eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️وَاللهَ اللهَ فِي بَيْتِ رَبِّکُمْ، لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِيتُمْ، فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا 🕋خدا را خدا را، که خانه پروردگارتان را به فراموشى نسپاريد و تا زنده هستيد آن را خالى نگذاريد، که اگر زيارت خانه خدا ترک شود به شما مهلت داده نخواهد شد ✍«لَمْ تُنَاظَرُوا» را اشاره به دور ماندن از نگاه لطف الهى به جهت بى اعتنايى به خانه اش يا دور ماندن از نگاه آميخته با عظمت مردم به سبب ترک وحدت صفوف و ضعف مسلمانان دانسته اند در حالى که ظاهر اين است که منظور از تناظر در اينجا مهلت دادن است. اشاره به اينکه مهلت الهى برداشته مى شود و عذاب نازل مى گردد. 📘 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
❣📝 📖 رابطه عقاید و فرهنگ یک جامعه به نظر ما این‌گونه است که بخش عمدهٔ فرهنگ، همان عقاید و اخلاقیات یک فرد یا یک جامعه است. رفتار‌های جامعه هم که جزو فرهنگ عمومی و فرهنگ یک ملت است، برخاسته از همان عقاید است. در واقع عقاید یا اخلاقیات، رفتار‌‌های انسان را شکل می‌دهند و به‌وجود می‌آورند. خُلقیات اجتماعی، رفتار‌های اجتماعی را به‌وجود می‌آورند و خُلقیات فردی، باعث به‌وجود آمدن رفتارهای فردی می‌شوند. https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
آخرین پیام مصطفی..... @shahid_mostafasadrzadeh
﷽ 🔴 🔹دهم رمضان سال 92 حرفهایش برای رفتن به سوریه شروع شد و دیگر تا 15 رمضان به اوج رسید. 🔹حتی یکبار تا فرودگاه رفت و برگشت. گذرنامه‌اش مشکل داشت و نتوانست به سوریه برود. 🔹گفت که می‌خواهد برود در آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست. گفت فقط در حد پخت و پز برای رزمنده‌ها است و خطری نیست. تا همین حد را رضایت دادم. 🔹تا فرودگاه رفت و همانطور که گفتم نتوانست برود و برگشت. خودمان به دنبالش رفتیم و مصطفی را از فرودگاه آوردیم. در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد. 🔹روزه بود، سریع در خانه سفره افطار را پهن کردم. بعد از افطار مشغول جمع کردن وسایل بودم که گفت می‌خواهد برود و با یکی از دوستانش دعوا کند. 🔹 مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و لفظش در مقابل دوستانش «فدات شم» بود. تعجب کردم. مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند؟ 🔻 او کم عصبانی میشد اما خیلی بد عصبانی میشد. به او گفتم که من هم همراهت می‌آیم، طبق روال همیشه زندگی.... 🔴 ادامه دارد... ✅ ➖➖➖➖ ➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
﷽ 📍ادامه ی دعوا با یکی از دوستان (۲) 🔴 🔹....آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند. 🔹یادمان شهدا، چندتا پله می‌خورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد. 🔹پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم می‌گویم که شما کاری نمی‌کنید. هرجا بروم می‌گویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند، می‌گویم روزی نمی‌خورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید». 🔹دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه می‌کردم.گفتم من بالا می‌روم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحه‌ای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا می‌کرد. 🔹کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد. 🔹اولین بار،مصطفی به همراه تعدادی از دوستانش به آشپزخانه ای در دمشق که پخت و پز غذای رزمنده ها را انجام می دادند رفت. 🔹بعد از چند هفته ای،آشپزخانه دیگر نتوانست خواسته‌های مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود. غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود. ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمی‌کرد. آشپزخانه بهانه‌ای برای رسیدن به چیز دیگری بود. 🔹زمانی که آمریکا، سوریه را تهدید به حمله هوایی کرد،دستور رسیده بود که باید آشپزخانه تحویل داده شود و نیرو ها هم به تهران برگردند. 🔹ولی مصطفی اهل برگشت نبود. به خاطر این که به ایران برنگردد، به همراه یکی از افرادی که در آشپزخانه با او آشنا شده بود از آشپزخانه فرار کرده بودند. 🔹همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر می‌گردد؟ آنها به من نمی‌گفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما می‌گفتند که رفته و با کاروان بعد می‌آید. 🔹بعد از چند روز تازه فهمیدیم مصطفی از آشپزخانه فرار کرده. 🔹نگرانیم حالا چند برابر شده بود ذهنم پر شده بود از سوال های نگران کننده: 🔻در کشور غریب و جنگ زده مصطفی کجا میتونه بره؟؟؟ 🔻اونکه اصلا کسی رو سوریه نمی شناخت؟؟؟ 🔹این سوال ها از یکطرف و از طرفی دیگه اصلا تو این مدت که از آشپزخانه رفته بود با هم تماس تلفنی نداشتیم، بد جوری آشوبم کرده بود. 🔹45 روز از مصطفی بی خبر بودیم تا خودش برگشت.... 🔴 ادامه دارد.... ✅ ➖➖➖➖ ➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
💌 یک آمادگی متفاوت برای دعای عرفه @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان شفا گرفتن شیخ حسین انصاریان توسط تربت اباعبدالله 👤شیخ حسین انصاریان در مراسم دعای عرفه: 🔹درزمانی که بنده کرونا گرفته بودم، یک شب وضعیت ریه هایم وخیم شد و پزشک ها بنده را جواب کردند و گفتند که تا 12 شب بیشتر زنده نخواهم ماند. بچه هایم با مرحوم گلپایگانی تماس گرفتند و ایشان برای بنده تربت فرستادند. 🔹بنده فردای آن روز ساعت ۱۰ صبح چشمهایم راباز کردم. @shahid_mostafasadrzadeh
🌱 ❤️ وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا 🔸میان تقاضای ما و عرضه تو رابطه‌ای از جنس فضل است نه عدل. همیشه بیشتر از آنچه خواستیم دادی. گاهی هم نخواسته به دامنمان ریختی. ابراهیم آیه ۳۴ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❄️وجوب ادای حقّ کعبه ▫️«بَیْتِهِ الْحَرَامِ ... فَرَضَ حَقَّهُ» 🕋خداوند ادای حق خانه محترمش (کعبه) را واجب گردانید.» ✍ادای حق کعبه این است که خالی نماند، مسلمانان به زیارتش بروند و حج آن را هرچه باشکوه‌تر برگزار کنند و در انجام حج به اسرار و رموز و آثار آن توجه نمایند و به‌وسیله آن هرچه بیشتر به خداوند سبحان نزدیک شوند و حق اولیای الهی را بشناسند. 📘 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
❣📝 🔸 بالاتر از ایثار جان اگر به حکمت مندرج در عید قربان توجه شود، خیلی از راه‌ها برای ما باز می‌شود. بالاتر از ایثار جان، در مواردی ایثار عزیزان است. حضرت ابراهیم(علیه‌السلام) در راه پروردگار، به دست خود عزیزی را قربان می‌کرد؛ آن هم فرزند جوانی که خدای متعال بعد از عمری انتظار به او داده بود. ۱۳۸۹/۰۸/۲۶ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
﷽ 📍ادامه ی دعوا با یکی از دوستان (۲) 🔴 #فرار_از_آشپزخانه 🔹....آن زمان ماشین نداشتیم. با آژانس به
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (۳) 🔴 🔹بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است. و با آن هابه عملیات میرفته. 🔹رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات می‌کردند و بعد بر میگشتند و 48 ساعت استراحت می‌کردند. مصطفی می‌گفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت می‌شود. می‌گفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟ 🔹بار دوم رفت عراق و با عراقی ها به سوریه اعزام شد.