◾️ #السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
#خاطرات_همرزم_شهید_مصطفی_صدرزاده
سال گذشته در چنین شبی به دستور حاج معینی رفتم بحوث.
بچه های فاطمیون را نفر به نفر گروهان به گروهان گردان به گردان و محور به محور طبق زمان بندی اعلام شده سوار بر اتوبوس و کامیون کرده و به منطقه عملیاتی محرم در غرب حلب اعزام کردیم در نهایت خودم آخرین نفر سوار بر ماشین فرهنگی و به سمت منطقه روانه شدم....
صبح قبل از طلوع آفتاب
رسیدم خانات.
.بدو ورود ، سید ابراهیم من رو به آغوش گرفت و گفت حاجی بریم دعوا...
گفتم بریم.... . از جیبم پیشانی بند {لبیک یا خامنه ای} که از قبل برای سید کنار گذاشته بودم در آوردم و به پیشانی سید بستم... .بچه های یگان ویژه ناصرین که تعدادمان 23نفر بیشتر نبود، با تجهیزات کامل( آر پی جی، تیربار پی کا، قناصه و...) سوار ماشین فرهنگی که برای سید بود, شدیم. .من و سید روی سقف ماشینم نشستیم!
علی اصغر گوشی را در آورد و شروع به مصاحبه کرد،: .حاج آقا سلام دم اول صبح، آقا کجا می روید؟
. گفتم روز دوم محرم و ما هم مثل امام حسین (روز دوم محرم ) وارد کربلا شدیم....
🌷🌷🌷
✅ کانال
#سردار_شهید_مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم)
◾️ #السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
#خاطرات_همرزم_شهید_مصطفی_صدرزاده
سال گذشته در چنین شبی به دستور حاج معینی رفتم بحوث.
بچه های فاطمیون را نفر به نفر گروهان به گروهان گردان به گردان و محور به محور طبق زمان بندی اعلام شده سوار بر اتوبوس و کامیون کرده و به منطقه عملیاتی محرم در غرب حلب اعزام کردیم در نهایت خودم آخرین نفر سوار بر ماشین فرهنگی و به سمت منطقه روانه شدم....
صبح قبل از طلوع آفتاب
رسیدم خانات.
.بدو ورود ، سید ابراهیم من رو به آغوش گرفت و گفت حاجی بریم دعوا...
گفتم بریم.... . از جیبم پیشانی بند {لبیک یا خامنه ای} که از قبل برای سید کنار گذاشته بودم در آوردم و به پیشانی سید بستم... .بچه های یگان ویژه ناصرین که تعدادمان 23نفر بیشتر نبود، با تجهیزات کامل( آر پی جی، تیربار پی کا، قناصه و...) سوار ماشین فرهنگی که برای سید بود, شدیم. .من و سید روی سقف ماشینم نشستیم!
علی اصغر گوشی را در آورد و شروع به مصاحبه کرد،: .حاج آقا سلام دم اول صبح، آقا کجا می روید؟
. گفتم روز دوم محرم و ما هم مثل امام حسین (روز دوم محرم ) وارد کربلا شدیم....
🌷🌷🌷
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
◾️ #السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله
#خاطرات_همرزم_شهید_مصطفی_صدرزاده
سال گذشته در چنین شبی به دستور حاج معینی رفتم بحوث.
بچه های فاطمیون را نفر به نفر گروهان به گروهان گردان به گردان و محور به محور طبق زمان بندی اعلام شده سوار بر اتوبوس و کامیون کرده و به منطقه عملیاتی محرم در غرب حلب اعزام کردیم در نهایت خودم آخرین نفر سوار بر ماشین فرهنگی و به سمت منطقه روانه شدم....
صبح قبل از طلوع آفتاب
رسیدم خانات.
.بدو ورود ، سید ابراهیم من رو به آغوش گرفت و گفت حاجی بریم دعوا...
گفتم بریم.... . از جیبم پیشانی بند {لبیک یا خامنه ای} که از قبل برای سید کنار گذاشته بودم در آوردم و به پیشانی سید بستم... .بچه های یگان ویژه ناصرین که تعدادمان 23نفر بیشتر نبود، با تجهیزات کامل( آر پی جی، تیربار پی کا، قناصه و...) سوار ماشین فرهنگی که برای سید بود, شدیم. .من و سید روی سقف ماشینم نشستیم!
علی اصغر گوشی را در آورد و شروع به مصاحبه کرد،: .حاج آقا سلام دم اول صبح، آقا کجا می روید؟
. گفتم روز دوم محرم و ما هم مثل امام حسین (روز دوم محرم ) وارد کربلا شدیم....
🌷🌷🌷
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh