#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_هفتم
✳️ مصطفی از اول ،همون موقع که ما کلاس سوم دبیرستان بودیم روی افغانستانی ها خیلی حساس بود.
همیشه میومد افغانستانی ها رو میبرد کهنز. بچه ها که مسخرشون میکردن عصبانی و ناراحت میشد. میگفت اینا هم برادرای ما هستن
🔷مصطفی یه بار به من گفت چرا مداحا برای شهدا نمیخونن؟
بهش گفتم خب تو برو بخون .
صداش بد بود ولی رو داشت.
اون شب رفت توی هیئت کربلا کربلا ما داریم می آییم رو خوند.
هیئت از خنده منفجر شد .☺️
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_هشتم
✅ انتخابات احمدی نژاد نقطه ی اوج کار سیاسی ما بود. ما تا سال 80 بچه حساب میشدیم. ولی تو اون یک ماه احمدی نژاد ما همه کار کردیم. یک ماه نخوابیدیم.
مصطفی کلی بنر و عکس زد.
مصطفی بخشی از گروهی بود که امیرحسین حاجی نصیری و سجاد عفتی و مهدی رضایی توش بودن.
یک بنده خدایی مراسمی برای هاشمی گرفته بود و خانم جلودارزاده رو دعوت کرده بود. یک بلایی سرش آوردن که نگو....
رفتن شباهنگ رو سیریش ریختن . عکس زدن، دم خونشون رو هم پر از عکس احمدی نژاد کردن.
🔹ولی مصطفی توی اون حق الناس ها هم نبود.
مصطفی توی اون دوران هم بچه هاش رو ول نکرد.
دوست داشت بچه هاش هم بیان، ولی خب بچه ها نمیتونستن بیان.
🔷مصطفی همیشه میرفت ستاد انتخابات و از جیب خودش عکس و سیریش میخرید و میگفت اشکال نداره، برای انقلابه.
همیشه میگفت چون واسه انقلابه اشکال نداره، کار کنید.
💖💕💖💕💖💕💖💕💖
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_نهم
✅ مصطفی توی سال 85 توی ستاد امر به معروف بود، کاری کرد که یک شبکه ماهواره ای رو توی شهریار گرفتن.
🔷خاطره ای از امر به معروفش رو برام نقل کرده که براتون میگم
🔹شهریار اون زمان یه لاتی داشت به نام محمودخالکوب، که نیروانسانی با تیر زد تو پاش.
این آدم سه برابر مصطفی بود، مصظفی میگفت یه بار من دم ایستگاه دیدمش بهش گفتم بیا بریم ببینم...
میگفت منو پرت کرد، جوری که افتادم.
✅ میخوام بگم مصطفی انقدر جرات داشت.
🔹یه لاتی هم بود که گرفته بودنش، مصطفی گفته بود دستش رو دستبند بزنید به دست من.
که انقدر دستش رو کشیده بود که مچ مصطفی داغون شده بود، ولی یک بار ندیدم که ناله کنه...
✳️ دورانی که مجروح بود هم هیچ وقت ناله نمیکرد.
🔷 یادمه روزای آخر با مصطفی رفتیم برای خرید دستگاه میوه خشک ، وقتی داشتیم با مردی که اونجا بود صحبت میکردیم، مصطفی خیلی پاهاش رو میخاروند.
بهش گفتم مصطفی تو آبرو وحیثیت مارو داری میبری، هرجا میریم خودتو میخارونی .
گفت به خدا قسم پاهام پر از ترکشه، اگه نخارونم نمیتونم آروم بگیرم.
که اونجا من واقعا بغض کردم.😔
🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده #خاطرات_دوستان_شهید #قسمت_نهم ✅ مصطفی توی سال 85 توی ستاد امر به معروف
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_دهم
✅ من یکی از کسایی بودم که توی هیئت حضرت اباالفضل بودم. چون مصطفی از همون سال اول به من گفت برای سخنرانی بیا. به خاطرهمین مجبورشدم هرهفته برم.
🔷مصطفی دست خالی شروع کرد.
سال 85 برای هیئت جا نداشت.
رفت یک مغازه ای رو سر ملت یک اجاره کرد.
یک سال کرایه میداد برای این که هیئت برگزار بشه.
🔹نقشی که مصطفی توی هیئت داشت خیلی قشنگ بود.
وسط سینه زنی بچه ها، یک پرچم سرخ یا اباالفضل دست میگرفت و میچرخوند.
🔹توی هیئت هم برخلاف خیلی ها که مسئول هیئت بیرون هست، هروقت هیئت شروع میشد مصطفی میومد صف اول می نشست.
🔹من وقتی سخنرانی میکردم مصطفی می نشست و گوش میداد و خیلی از اشکالات سخنرانی های من رو مصطفی بهم گفت، ولی به گونه ای نبود که دلیل بر فخرفروشی باشه.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
می خوام یه خواهشی ازتون بکنم و دعوتتون کنم به یک کار خیر که انجامش بسیار ساده و راحت ولی آثار و برکاتش مو بسیار فراوان و عمیق هست....
یادتونه پارسال توی برنامه " *زندگی پس از زندگی* شبکه چهار قسمت بیست و دوم جوانی بود به اسم آقای "حامدطهماسبی" که یکی از بهترین و تاثیرگذارترین قسمت های این برنامه بود و یکی از آموزنده ترین بخش های صحبت هاشون اونجایی بود که تعریف میکردند زمانی که بچه بودند توی مراسم معنوی، پیرمردی بود که موقع خروج کفشاشوگم کرده بود و ایشون کفشای پیرمرد رو پیدا میکنه و جلوی پاهاش جفت میکنه. پیرمرد خیلی خوشحال می شه و براش دعا میکنه و میگه که:
" *الهی پاهات بلا نبینه جوان*"
و بعد در عالم بعد از مرگ بهش نشون داده بودند که ایشون در طول زندگی سه مرتبه با موتور تصادف کرده بوده و یک بار از بالای درخت افتاده بوده و یک بار هم که همون تصادف آخرش که منجر به تجربه مرگش میشه که دکتر ها بهش گفته بودند باید پاهات قطع میشد.....
اما توی هیچ کدوم از این حوادث هیچ وقت هیچ آسیبی به پاهاش نرسید و این در اثر همون دعای ساده و مختصری بود که این پیرمرد در حقش کرده بود و گفته بود که:
*"الهی پاهات بلا نبینه جوان"*
حالا خواهشی که من ازتون داشتم همینه که بیایم از این به بعد همه مون به بهانه های مختلف بیشتر در حق همدیگه دعا کنیم و این دعا ها رو ساده نبینین و از اثرات دعا ها غافل نشیم....
مثلاً وقتی کسی برامون کاری انجام داد به جای این که فقط بهش بگیم
*"مرسی"*
(که یک واژه بیگانه هست و هیچ لطفی هم نداره )
و حتی وقتی که میگیم خیلی ممنون، متشکرم ،لطف کردین ، در کنارش یه دعای کوچیک و قشنگ هم داشته باشیم مثلاً بگیم :
*"خدا امواتت رو بیامرزه"*
یا *" الهی همیشه جیبت پر از پول باشه"*
یا *" الهی خدا ازت راضی باشه "*
یا اینکه *الهی خدا بیشمار به شما مال و برکت دهد ان شاء الله*
*الهی ساعتهای عمرت بیشمار خوشی و راحتی خداوند بهت ارزانی کند ان شاء الله*
و یه دعای خیلی مهم که بگیم:"👇
*الهی که هر کس حقی به گردنت داره ازت راضی بشه و هیچ حق الناسی به گردنت نمونه"*
و یا مثلاً بگیم که:" *الهی عاقبت بخیر بشی"*
و یا خیلی دعاهای مادی و معنوی زیبا و عمیقی که خود شما خیلی بهتر از من بلد هستید.
مطمئناً وقتی که ما صادقانه و خالصانه در حق کسی دعایی بکنیم خداوند هم _که از ما بسیار بسیار مهربون تر و بخشنده تر هست_ همون دعاها رو در حق خود ما هم به اجابت میرسونه.
اگر که دوست داشتید این تقاضای من رو برای گروهها و دوستانتون بفرستید و مُبَلِغ این کار خیر باشید.
الهی که خدا به همه مون توفیق بده که بتونیم قدمی کوچیک برای رضایت خداوندبرداریم و با همین دعاهای به ظاهر کوچک و ساده باعث رفع مشکلات و همینطور ایجاد خیرات و برکات مادی و معنوی بسیاری برای خودمون و دیگران باشیم و ان شاءالله که عاقبت همه مون ختم بخیر بشه.
