eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
856 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🍃 هر انسانی لبخندی از خداوند است... سلام بر شهیدان که زیباترین لبخند خداوندگارند... سلام صبح و روزتون بخیر و متبرک به دعای @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌷🍃
🌱 وَكَأَيِّن مِّن نَّبِيّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّيُّونَ كَثِيرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَكَانُواْۗ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِينَ و چه بسیار پیامبرانی که توده‌های انبوهی همراهشان نبرد کردند؛ آنان هیچ‎گاه در برابر [سختی‌ها و] آنچه که در راه الله به ایشان رسید سستی نورزیدند و [در مقابل دشمن] درمانده نشدند؛ و الله شکیبایان را دوست دارد. 🍇سوره آل عمران، آیه ۱۴۶ 🎁هدیه به @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
❤️🍃 اصلا به دنبال شهرت و معروف شدن نبود چون چنین شخصیتی نداشت. انگیزه اصلی اش دفاع از جان، مال و ناموس کشورش بود و وقتی این اتفاق‌ها را از رسانه‌ها دنبال می‌کرد که چطور داعش در سوریه درگیری ایجاد کرده، بحثش پیش می‌آمد و می‌گفت اگر ما نباشیم که برای دفاع پیش‌قدم شویم همین اتفاق‌ها ممکن است در کشور خودمان و برای خواهر و مادر و بچه های خودمان رخ بدهد و برای همین رفت تا از آنچه که اعتقاد داشت، دفاع کند. وقتی این بحث‌ها پیش می‌آمد به علاقه زیادی که برای رفتن به سوریه داشت پی می‌بردیم در حالی که می‌دانستیم حتی پدرش شرایطی برایش فراهم کرده که می‌توانست برای ادامه تحصیل به آلمان برود. منظور از کارهای خیر کمک و سرکشی به نیازمندایی بود که خودش می‌شناخت و گاهی به آنها سر می‌زد و کمک‌های نقدی می‌کرد و اگر خانواده‌ای نمی‌توانست برای فرزندش لباس تهیه کند با هم دست آن بچه را می‌گرفتیم و و برایش خرید می‌کردیم، گاهی وسایل منزل تهیه می‌کرد و سعی می‌کرد همه این کارها را کسی متوجه نشود و به صورت ناشناس انجام می‌داد، حتی در انجمنهای خیریه زیادی عضو بود. به روایت دوست شهید محمد عابدی شهادت : ۹۶.۰۸.۲۸ منبع : سایت شبستان @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
❤️🍃 🏃‍♂ فراز از گناه حدود دوماه قبل از شهادتش بود. زنگ زد گفت : امشب بیا بریم قم. گفتم: کار دارم نمیتونم. اصرار کرد‌ که حتما باید امشب بریم. و راهی شدیم. بعدا ازش پرسیدم : چرا گفتی حتما امشب بیایم قم؟ گفت: برای فرار از گناه. شرایطی بود که نمیخواستم حضور داشته باشم. بابک دوست نداشت در جَوهای آلوده قرار بگیره. 🌱 💁‍♂ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
حـاج‌حسیـن‌یکتـا‌میگـه : اگـه‌ازمـن‌بپرسـی‌سـرکلاس‌درس‌شھـدا اولیـن‌چیـزی‌کـه‌یادگرفتـی چـی‌بـوده‌میگـم‌یـه‌چـیز اونـم‌  از‌اون‌نمـازایی‌ که‌تنھـی‌عن‌الفحشـاء‌ومنکـرمیکنـه نمـازروبـه‌پـاداریـدنـه‌اینکـه‌بخونیـد نمـاز‌بخونیـدتـا‌از‌کـارھـای‌بـدفاصلـه‌ بگیرید مثـل‌شھـدا‌کـه‌نمـاز‌هاشون‌همـون‌نمـازی‌ بود کـه‌تنھـی‌عـن‌الفحشـاء‌والمنکـرمیکـرد ایـن‌نمـازدرس‌اول‌شھـداسـت 🌱 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
💢 پادگانی در نزدیکی رژیم صهیونیستی این بارِ اول نیست؛ بابک، اکثر شب‌ها جای بقیه نگهبانی می‌دهد. علی‌پور متوجه شده وقتی‌که مهرورز نیست و مسئولیت زدن لوح بر عهده‌ی بابک است، بابک طوری ساعت پست خودش را انتخاب می‌کند که بقیه زمان بیشتری برای استراحت داشته باشند. بارها هم شاهد بوده وقت نگهبانیِ بچه‌های دیگر، بابک از خواب بیدار می‌شود، برایشان خوراکی می‌برد و ساعتی کنارشان می‌نشیند تا تنهایی و سکوت خوفناک شب اذیت‌شان نکند. دیگر خیلی‌ها، وقت پست دادن، منتظر بابک‌اند تا برایشان میوه و خوراکی ببرد و دمی هم‌صحبت‌شان شود. بابک از توی جیبش دو سیب درمی‌آورد و یکی را سمت علی‌پور می‌گیرد. لبخندی، کُنج لب رضا می‌نشیند. می‌پرسد: به چی داری فکر می‌کنی، حاجی؟ رضا نگاه می‌چرخاند توی سیاهی. از دور، هرازگاهی صدای تیراندازی می‌آید. سیب را از دست بابک می‌گیرد و می‌گوید: به همه‌چی و هیچ‌چی. - رضا، می‌دونی تو پادگان کسوه که بودیم، خیلی احساس غرور داشتم. - از چی؟ - از این‌که پادگان ما تو چند کیلومتری اسرائیل بود و اون نمی‌تونست هیچ غلطی بکنه. علی‌پور نگاهش می‌کند. بابک با هیجان ادامه می‌دهد: این می‌دونی یعنی چی رضا؟ یعنی که ما صاحب قدرت‌ایم؛ یعنی به اون‌ها هم ثابت شده با ما نمی‌تونن دربیفتن. رضا، ما تو چند کیلومتریِ اون‌ها بودیم و هیچ کاری نتونستن بکنن. هیجان به صدایش اوج می‌دهد: می‌دونی علت همه‌ی این‌ها چیه؟ علی‌پور در سکوت سر تکان می‌دهد. در این مدت، بابک هیچ‌وقت این‌همه حرف نزده بود. بابک در جیب پیراهنش دست می‌کند. قرآن کوچکی درمی‌آورد و زیر لب صلوات می‌فرست و لایش را باز می‌کند: - به خاطر وجود و درایت ایشونه. رضا، این آرامش و امنیت، این غروری رو که من امشب ازش حرف می‌زنم، مدیون بودن این مرد هستیم؛ همه‌ی ما. علی‌پور خم می‌شود روی عکس. تصویر حضرت خامنه‌ای، زیر نور اندک ماه روشن می‌شود. - خیلی دوست دارم ارادتم رو به خودش بدونه. می‌خوام بفهمه یکی از سربازهاش من‌ام و برای خوشحالی و سربلندیِ خودش و کشورش هر کاری می‌کنم. رضا می‌بیند که بابک چطور سریع قطره‌اشک گوشه‌ی چشمش را پاک می‌کند؛ اما خودش را به ندیدن می‌زند و خیره می‌شود به چهره‌ی مردی که سرانگشتان بابک در حال نواختن اوست. برشی از کتاب بیست و هفت روز و یک لبخند📖 📲برداشت از وب حریم حرم📲 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
3.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
: ای خدای بزرگ از ما راضی بشو می دانیم که باب شهادت بسته نشده 🔰تهیه و تدوین توسط دوست عزیز همراهمون به مناسبت سالروز ولادت @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
این کتاب رو از یکی از اشناهامون هدیه گرفتم، تو قرعه کشی اسمش در اومده بود میگفت نیت کرده بودم اگه اسمم در اومد کتاب رو برات بفرستم سر مزارشهید تبرک کردن... هدیه ناب شهدا❤️ کتاب بیست و هفت روز و یک لبخند 🌷 ✉️ ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده... شما هم میتونید از این شگفتانه های شهدا برای ما بفرستید😉 گمنام : @Ya_bibi_zeinab_s_71 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
. فصل پاییز برای خیلی‌ها فصل عاشقی‌ست. فصل دوست داشتن فصل دنیای رنگارنگ فصل باران و دل دادگی... . اما امان از «آبان ماه» آبانِ فصل پاییز برای خیلی‌ها رنگ و بوی دیگری دارد. فصل دلشوره فصل خداحافظی فصل رفتن و نیامدن فصل رفتن و دیگر او را ندیدن فصل دلتنگی تا همیشه... . آبان این دومین ماه فصل پاییز عجیب رنگ و بوی دلتنگی به خود گرفته؟! خدا می‌داند این ماه عجیب چند تا دل و دلدار عاشق را از هم جدا کرده... 🍁 🕊 ۹۶.۰۸.۲۷ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
شھید به‌ قلبت‌ نگاه‌ میڪند! اگر جایی‌ برایش‌ گذاشته‌ باشی می‌آید، می‌ماند، لانه‌ میڪند؛ تا شهیدت‌ ڪند.... 🍃 ✉️ @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🕊
پدر : خیلی‌ها از روی این عکس‌ها فکر کرده‌اند بابک مدل بوده اما نه اینطور نیست اینها همه عکس‌های شخصی بابک است و برای دل خودش گرفته بود. من همه آنها را دوست دارم اما بابک یک عکسی دارد با لباس سفید در کنار دریا، که دست‌هایش را از هم باز کرده؛ وقتی این عکس را می‌بینم احساس می‌کنم بابک همین جا دست‌هایش را به سوی خدا باز کرده و این عکس را خیلی دوست دارم.... 😔💔 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🕊