانوادهها نمیدادند و این موضوع شرایط را برای ما خیلی بغرنج کرده بود.
ما از پرس و جوهایی که انجام داده بودیم متوجه شدیم گردان آنها باید شب به منطقهای میرسیده اما با تأخیری که داشتند یا مشکلاتی که سر راهشان پیش آمده بوده یا هر مسأله دیگری که ما از آن بیخبریم.
👥 آنها صبح به منطقه مورد نظر میرسند و دشمن در یک حمله 300 نفر را یکجا به شهادت میرساند. آن زمان 2 یا 3 نفر فقط از آن عملیات و در آن منطقه زنده مانده بودند.
💠 در حالی که ما و خانواده «ابوالفضل فراهانی پور» معاون گردان احسان به دنبال خبری از آنها بودیم اما هیچکس خبر موثقی از حال آنها به ما نمیداد.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت چهاردهم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
📆 در روزهایی که جنازههای #شهدا را برمیگرداندند ما بلاتکلیف بودیم و برای شناسایی همه آنها میرفتیم تا اینکه یک روز در روزنامهای عکس احسان و دوستش ابوالفضل را دیدیم که بهعنوان شهدای #سپاه از آنان نام برده بودند.
😔 آن زمان من بار سنگینی روی دوشم بود چون فکر میکردم من باید به پدر و مادرم در این رابطه پاسخ بدهم.
🌺 مادرم مرگ فرزند برایش خیلی سخت بود و با اینکه از مقام والای شهیدان خبر داشت همیشه میگفت من نمیخواهم مرگ فرزندم را ببینم. برای همین بعد از خبر شهادت احسان کمرش شکست و روزهای سختی را گذراند.
✅ با پیگیریهای من، برادر و همسرم موفق شدیم پیکر متلاشی شده و آفتاب سوخته احسان را پیدا کنیم و تحویل بگیریم.
😞 صورت جنازههایی که آورده بودند از بین رفته بود و ما مجبور بودیم از روی نشانههای دیگر آنها را شناسایی کنیم.
ما احسان را از مدل موهای جلوی سرش که حالت 7 داشت و جورابی که از همسرم روز آخر گرفته بود، شناختیم...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت پانزدهم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
🌹 احسان دوست داشت ازدواج کند، داماد شود و دینش را کامل کند اما با تصمیمی که گرفته بود لزوم حضورش در جبههها را به ازدواجش ارجح دانست.
❤️ پدر و مادرم هم که آرزوی دیدن ازدواج فرزندشان را داشتند در مراسم تشییع و خاکسپاری احسان و دوستانش ابوالفضل و مجید ثابت، که هر سه خانه هایشان در یک محله بود از جان و دل مایه گذاشتند و مراسم باشکوهی برای بدرقهشان گرفتند.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت شانزدهم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
🌺 احسان صدای زیبایی داشت. یادم میآید بچه که بود ملاقهای بر میداشت و آن را با زاویه 45 درجه روی چارچوب تختی که در حیاتمان پشهبند به آن میبستیم قرار میداد طوری که ملاقه برایش حکم بلندگو کند.
☺️ بعد آن را در دستش میگرفت و آوازهایی شبیه نوحه میخواند، زمان نماز هم با همان برایمان اذان میگفت.
✨ آنقدر خواندن و اذان گفتن را دوست داشت که قبل از رفتنش به جبهه چند نوار کاست از آیات قرآنی و اذان پر کرد و گذاشت پیش من.
✍ یک شعری هم پایان یکی از آنها خوانده بود که اگر ذهنم درست یاری کند این شعر بود :
«گر کشته گردیم در جبههای مادر
بهرم مکن، زاری نکن، بهرم نکن، شیون نکن...»
💾 من نوارهای صدای احسان را تا چند سال از خانوادهام پنهان کرده بودم تا اینکه خواهر بزرگم که دل خیلی پاکی دارد روزی آمد پیشم و گفت که خواب خوبی دیده است :
😍 «احسان به خوابم آمد و گفت که از خودم یادگارهایی برایتان گذاشتهام»
من که تا آن زمان فکر میکردم باید آنها را آشکار نکنم تصمیم گرفتم همه نوارها را بیاورم تا بقیه هم آنها را گوش کنند. این خواب خواهرم باعث شد تا هر بار بر سر مزار احسان در کاشان میرویم ضبطی ببریم و با صدای خودش آیات قرآن و اذان را پخش کنیم.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
✍ #راوی : خواهر شهید
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت ایران آنلاین
🔻قسمت هفدهم🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
🌸🍂
🍂
🕊 #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
در عملیات در منطقه کوهستانی بازی دراز شرکت کرد و پس از بازگشت از جبهه همراه با گردان 9 سپاه، مسئولیت حفاظت از بیت ریاست جمهوری وقت، آیت اله خامنه ای، را به عهده گرفت و با آغاز عملیات بیت المقدس همگام با گردان تحت فرماندهی اش جهت آزادسازی خرمشهر بالاترین مرتبه ایثار و جان فشانی را ارائه کرد.
📆 و در نوزدهم اردیبهشت ماه 1361 شهد شیرین شهادت را نوشید و در گلزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد.
🌺 شهید احسان الله قاسمیه که معنای واقعی مهندسی را با مهندسی وجود نوشت، در قسمتی از وصیت نامه اش مردم را از بی تفاوتی نسبت به ظلم بر مظلوم برحذر داشته و می گوید :
❌ نکند نسبت به سرنوشت خلق خدا بی تفاوت باشیم وظلم ظالمان را بر مظلومان تماشا کنیم. ما در اسلام تماشاچی نداریم همه مسلمانان به هر نحوی باید درصحنه نبرد بین حق و باطل در تمامی زمین خدا شرکت کنند وگرنه خود نیز باطلند.
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وبسایت نوید شاهد
🔻قسمت هجدهم، آخر🔺
🍂
🌸🍂
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
📖 مجموعه داستان های کانال به یاد #شهید_محسن_حججی تا به الان، که می تونید دنبال کنید :
📋 داستان در حال انتشار :
✅ #سبقت_صادق
🌹 #شهید_صادق_عدالت_اکبری
🌷 تبریز
💠 به زودی داستان :
✅ #ساکن_روح_و_ریحان
🌹 #شهید_مجید_شهریاری
🌷 تهران - اصالتا زنجان
📋 داستان های گذشته رو از این طریق دنبال کنید :
✅ #از_خالکوبی_تا_شهادت
🌹 #شهید_مجید_قربانخانی
🌷 تهران - اسلامشهر
✅ #از_نجف_آباد_تا_عشق
🌹 #شهید_محسن_حججی
🌷 نجف آباد اصفهان
✅ #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد
🌹 #شهید_محسن_حججی
🌷 نجف آباد اصفهان
✅ #جواز_شهادت
🌹 #شهید_هاشم_دهقانی_نیا
🌷 اردبیل
✅ #شهادت_عنایت_خداست
🌹 #شهید_عبدالبابا_کردیان
🌷 خوزستان
✅ #حجت_خدا
🌹 #شهید_حجت_اصغری_شریبانی
🌷 تبریز
✅ #ما_تو_را_دوست_داریم
🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
🌷 تهران
✅ #اسلام_تماشاچی_نمیخواهد
🌹 #شهید_احسان_الله_قاسمیه
🌷 کاشان