التماس دعا 🤲
نمونهای از دعاهای قشنگ وخیر برای همدیگر:
الهی غم نبینی🤲
الهی روزی ات پر برکت و بیشمار باشه🤲
الهی عاقبت بخیر باشید🤲
الهی خیر دو دنیا نصیبت بشه 🤲
الهی محتاج ونیازمند نشوی🤲🏻
دو دنیا رو سفید باشی 🤲
خدا دستت وبگیره🤲
خدا از خزانه غیبش بهت روزی بیشمار برسونه 🤲
خدا اولاد صالح وسالم بهت ببخشه🤲
سفید بخت و خوش اقبال باشی🤲
دعای پدرومادر بدرقه راهت🤲
*الهی هرکسی این پیام را برای مابقی دوستان و عزیزانش ارسال میکنه.... هم خودش و هم خانواده اش الهی آخر عاقبت به خیر بشوند و الهی هرچی خیره نصیب قسمت روزیش بشه*🤲🤲🙏🙏🌹🌹...
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_یازدهم
✅ اون اول چهارپنج نفر میومدن هیئت.
مصطفی هیئت رو با چهار پنج نفر شروع کرد.
هیئت یه زمانی توی یه جای کاهگلی برگزار می شد.
🔷یادمه یک بار یک مردی اومد توی هیئت، پاهاش خیلی درد میکرد.
اومد و نشست با مصطفی کلی صحبت کرد.
من فقط شنیدم که اون آدم از علی آباد میاد(از علی آباد تا کهنز 10 دقیقه راه بود)
🔹بعد از شهادت مصطفی، پدرش گفت یکی هست توی علی آباد که مصطفی سال ها بهش کمک می کرده.
همین که گفت یادم اومد که صد درصد این همونه.
🔹با این وجود من که انقدر بهش نزدیک بودم نمی دونستم.
بعد از شهادت اون آقا اومده بود به پدرش گفته بود.
✳️ شب فینال جام جهانی 2006 بود، بچه ها رو برده بودیم اردو، شب اومدیم بهم گفت بیا امشب نفس رو بذاریم زیر پا و بریم هیئت.
فوتبال چیه، پاشو بریم هیئت.
گفتم ول کن. ولی گفت بریم.
رفتیم هیئت، مصطفی خیلی خسته بود، ته هیئت دراز کشید.
محمد آژند داشت میخوند و عصبانی بود که چرا کسی اون شب نیومده هیئت.
همین طور که داشت حرف میزد، یهو موبایل مصطفی زنگ خورد.
محمد گفت کدوم آدم گیجیه که خوابیده ته هیئت؟
اینو که گفت مصطفی پا شد و پابرهنه تا دم مسجد دوید.....☺️
💞💞💞💞
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_دوازدهم
✅ من یادم نمیاد مصطفی حتی یک بار توی اردوها با کسی دعوا کنه.
به مردم خیلی احترام میذاشت.
تو مسیرها همیشه شعر و دعا میخوند و بچه ها با صداش حال میکردن.
شده بود که توی مسیر کوه، وقتی یه خانومی رو میدید که حجاب درستی نداشت در حد یک تذکر کوتاه کلامی، بهشون تذکر میداد.
تو اردو براش بیشتر مهم این بود که بچه های مردم رو سالم برسونه به خانواده شون.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
حاج مهدی رسولی4_5823375341502074019.mp3
زمان:
حجم:
3.27M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#مهدیرسولی
<هنگاموداعبانالهشده...>ً
#السلامعلیڪیاموسیبنجعفر
@shahid_mostafasadrzadeh
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژاپن در حسرت چه چیزی از ایران است؟
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#فوتبال_ایران_ژاپن
@shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_سیزدهم
✳️ سال 86 فهمیدیم دانشگاه امام صادق صدوبیست تومن پول میده،
من و مصطفی و سجاد رفتیم پول رو گرفتیم.
🔹مصطفی با این که مسئول فرهنگی بود، خودش خرج نکرد و گفت پول رو میدیم به حاج آقا ، هر تصمیمی ایشون گرفتن.
که حاج آقا هم بیشتر از اون پول رو بهمون برگردوندن
✅ یک بار بهم گفت بیا بریم خونه مون.
ماه رمضان بود.
وقتی رفتیم، تلوزیون داشت قرآن میخوند.
کارهامون رو تعطیل کردیم و نشستیم با هم یک جزء قرآن خوندیم و بعد کارمون رو انجام دادیم
💝💚💝💚💝💚💝💚💝
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh