eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 📽کلیپ یادگاری،شهید صدر زاده با رزمندگان و دوستانش، که برای حضرت اولیا مخدره نوحه می خوانند... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ✅کانال مدافع حرم شهید صدرزاده @shahid_mostafasadrzadeh
رفت بالای منبر! مسجد کیپه کیپ از جمعیت! جا نبود اصلا! یک نفر بلند شد برای اینکه مردم بیرون هم بتونن بیان داخل، داد زد: برای چندقدم بیایید جلو منبری سکوت کرد... سکووووت... و گفت‌: کل منبر همین بود: برای چندقدم بیایید جلو!! اومد پایین رو رفت.... @shahid_mostafasadrzadeh
🤭 مقابله با بوی بد دهان در روزه‌داری 🔸وعده سحر غذاهای پر ادویه و خیلی داغ نخورید
مدافعان حرم چه بخور بخوری راه انداختن!! تصاویری گویا از اولین سفره افطاری امسال مدافعان حرم فاطمیون در منطقه تدمر سوریه این رزمندگان مظلوم بعد از 15 ساعت جهاد با زبان روزه این چیزها را می خورند، آن وقت برخی مسئولان در شمال تهران و نیاوران و کاخ سعدآباد....
AUD-20200312-WA0018.mp3
9.53M
🔴 🌷 حاج قاسم علم رو بردار با نوای و گروه سرود 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
ختم قرآنی شماره 2️⃣ ✅ به نیابت از مدافع حرم ☑️ هر سه روز یک ختم کامل قرآن کریم و هر یک ختم به نیابت از یک شهید ، جهت تعجیل در فرج مولا امام زمان (عج) ، رفع بیماری کرونا و شفای بیماران جهت مشارکت در این ختم به آیدی @shahid_sadrzadeh پیام دهید. 👌🏻 همه شرکت کنندگان می توانند با این روش به سادگی در مدت ۳ روز با خواندن یک جزء از قرآن کریم، در ثواب کامل یک ختم قرآنی سهیم باشند و ان شاء الله در ماه مبارک رمضان ۱۰ ختم قرآن خواهیم داشت. ⏱️ پایان مهلت یک جزء از ختم قرآن کریم: پنج شنبه ۶ رمضان ( ۱۱ اردیبهشت) ختم قرانی شماره 2⃣ هر ۳ روز از ماه مبارک رمضان با ختم کامل قرآن کریم: جزء1:✅ جزء2:✅ جزء3:✅ جزء4:✅ جزء5:✅ جزء6:✅ جزء7:✅ جزء8:✅ جزء9:✅ جزء10:✅ جزء11:✅ جزء12:✅ جزء13:✅ جزء14:✅ جزء15:✅ جزء16:✅ جزء17:✅ جزء18: جزء19: جزء20:✅ جزء21: جزء22: جزء23: جزء24: جزء25:✅ جزء26:✅ جزء27:✅ جزء28:✅ جزء29:✅ جزء30:✅ 🕊 مهلت اتمام ختم تا پنج شنبه شب ۱۱ اردیبهشت ماه 💞
شهید مصطفی صدرزاده
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 #قسمت_19 #بدون_تو_هرگز دوره تخصصی زبان تموم شد … و آغاز دوره تحصیل و کار در بیمارستان بو
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 پشت سر هم حرف می زدن … یکی تندتر … یکی نرم تر …یکی فشار وارد می کرد … یکی چراغ سبز نشون می داد …همه شون با هم بهم حمله کرده بودن … و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود … وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار … و هر لحظه شدیدتر از قبل … پلیس خوب و بد شده بودن … و همه با یه هدف … یا باید از اینجا بری … یا باید شرایط رو بپذیری … من ساکت بودم … اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم … به پشتی صندلی تکیه دادم … – زینب … این کربلای توئه … چی کار می کنی؟ … کربلائی میشی یا تسلیم؟ … چشم هام رو بستم … بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا… – خدایا … به این بنده کوچیکت کمک کن … نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه … نزار حق در چشم من، باطل… و باطل در نظرم حق جلوه کنه … خدایا … راضیم به رضای تو … با دیدن من توی اون حالت … با اون چشم های بسته و غرق فکر … همه شون ساکت شدن … سکوت کل سالن رو پر کرد… خدایا … به امید تو … بسم الله الرحمن الرحیم … و خیلی آروم و شمرده … شروع به صحبت کردم … – این همه امکانات بهم دادید … که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید … حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم … یا باید برم … امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید… فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ … چند روز بعد هم … لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم … چشم هام رو باز کردم … – همیشه … همه چیز … با رفتن روی اون پله اول … شروع میشه … سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود  ... سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود … چند لحظه مکث کردم … – یادم نمیاد برای اومدن به انگلستان و پذیرشم در اینجا به پای کسی افتاده باشم و التماس کرده باشم … شما از روز اول دیدید … من یه دختر مسلمان و محجبه ام … و شما چنین آدمی رو دعوت کردید … حالا هم این مشکل شماست، نه من… و اگر نمی تونید این مشکل رو حل کنید … کسی که باید تحت فشار و توبیخ قرار بگیره … من نیستم … و از جا بلند شدم … همه خشک شون زده بود … یه عده مبهوت … یه عده عصبانی … فقط اون وسط رئیس تیم جراحی عمومی خنده اش گرفته بود … به ساعتم نگاه کردم … – این جلسه خیلی طولانی شده … حدودا نیم ساعت دیگه هم اذان ظهره … هر وقت به نتیجه رسیدید لطفا بهم خبر بدید … با کمال میل برمی گردم ایران … نماینده دانشگاه، خیلی محکم صدام کرد … – دکتر حسینی … واقعا علی رغم تمام این امکانات که در اختیارتون قرار دادیم … با برگشت به ایران مشکلی ندارید و حاضرید از همه چیز صرف نظر کنید؟ … – این چیزی بود که شما باید … همون روز اول بهش فکر می کردید … جمله اش تا تموم شد … جوابش رو دادم … می ترسیدم با کوچک ترین مکثی … دوباره شیطان با همه فشار و وسوسه اش بهم حمله کنه … این رو گفتم و از در سالن رفتم بیرون و در رو بستم … پاهام حس نداشت … از شدت فشار … تپش قلبم رو توی شقیقه هام حس می کردم ...  وضو گرفتم و ایستادم به نماز … با یه وجود خسته و شکسته … اصلا نمی فهمیدم چرا پدرم این همه راه، من رو فرستاد اینجا … خیلی چیزها یاد گرفته بودم … اما اگر مجبور می شدم توی ایران، همه چیز رو از اول شروع کنم … مثل این بود که تمام این مدت رو ریخته باشم دور …  توی حال و هوای خودم بودم که پرستار صدام کرد … – دکتر حسینی … لطفا تشریف ببرید اتاق رئیس تیم جراحی عمومی …    در زدم و وارد شدم … با دیدن من، لبخند معناداری زد … از پشت میز بلند شد و نشست روی مبل جلویی … – شما با وجود سن تون … واقعا شخصیت خاصی دارید … – مطمئنا تو ی جلسه در مورد شخصیت من صحبت نمی کردید …    خنده اش گرفت … – دانشگاه همچنان هزینه تحصیل شما رو پرداخت می کنه…اما کمک هزینه های زندگی تون کم میشه … و خوب بالطبع، باید اون خونه رو هم به دانشگاه تحویل بدید …   ناخودآگاه خنده ام گرفت … – اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اینجا آوردید …تحویلم گرفتید … اما حالا که خاضر نیستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم … هم نمی خواید من رو از دست بدید … و هم با سخت کردن شرایط، من رو تحت فشار قرار می دید … تا راضی به انجام خواسته تون بشم…  چند لحظه مکث کردم … – لطف کنید از طرف من به ریاست دانشگاه بگید … برعکس اینکه توی دنیا، انگلیسی ها به زیرک بودن شهرت دارن …اصلا دزدهای زرنگی نیستن … و از جا بلند شدم ... ❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃
شهید مصطفی صدرزاده
ختم قرآنی شماره 2️⃣ ✅ به نیابت از مدافع حرم #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی ☑️ هر سه روز یک ختم کامل قرآن ک
دوستان ختم رو زمین نمونه کمک کنین ان شاءالله یه ختم کامل بشه ممنون از لطفتون قبول باشه از همتون
💠🔹حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: 《عن أَبِی يَحْيَى الصَّنْعَانِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ علیه السلام قَالَ: مَا مِنْ مُؤْمِنٍ صَامَ فَقَرَأَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَيْلَةِ الْقِدْرِ عِنْدَ سَحُورِهِ وَ عِنْدَ إِفْطَارِهِ إِلَّا كَانَ فِيمَا بَيْنَهُمَا كَالْمُتَشَحِّطِ بِدَمِهِ فِی سَبِيلِ اللهِ》 ↫◄ هیچ مؤمـن روزه داری نیست که در هنگام سحـر و افـطار سـوره قـدر را بخوانـد مگر آنکه بیـن این دو وقـت مانند کسی است که در راه خـدا در خون خود غلطیـده باشـد. 📗اقبال الاعمال، جلد۱، صفحه۸۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خیلی عجیبه که ماه رمضان ما، امام زمانی نیست! 🔻رمضان بدون یاد امام زمان(عج)، مثل نماز بی‌وضوست!
🍃💚 + سید ابراهیـم میگفت دفعه اول که به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد کنار من ولی به من چیزی نشد.. _گفتم شاید مشکل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم.. + آمدم ایران و مباحث مالی خودم را حل کردم.. _ دفعه دوم که رفتم سوریه،باز خمپاره خورد کنار من و به من چیزی نشد.. گفتم شاید وابستگی به خانواده و بچه هاست که نمیذاره شهید بشم.. آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم.. + و برای بار سوم که به سوریه اعزام شدم در عملیاتے ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم.. _ به ایران که آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشکلم را پرسیدم.. ایشان گفتند: من کان لله كان الله له تو براے خدا به جبهه نمی روی برای شهادت می روی… +نیتت را درست کن خدا تو را قبول می کند.. _ پدرش می گفت : این دفعه آخر مصطفی (سيدابراهيم) عجیب بال و پردرآوره بود دیگر زمینی نبود.. رفت و به آرزويش رسيد... ⁦♥️
🎧♥️  مصطفی دوران بچگیش 👶 خیلی شیطونی می کرد و سر نترسی داشت. بخاطرهمین همیشه یه بلایی سرش میومد و همیشه در استرس بودم. این قدر پرجنب و جوش بود و آروم و قرار نداشت که تو سن چهارسال و نیم بردمش پیش دکتر مغز و اعصاب!😔  بعد از نوار مغز و عکس و یکسری آزمایشات دیگه،  دکتر گفت: «خانم دیگه این بچه رو این جا نیار! این از من و شما سالم تره!!!🤭 تنها مشکل اینه که روحش برای این بدن بزرگه ...! 😯  این حرفی بودکه دکترش به من گفت... ✍ مادر بزرگوار شهید ♥️
... 🔸یک روز نه، نــه...! تمام عمرمان بخیر مےشود؛ اگر بگیرید دست‌مان... سلام! روز بخیر علمدار...🌹
شهید مصطفی صدرزاده
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 #قسمت_20 #بدون_تو_هرگز پشت سر هم حرف می زدن … یکی تندتر … یکی نرم تر …یکی فشار وارد می
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … – دزد؟ … از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ … – کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه …چه اسمی میشه روش گذاشت؟ … هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن … بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم …   از جاش بلند شد … – تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن … هر چند … فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه …  نفس عمیقی کشیدم … – چرا، من به اجبار اومدم … به اجبار پدرم … و از اتاق خارج شدم …    برگشتم خونه … خسته تر از همیشه … دل تنگ مادر و خانواده … دل شکسته از شرایط و فشارها … از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته… هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم … سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه … اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم … به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم … از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه …   حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم … رفتم بالا توی اتاق … و روی تخت ولا شدم …  – بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم … اما … من، یه نفره و تنها … بی یار و یاور … وسط این همه مکر و حیله و فشار … می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام … کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم …توی مسیر حق باشم … بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم …   همون طور که دراز کشیده بودم … با پدرم حرف می زدم …و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد … درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم … باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران ... هر چند، حق داشتن … نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن … گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد … اونقدر قوی که ته دلم می لرزید …   زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم … اول که فکر کرد برای دیدار میام … خیلی خوشحال شد … اما وقتی فهمید برای همیشه است … حالت صداش تغییر کرد … توضیح برام سخت بود … – چرا مادر؟ … اتفاقی افتاده؟ … – اتفاق که نمیشه گفت … اما شرایط برای من مناسب نیست… منم تصمیم گرفتم برگردم … خدا برای من، شیرین تر از خرماست … – اما علی که گفت …  پریدم وسط حرفش … بغض گلوم رو گرفت … – من نمی دونم چرا بابا گفت بیام … فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم … بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم … گریه ام گرفت … مامان نمی دونی چی کشیدم … من، تک و تنها … له شدم … توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم… دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست …چه می کنم … و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم… چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم … – چطور تونستی بگی تک و تنها … اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ … فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ …   غرق در افکار مختلف … داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد … دکتر دایسون … رئیس تیم جراحی عمومی بود …خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه … دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده … برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد … اما یه چیزی ته دلم می گفت … اینقدر خوشحال نباش … همه چیز به این راحتی تموم نمیشه … و حق، با حس دوم بود … برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها … شیفت های من، از همه طولانی تر شد … نه تنها طولانی … پشت سر هم و فشرده … فشار درس و کار به شدت شدید شده بود … گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم … از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم … به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد … سخت تر از همه، رمضان از راه رسید … حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم … عمل پشت عمل … انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره … اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود   از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم … کل شب بیدار… از شدت خستگی خوابم نمی برد … بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک … رفتم توی حیاط … هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد … توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد … و با لبخند بهم سلام کرد …  – امشب هم شیفت هستید؟ – بله … – واقعا هوای دلپذیری شده …   با لبخند، بله دیگه ای گفتم … و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره … بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم … اون هم سر چنین موضوعاتی …   به نشانه ادب، سرم رو خم کردم … اومدم برم که دوباره صدام کرد … – خانم حسینی … من به شما علاقه مند شدم … و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه … می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم … ❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃
🌄 در غرب بابت دستمال توالت به جان هم افتاده‌اند و این جا دختر تازه متأهل ایرانی داوطلبانه اجساد کرونایی غسل می‌دهد. او گفت جرأتم را از گرفتم که میگفت "اصغر آقا منو میترسونی از دوتا گلوله" تفاوت ملتی که قهرمانانشان واقعی‌اند با آنان که اسپایدر من دارند این جا مشخص میشود
خدایا... در این روز مرا از درگاهت قرار ده. و قرار ده مرا در این روز از بندگان و . و در این روز مرا از قرار ده. به حق مهربانی‌ات، ای مهربان‌ترین مهربانان...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خیلی عجیبه که ماه رمضان ما، امام زمانی نیست! 🔻رمضان بدون یاد امام زمان(عج)، مثل نماز بی‌وضوست!
✨﷽✨ 🔴۹سفارش از قران که اگر عمل کنیم خیلی از رفتارهایمان شاید شکل دیگری بخود گیرد *👌فَتَبَيَّنُوا:* اهل تحقیق و بررسی باشید، قبل از اینکه سخنی بگویید، خوب در باره آن تحقیق کنید. *👌فَأَصْلِحوُا* اگر بین دوستان و آشنایان شما کدورتی هست، میان ایشان صلح و سازش برقرار کنید و خود نیز اهل صلح و سازش باشید. *👌وَأَقْسِطُوا:* عادل باشید و براساس حق قضاوت کنید و در اجرای حق، میان دوست و آشنا با غریبه فرقی نگذارید. *👌لَا يَسْخَر:* دیگران را مسخره نکنید، مردم‌ و‌ اقوام گوناگون را به سُخره نگیرید. *👌وَلَا تَلْمِزُوا:* به دیگران طعنه نزنید و از آنها عیب جویی نکنید. *👌وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَاب:* لقب‌های زشت و ناپسند بر یکدیگر مگذارید و از اینکه یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند صدا بزنید، شدیداً اجتناب کنید. *👌اِجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ:* از بسیاری از گمانها دوری کنید، همچنین از گمان بد در مورد دیگران به شدت خودداری کنید. *👌وَلَا تَجَسَّسُوا:* اهل جاسوسی و پرده دری نباشید و در کار و زندگی دیگران سرک نکشید. *👌وَلَا يَغْتَب:* اهل غیبت پشت دیگران نباشید و جلساتی را که در آن غیبت کسی می شود، ترک کنید. 🌹این سفارشات ۹گانه در سوره مبارکه حجرات آمده و برخی از رهنمودهای الهی در تعامل با سایر انسانها را به اختصار بیان فرموده است.
