به یاد شهید محسن حججی
📜🌸📜🌸📜🌸📜🌸📜 💫 #نظر_لطف_شهدا و #حاجت_روایی 🌸 داداش ابراهیم خودش اومد سراغم. ❌ من اصلا یک بارم اسمشون
📸 این همون عکسیه که فرستادن داداش
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🍃🌸 #شهید_ابراهیم_هادی
✊ #دفاع_مقدس
✉️ ارسالی از اعضای کانال، بانو شهیدهادی
💫 #نظر_لطف_شهدا ، #حاجت_روایی
Hamed Zamani - Akharin Ghadam [128].mp3
3.85M
بگو که باید از تو رد شد و دلو ندید
باید بُرید و پر زد و به آسمون رسید...
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🎙 حامد زمانی
🌺 #اللهم_الرزقنا_شهادت
❤️ تقدیم به همسران شهدا
❤️🌹❤️🌹❤️🌹
🌹❤️
❤️
🕊 #سفره_عقدی_که_بوی_شهادت_میداد
💞 ما ۱۱ آبان ۹۱ عقد کردیم؛ ۹ مرداد ۹۳ ازدواج کردیم و زیر یک سقف رفتیم. تنها فرزندمان علی، هم ۲۴ فروردین ۹۵ به دنیا آمد.
🌸 محسن از همان نوجوانی در کارهای فرهنگی فعال بود، همیشه در اردوهای جهادی شرکت میکرد.
یکی از اعضای فعال موسسه ی شهید حاج احمد کاظمی بود و کلا فعالیت های جهادی اش را از همینجا شروع کرد و حالا که نگاه میکنم می بینم حتی مسیر زندگی اش را هم از همین موسسه پیدا کرد و ادامه داد.
❤️ محسن همیشه در پایگاه بسیج فعال بود، این اواخر در فضای مجازی از نظر فرهنگی بسیار فعال بود، میگفت مقام معظم رهبری وقتی که فرموده اند :
«جواب کار فرهنگی باطل، کار فرهنگی حق است.»
📜 تکلیف ما را در انجام کار فرهنگی روشن کرده اند و ما نباید این عرصه فرهنگی را خالی بگذاریم و واقعا دغدغه اش کار فرهنگی بود.
😊 محسن خیلی خیلی زیاد کتاب میخواند، هر وقت هم جایی به مشکل میخورد و گیر میکرد، میگفت حتما کتاب کم خواندم که اینجوری شده.
✍ #راوی : همسر #شهید_محسن_حججی
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌐 خاطرات برگرفته از :
khaterenegari.com
🔹 قسمت سوم
❤️
🌹❤️
❤️🌹❤️🌹❤️🌹
💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫
شب همه اش ظلمت و تاریکی نیست، شب همه اش سکوت و آرامش نیست...
شب گاهی پر است از بی قراری های کودک منتظر بابا...
✨ پر است از درماندگی بانویی که میخواهد کودک را آرام کند...اما چگونه؟
گاهی شب مملو التماس است و اشک... پر است از نوای یکبار دیگر بیا...تو خودت کمکم کن...
شب پر از صداست...صدای هق هق گریه دختری و یا شاید پسری...صدای درد فراق...
😔 شب پر است از نگاه...خیره به یک قاب عکس که هنوز هم با لبخند تو را می نگرد...
شب گاه شکستن است برای بانوی جوانی که تمام روز سعی کرده هم پدر باشد و هم مادر...
🌹 بانویی که نمی داند تب جدایی را تاب آورد یا فوج نگاه و حرف مردمانی که نمی فهمند شهید یعنی چه؟
💫 شب لبریز است از غربت و تنهایی ... لبریز از نبودن و ندیدن پدری که آسمانی شد
✍ از دلنوشته های #شهید_مرتضی_عطایی ، #مدافع_حرم و #خادم_امام_رضا
@mashghe_eshgh_dameshgh
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫
به یاد شهید محسن حججی
💫🌙💫🌙💫🌙💫🌙💫 شب همه اش ظلمت و تاریکی نیست، شب همه اش سکوت و آرامش نیست... شب گاهی پر است از بی قراری ه
💖 مهمانان جدیدی که به جمع ما پیوستید و قدم در خانه ی شهدا گذاشتید، خوش آمدید.
❤️ مهمانان قدیمی هم خوشحالیم که هستید.
برای تعداد صلوات #خادم_شهدا :
🆔 @ya_zahra_s_adrekni
شبتون بخیر و نیکی 🌹
التماس دعای فراوان دارم 🙏
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
به یاد شهید محسن حججی
دوستان گرامی صبح، عزیزِ یکی از اعضای کانال قرار اتاق عمل دارند. از شما دوستان میخوام مثل همیشه که هم
دوستان، عزیزی که دیروز قرار اتاق عمل داشت، دیشب خبر دادن که الحمدلله عملشون خوب بوده. ممنونم از دعای همگی 🙏🌹
خیر ببینید
🌸🕊🌸
🕊🌸
🌸
📜 #خاطرات_شهدا
🍂 پاییز سال ۶۱ بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نقل همه مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا (س) بود. هر جا میرفتیم حرف از ابراهیم بود.
😍 خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف میکردند. همه آنها با توسل به حضرت صدیقه طاهره(س) انجام شده بود.
به منطقه سومار رفتیم. به هر سنگری سر میزدیم از ابراهیم میخواستند که برای آنها مداحی کند و از حضرت زهرا (س) بخواند.
🌙 شب بود. ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود.
بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. آنها چیزهایی گفتند که اوخیلی ناراحت شد. ابراهیم عصبانی شد و گفت :
"من مهم نیستم، اینها مجلس حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!"
💠 هرچه می گفتم :
حرف بچه ها را به دل نگیر، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن.
⚠️ اما فایده ای نداشت.
آخر شب برگشتیم مقر، دوباره قسم خورد که دیگر مداحی نمی کنم!
ساعت یک نیمه شب بود. خسته و کوفته خوابیدم. قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان میدهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت :
"پاشو، الان موقع اذانه."
من هم بلند شدم. با خودم گفتم :
این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز.
🌹 ابراهیم بچه های دیگر را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را برپا کرد. بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد. بعد هم مداحی حضرت زهرا (س)!!
اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیشتر تعجب کردم، ولی چیزی نگفتم.
✅ بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کارهای عجیب او بودم. ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت :
"میخواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا روضه خواندم؟!"
گفتم : خوب آره، شما دیشب قسم خوردی که...
پرید تو حرفم و گفت :
"چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن."
✅ بعد کمی مکث کرد و ادامه داد :
"دیشب خواب به چشمم نمی آمد. اما نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره (س) تشریف آوردند و گفتند :
"نگو نمی خوانم، ما تو را دوست داریم. هرکس گفت بخوان تو هم بخوان"
😭 دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد.
🍃🌹 #شهید_ابراهیم_هادی
✊ #دفاع_مقدس
🌐 وب سایت ابر و باد
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
#ما_تو_را_دوست_داریم
🌸
🕊🌸
🌸🕊🌸