دومین ماموریتش 75روز طول کشید. بار دومی هم که با عراقی‌ها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا می‌شود و در حرم حضرت زینب (س) با رزمندگان فاطمیون آشنا می‌شود. 🔹مصطفی برای سومین اعزام می‌خواست همراه فاطمیون باشد.هر چند که حالا با رزمندگان عراقی آشنا شده بود و تقریبا دیگر مشکلی در اعزام نداشت.به همین خاطر قصد کرد به مشهد برود،منم همراه او به مشهد رفتم. اما فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمی‌دادند. 🔹فقط اینم به عنوان یه نکته عرض کنم با اینکه سری دوم اعزامش با ابوحامد آشنا شده بود و رضایت او را هم به دست آورده بود ولی خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید می‌خواست و اراده می‌کرد. 🔹اما در مورد سفر مشهد... زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان مجروحش از هتل خارج شد. رفت عکسی سه در چهاری گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق می‌کند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند، من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که می‌خواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم. 🔹برای اینکه آماده‌ام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.در صورتی که من تصور میکردم فقط برای زیارت رفته بودیم. 🔹بعد که برگشتیم و سریع بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان می‌خواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند. 🔹همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد... 🔴ادامه دارد.... ➖➖➖➖ ➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
﷽ 🔷 🔹پاش هنوز توی گچ بود و معلوم بود که نمی تونه درست راه بره 🔻گفتم؛ آخه مرد مومن!! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟ 🔹گفت؛ ههههه تازه می خوام تو عملیات هم شرکت کنم 🔻نگاهی کردم بهش.... 🔻 گفتم ؛ با این وضعیت که نمیشه، با عصا و پای گچ گرفته!! هم برا خودت مشکل درست می کنی و هم برای بقیه.... بیخیال شو.... 🔹گفت؛ فلانی تو خیالت راحت بزاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو!! 🔹دستام که سالمه می تونم تیر اندازی کنم 🔻گفتم؛ سید اگه خدایی ناکرده بخوایم عقب نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن؟ 🔹خندید؛ گفت، بابا بچه ها عقب بکشن من می مونم تامین میکنم.... 🔻حرفهاش رو جدی نگرفتم.... 🔹فردای اون روز تا بوی عملیات به دماقش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود 🔻وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود جلوم یه کم رژه رفت 😊😊😊 🔹 گفت؛دیدی چیزی نیست!!! 🔹.....با همون پا تو عملیات دیرالعدس شرکت کرد 🔻گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه....... 🌹 🌹 🌹 🌹 🌹شادی ارواح مطهر شهدای لشکر فاطمیون @shahid_mostafasadrzadeh
🌱 ❤️ فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ 🔸 هیچ صحنه‌ای از زندگی ما از تیرس مأموران خدا غایب نیست. برای روزی آماده شویم که گزارش یک‌عمر زندگی‌مان را به ما برمی‌گردانند اعراف آیه ۷ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (۳) 🔴 #سفر_مشهد 🔹بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفت
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (۴) ✅ 🔹 بعد از چند مدت بعضی از فرماندهان متوجه شده بودند که آقا مصطفی ایرانی هستند ولی این زمانی صورت گرفته بود که مصطفی حالا شناخته تر شده بود و توانمندی های خودش را نشان داده بود. 🔹 از ابوحامد و فاتح، خیلی مختصر برایم گفته بود؛ مثلا لباسی که ابوحامد هدیه داده بود را آورده بود. از او پرسیدم که این لباس جدید را از کجا آورده؟ او هم گفت: «هدیه فرمانده ابوحامد است». 🔹 با دیدن عکس‌های مصطفی در جنگ بشدت استرس می‌گرفتم؛ اصلا نمی‌گذاشتم چیزی از عملیات بگوید.چیزهای مختصری از رزمنده‌ها به من می‌گفت چون خودم ظرفیت این را نداشتم که خیلی عملیاتی برایم تعریف کند. می‌دانست که وقتی می‌رود با رفتنش استرس می‌گیرم. هر وقت می‌خواست از عملیات‌های نظامی و رزمی‌اش چیزی بگوید، خودم موضوع را عوض می‌کردم یا اصلا از کنارش بلند می‌شدم. با دیدن عکس‌هایش به شدت استرس می‌گرفتم، چه برسد به اینکه بخواهد چیزی را برایم تعریف کند. 🔹 ماجرای آشنایی حاج قاسم با سید ابراهیم مصطفی چه آن زمانی که در بسیج مسجد بود و چه زمانی که به سوریه رفت، وقتی می‌خواست با بچه‌های گروه خودش کاری انجام دهد، از لفظ‌هایی استفاده می‌کرد که بچه‌ها بخندند و انرژی بگیرند. هیچ وقت لفظ‌های کتابی و فرماندهی به کار نمی‌برد. لفظی را که در جریان عملیات گفته همچین چیزهایی بوده که "جومونگ حمله...."یا"بچه های لیانگ شامپو حمله کنید...." آن زمانی که پشت بی سیم صحبت می‌کرده نمی‌دانسته که پشت بی سیم حاج قاسم هم نشسته است. 🔹مصطفی برایم تعریف کرد: «وقتی از عملیات برگشتیم من خسته بودم. بچه‌ها صدایم کردند که حاجی با شما کار دارد. با همان سرو وضع نامرتب وارد اتاق شدم و دیدم که حاج قاسم نشسته است. بچه ها معرفی‌ام کردند و گفتند که سید ابراهیم آمده است. وقتی حاجی متوجه شد که من سید ابراهیم هستم، از جایش بلند شد و همدیگر را بغل کردیم. بعد گفتند اصلا فکر نمی‌کردند که جثه و قیافه‌ام اینطور باشد. حاج قاسم گفت وقتی صدایم را پشت بی سیم شنیده فکر کرده که از آن هیکلی‌ها هستم». 🔴ادامه دارد.... ✅ ➖➖➖➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌱 ❤️ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ 🔸 ما «جمعیت» نیستیم بلکه «جمع تنهایان» هستیم. اگر از همۀ قرآن فقط همین یک آیه را درست فهم می‌کردیم، برای تحول روحی‌مان کافی بود. انعام آیه ۹۴ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_757125699751379309.mp3
5.7M
﷽مصاحبه جالب با همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده حتما.حتما.حتما گوش کنید ➖➖➖➖ ➖➖➖➖➖➖ ✅ کانال ( با نام جهادی سید ابراهیم) https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (۴) ✅ #دیدار_با_حاج_قاسم 🔹 بعد از چند مدت بعضی از فرماندهان متوجه شده
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (۵) 🔴 🔹 8 سال زمان کمی برای زندگی با مصطفی بود.خیلی کم بود اما از محبت مصطفی اشباع شدم. دوست داشتم که خیلی بیشتر از این با هم زندگی کنیم. 🔹سالگرد ازدواجمان را 19 شهریور در سوریه گرفتیم. به او گفتم که دوست دارم بیست وهشتمین و سی و هشتمین سالگرد ازدواجمان را هم جشن بگیریم اما او گفت: «هرچه خدا بخواهد؛ افوض امری الی الله». 🔹 آخرین دیدارمان در سوریه بود. 14 یا 15 شهریور بود که همراه فاطمه و محمدعلی به سوریه رفتیم. این دیدار را مصطفی هماهنگ کرده بود تا قبل از عملیات محرم او را ببینیم. برای اولین بار بود که به سوریه می‌رفتیم. 🔹 یک شب قبل از اینکه از سوریه برگردیم به او زنگ زدند و گفتند که ماموریت حلب دارد و باید به حلب برود. 🔹 آخرین باری هم که صدایش را شنیدم اما دیگر به صحبت نکشید، شب تاسوعا بود. شب تاسوعا تماس گرفتم و او مشغول صحبت با بی‌سیمش بود. منتظر ماندم تا صحبتش با رزمنده‌ها تمام شود که دیگر ارتباطمان قطع شد. فقط صدایش را شنیدم. 🔹شب هشتم محرم که به طور مفصل با هم صحبت کردیم برایم تعریف کرد: چند شب قبل یکی از دوستان او خواب حضرت زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول عملیات را شما پشت سر بگذارید، بعد از آن با من». مصطفی همین خواب را با آب و تاب برایم تعریف کرد.گفتم حس خوبی به این عملیاتی که می‌خواهد برود ندارم؛ او به من گفت: «قرار نشد که نگران باشی چون خود بی بی فرمانده ما هستند». 🔹 روز تاسوعا. من از صبح تاسوعا خیلی دلهره داشتم. سعی کردم که خودم را با کارهای دیگر مشغول کنم اما نشد. از صبح که بیدار شدم می‌خواستم به یکی از مسئولینش پیغام بدهم و خبری از مصطفی بگیرم اما ترسیدم که اگر بگویند «آخرین بار کی از ایشان خبر داشتی؟» و من بگویم «دیشب»، خنده‌دار باشد. 🔹تا ساعت 4 و 5 به آن مسئول پیامی نفرستادم. اگر یک زمانی خبری نداشتم و پیام می فرستادم سریع جواب من را می‌دادند. آن روز من از ساعت 4 به ایشان پیام دادم. ایشان پیام را دیدند و تا ساعت 5 جواب ندادند. وقتی من دیدم ایشان جواب نمی‌دهند مطمئن شدم که یک اتفاقی برای مصطفی افتاده است. خودم را مشغول کردم و پیش خودم گفتم که لابد مجروح شده است. باز گفتم نه، اگر مصطفی مجروح شده بود به من می‌گفتند. دیگر یک جورهایی اطمینان قلبی پیدا کردم که مصطفی بشهادت رسیده است. 🔹وقتی خبر شهادتش را به من دادند کلا این فکرها در ذهنم بود که اگر دیگر او را نبینم یا صدای مصطفی را نشنوم چطور زندگی کنم؟ اما بعد، حرف‌های مصطفی در ذهنم آمد که همیشه برای من این آیه قرآن را می‌خواند: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون. شهدا همیشه زنده هستند و نزد خداوند روزی می‌خورند». عند ربهم یرزقون یعنی پیش خدا هستند؛ واسطه رسیدن خیر بین بنده‌هایی که روی زمین زندگی می‌کنند هستند. شهدا خیر، روزی و بر طرف شدن مشکلات را با واسطه از خدا می‌گیرند. هیچ وقت فکر نکنید که شهدا مرده‌اند. 🔴ادامه دارد... ✅ ➖➖➖➖ ➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (۵) 🔴 #فرمانده_عملیات_محرم 🔹 8 سال زمان کمی برای زندگی با مصطفی بود.خیل
﷽ 📍ادامه ی فرار از آشپزخانه (پایان) 🔴 🔹 برای من قابل درک نبود که شهدا زنده هستند؛ ولی بعد از شهادت مصطفی، زنده بودن شهدا را درک کردم. زنده بودن مصطفی را با تمام وجودم درک کردم و این من را آرام می کرد. آرامشی که شاید می‌توانستم به دیگران انتقال دهم. 🔹خیلی‌ها نمی‌توانند درک کنند و حتی شاید برایشان خنده دار باشد اما من حضور مصطفی را حس می کنم. 🔹نهایتا یک روز بعد از فوت انسان خون بدن دلمه می‌شود. اصلا زنده نیست که بخواهد خونریزی داشته باشد ولی مصطفی بعد از 7 یا 8 روز خونریزی داشت؛ مجبور شدند که دوباره غسل و کفن کنند. با آب گرم غسل دادند که پیکرش برای دیدن فاطمه مهیا شود. اولین باری که فاطمه پدرش را دید خیلی به چهره‌اش حساس شد چون داخل دهانش پنبه بود. خواست خدا این بود که دوباره خونریزی کند و پیکر دوباره شسته شود تا بتوانند پنبه‌ها را خارج کنند و مهیای دیدن فاطمه شود. 🔹وقتی خانواده شهید صابری از زمان شهادت آقا مهدی تعریف می‌کردند، گفتند که چون مقداری بی‌تابی کردند دیگر نتوانستند تا ثانیه‌های آخر کنار شهیدشان باشند و او را ببینند. همه اینها در ذهن من بود. همان اول به خودم گفتم که اگر الان ضعف نشان دهم، این آخرین باری خواهد بود که چهره خاکی مصطفی را نشانم می‌دهند اما مقاومت کردم تا در مراسم تشییع و تدفین هم بتوانم کنار پیکر مصطفایم بمانم. 🔹 سعی کردم که خیلی محکم باشم.وقتی که می‌خواستند مصطفی را داخل خانه ابدیش بگذارند، من همانجا کنار قبر نشستم و بلند نشدم. از همان ثانیه داخل را نگاه کردم و تمام مراحل خاکسپاری مصطفی را دیدم. 🔴 یک اتفاق عجیب در آخرین لحظه: «می‌خواستی نشانم دهی که شهدا زنده‌اند؟ همه اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی» 🔹همیشه به من می‌گفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم. وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند. به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «می‌خواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟ همه اینها را می‌دانم. من با تو زندگی می‌کنم مصطفی». 🔹 آخرین باری که مصطفی را به صورت خصوصی دیدم تربیت بچه ها را به او سپردم. قرار بود که با هم بچه‌ها را تربیت کنیم. از این به بعد هم باهم تربیت‌شان می‌کنیم. ✅ ➖➖➖➖ ➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