♥️•﷽•♥️ 📝 روایت خاطره شهید مدافع حرم حسن قاسمی دانا از زبان سردار شهید مصطفی صدر زاده فرمانده تیپ فاطمیون 👈🏻هنوز وقتش نرسیده است تو حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هروقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم با چراغ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چند بار گفتم چراغ موتور و خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند. خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! و گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندی؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». حسن می­ خندید و می­‌گفت نگران نباش آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید. یاد هر دو عزیز با صلوات «نَسأَلُ اللّهَ مَنازِلَ وَ مُعایَشَهَ وَ مُرافَقَهَ »
یکی از تڪه ‌ڪلام‌هایش این بود ڪه نماز رو ول ڪن خدا رو بچسب...😉 جمله‌اش برایم خیلی عجیب بود🙄 وقتۍ از او پرسیدم ڪه چرا این را میگوید خندید و دستی به شانه‌ام زد و گفت↓ داداش یعنی اینڪه توی نمازت باید به دنبال خدا باشی و فقط خدا رو ببینی...!😊 💚
💗رعنا قد و قامت قاسم خوش آمدی احلی ترین سلاله زهرا (س) خوش آمدی شاگرد رزم حضرت خوش آمدی . 💐 ۵ ، ولادت شهزاده حضرت (ع) مبارک 💐 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ . 👈در ماه پُر خیر و برکت رمضان برایتان قبولی طاعات و عبادات را آرزومندم 👈آرزومند آمرزش گناهان و برآورده شدن حاجات روزه داران 👈به هنگام رقت قلب ، دعا را غنیمت شمارید که رقت مایه رحمت است
شهید مصطفی صدرزاده
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃 #قسمت_21 #بدون_تو_هرگز این رو گفتم و از جا بلند شدم … با صدای بلند خندید … – دزد؟ … از
❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃   برای چند لحظه واقعا بریدم … – خدایا، بهم رحم کن … حالا جوابش رو چی بدم؟ … توی این دو سال، دکتر دایسون … جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد … از طرفی هم، ارشد من … و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود … و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده …  – دکتر حسینی … مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما…کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت …پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده … نه رئیس تیم جراحی…   چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه … – دکتر دایسون … من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی … احترام زیادی قائلم … علی الخصوص که بیان کردید … این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه…اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم … و روابطی که اینجا وجود داره … بین ما تعریفی نداره … اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن …حتی بچه دار بشن … و این رفتارها هم طبیعی باشه … ولی بین مردم من، نه … ما برای خانواده حرمت قائلیم … و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم… با کمال احترامی که برای شما قائلم … پاسخ من منفیه… روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم … دلخوریش از من واضح بود … سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه … مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه …توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید … و من رو خطاب قرار نمی داد … اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم … حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود …    سه، چهار ماه به همین منوال گذشت … توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو … بدون مقدمه و در حالی که … اصلا انتظارش رو نداشتم … یهو نشست کنارم … – پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ … اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن … چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟ …   همه زیرچشمی به ما نگاه می کردن … با دیدن رفتار ناگهانی دایسون … شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد …هنوز توی شوک بود اما آرامشم رو حفظ کردم ...  دکتر دایسون … واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ … اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟… یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن … و وقتی یه مرد … بعد از سال ها زندگی …از اون زن خواستگاری می کنه … اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟… یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ … یا بوده اما حقیقی نبوده؟ …   خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم … خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود … منم بی سر و صدا … و خیلی آروم … در حال فرار و ترک موقعیت بودم … در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون … در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه … توی اون فشار کاری …   که یهو از پشت سر، صدام کرد … دنبالم، توی راهروی بیمارستان، راه افتاد … می خواستم گریه کنم … چشم هام مملو از التماس بود … تو رو خدا دیگه نیا… که صدام کرد … – دکتر حسینی … دکتر حسینی … پیشنهاد شما برای آشنایی بیشتر چیه؟ …   ایستادم و چند لحظه مکث کردم … – من چطور آدمی هستم؟ …   جا خورد … – شما شخصیت من رو چطور معرفی می کنید؟ … با تمام خصوصیات مثبت و منفی …   معلوم بود متوجه منظورم شده … – پس علائق تون چی؟ … – مثلا اینکه رنگ مورد علاقه ام چیه؟ یا چه غذایی رو دوست دارم؟ و … واقعا به نظرتون اینها خیلی مهمه؟ … مثلا اگر دو نفر از رنگ ها یا غذای متفاوتی خوششون بیاد نمی تونن با هم زندگی کنن؟ … چند لحظه مکث کردم … طبیعتا اگر اخلاقی نباشه و خودخواهی غلبه کنه … ممکنه نتونن … در کنار اخلاق … بقیه اش هم به شخصیت و روحیه است …اینکه موقع ناراحتی یا خوشحالی یا تحت فشار … آدم ها چه کار می کنن یا چه واکنشی دارن …   اما این بحث ها و حرف ها تمومی نداشت … بدون توجه به واکنش دیگران … مدام میومد سراغم و حرف می زد … با اون فشار و حجم کار … این فشار و حرف های جدید واقعا سخت بود … دیگه حتی یه لحظه آرامش … یا زمانی برای نفس کشیدن، نداشتم …    دفعه آخر که اومد … با ناراحتی بهش گفتم … – دکتر دایسون … میشه دیگه در مورد این مسائل صحبت نکنیم؟ … و حرف ها صرفا کاری باشه؟ …   خنده اش محو شد … چند لحظه بهم نگاه کرد … – یعنی … شما از من بدتون میاد خانم حسینی؟ … ❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃❤🍃
شهید مصطفی صدرزاده
ختم قرآنی شماره 2️⃣ ✅ به نیابت از مدافع حرم #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی ☑️ هر سه روز یک ختم کامل قرآن ک
بزرگواران ختممون ناقص مونده برای هر کس مقدوره شرکت کنه اجرتون با خود حاج قاسم ان شاءالله دستگیرمون باشن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿   ⬅ اگر تا حالا نـخوندے ⬅ اگر نماز میخونی ولی حضور قلب نداشتی ⬅ این   فوق العاده را از دست نده 👌  
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 متولدچه ماهی هستید🤔 🌸فروردین:1صلوات بفرست 😃اردیبهشت:5تاصلوات بفرست 😎خرداد:7تاصلوات بفرست 🌈تیر:2تاصلوات بفرست 😚مرداد:9تاصلوات بفرست 😻شهریور:8تاصلوات بفرست 😇مهر:11تاصلوات بفرست 😁آبان:4تاصلوات بفرست 😍آذر:12تاصلوات بفرست 😅دی:20تاصلوات بفرست 🍓بهمن3تاصلوات بفرست 🥝اسفند:15تاصلوات بفرست دیگه هرکس وشانسش😁😁😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آدم خوب یعنی این! 👈🏼 این ویژگی، نشانه سلامت اخلاق و ایمان ماست
💧 منطق اشک - یک گریۀ خوب، از چه احساسی بر می‌خیزد؟ - سرچشمه‌های اشک، متنوع هستند - هر یک از اسماء خدا و هر یک از اوصاف اولیاء خدا، می‌تواند اشک انسان را جاری کند - لحظه‌های گریه، لحظه‌های ناب ملاقات با خدا در دنیاست 🚩حرم مطهر رضوی- ۹۹.۲.۸