﷽ 🔴 نمی دانیم چه شد از در کانال گذاشتیم؟ 🔹 بطحایی آخرین مکالمه خود را در حالی که با خانواده خود(همسر باردار و پسرش) به سامرا رفته بود، با انجام داد. 🔹وقتی نام در مقابل سیدابراهیم آورده میشد حال خاصی به او دست میداد. 🔹از ویژگی های بارز این بزرگوار، توسل مثال زدنی او به ائمه اطهار بود. 🔹سید ابراهیم همیشه شعر معروف سید بطحایی را با خود زمزمه می‌کرد "ایوان نجف عجب صفایی دارد، حیدر بنگر چه بارگاهی دارد..." 🔹از امر به معروف های مثال زدنی سیدبطحایی بارها برایمان میگفت و... 🔹 در یک کلام سید ابراهیم، به سید بطحایی ارادت عجیب و غریبی داشت 🔹در نهایت سید بطحایی در حالی که با خانواده خود در حال برگشت از سامرا بودند توسط داعش همگی به شهادت رسیدند. 🔹سید بطحایی حتی در لحظه شهادت خود، مدح امیرالمؤمنین علیه السلام را بر لب داشته... 🔴در آخر خاطره ای از ، در مورد برایتان خواهیم گذاشت. 👇👇👇 ➖➖➖➖ ➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
﷽ 🔴 📍نقل از یکی از دوستان سیدابراهیم 🔹یه شب از خواب بیدار شدم آب بخورم متوجه شدم اتاق کناری داره با یکی صحبت میکنه ...گوش واستادم 🔹میگفت اقا جان، اون سید اولاد پیغبر چه گناهی داشت؟؟؟ 😭😭😭 زنش چه گناهی داشت؟؟ اخه اون بچه کوچیکش، چه گناهی داشت؟؟ 🔹 اقاجون زنش باردار بود بچه بیگناه داشت اقا جون، خون بیگاهو ریختن اقا جون، دستم ب دامنت اقا جون، قربون دلت 😭😭😭 ....... 🔹سرک کشیدم دیدم، نشسته رو جانماز داره مناجات میکنه برگشتم خوابیدم فردا ماجرا رو پرسیدم سید ماجرای شهادت سید رضا و همسرش و بچه کوچیکش و بچه ای که همسرش باردار بود رو تعریف کرد 🔴 تو رو قسم میدهیم به برکت خون کمکمان کن تا راهت را ادامه دهیم 🔴 میدونیم خیلی سیدبطایی رو دوست داشتی به خاطر سید بطحایی هم شده ماِ روسیاه رو.... ➖➖➖➖ ➖➖➖ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
4_200517123808690314.mp3
17.49M
اینم کل ماجرا از زبان خود شهید مصطفی صدرزاده https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌱 ❤️ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ 🔸انسان دو فضیلتِ تراز اول دارد: ایمان و شکر. دو رذیلت تراز اولش هم می‌شود کفر و کفران. حاصل ازدواج ایمان و شکر، تقواست و فرزند شوم کفر و کفران، فسق. ابراهیم آیه ٧ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
سلام علیکم ضمن تبریک اعیاد قربان و غدیر خواستم یه مطلبی رو با شما به اشتراک بذارم. بنده جهت چادری شدن یکی از دختران فامیل که چهارده ساله است ، نیت کردم هر روز صد تا صلوات تقدیم کنم به شهید صدرزاده. دو سه روز بیشتر نگذشته که مادرش خبر دادند که دخترم گفته میخوام چادر سر کنم. در حالیکه این دختر خانوم از مشتریهای پروپاقرص تتلو و امثالهم بود. قلاده فانتزی دور گردنش مینداخت و غالبا بدون حجاب. شهدا زنده هستند و میتونند طینت انسانهارو عوض کنند. الحمدلله رب العالمین.🙏🏻🌷. یه صلوات هدیه به https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ 🔹اگر این روز ها بود ... 🔹مطمئنا دوباره این حرف هایش را برایمان تکرار میکرد 🔹در زمانی که همه از و تلخی هایش می گویند ... @shahid_mostafasadrzadeh
42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمی از شهید صابری و شهید صدر زاده در میدان جنگ.همراه با طنز https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh