#خاطره_شهید 🎤♥️
شب عملیات اینها حنابندان میکنند یا به عبارتی وصیت میکنند. در فیلمی که همان شب ضبط کرده اند،
مصطفی در حالی که انگور میخورد وصیت هم میکند و یکی از مسئولین آنجا را وصی خودش قرار میدهد. ✨
به او میگوید این وصیتها را ضبط کن. آن بنده خدا اولش فکر میکند مصطفی شوخی میکند،
برای همین چند لحظهای را ضبط میکند🎥 اگر این فیلم را دیده باشید میبینید که ،
#شهید_مرتضی_عطایی هم به جمعشان اضافه میشود.
مصطفی میگوید: فردا روز تاسوعا است و در رحمت خدا باز است حال میدهد که فردا شهید بشی 😁♥️
کسی که از بردن اسمش معذوریم و فایل صوتی او را دارم، اما تعهد اخلاقی داده ام که منتشر نکنم؛
برای من تعریف کرد که بعد از شنیدن حرفهای مصطفی ناراحت شدم و رفتم نشستم داخل ماشین...
دیدم مصطفی هم آمد و پیشم نشست و گفت: میخواهم با شما صحبت کنم.
به او گفتم اگر میخواهی راجع به شهادت و این چیزها حرف بزنی برو، چون روحیه بچهها خراب میشود!
این فرد تعریف میکند که حتی مصطفی را تهدید کرده به اخراج از سوریه کرده بود، اما مصطفی میگوید:
حرف هایم را بشنو اگر میخواهی ضبط نکن!
فقط این را بدان من تا قبل از ظهر تاسوعا بین شما نفس میکشم و اگر شهید نشدم شما میتوانی من را تیرباران کنی یا از سوریه اخراج کنی :) 🥀
مصطفی حتی به او میگوید من با یک گلوله شهید میشوم !
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
راوی پدر بزرگوار شهید 🕊 🥀
@shahid_mostafasadrzadeh
◾️ #خاطره_شهید ✨💔
همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم....
تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم :)
وقتے تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند،
قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند.
به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفے گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد!💔
همان جا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟!🥀
همه اینها را میدانم! من با تو زندگی میکنم مصطفے 🙃♥️».
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
@shahid_mostafasadrzadeh
◾️ #خاطره_شهید ✨💔
همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم....
تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم :)
وقتے تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند،
قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند.
به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفے گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد!💔
همان جا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟!🥀
همه اینها را میدانم! من با تو زندگی میکنم مصطفے 🙃♥️».
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
@shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید ✨🎙
بیشتر از همه عاشق نماز خواندن هایش بودم...
من در چفیه مصطفی قداست را لمس کردم!
آن را مینداخت دور گردنش و بعد الله اکبر میگفت. هول هولکی نماز نمیخواند...
آرام میخواند و حسابی با خدایش حال میکرد . تسبیحات اربعه را آنقدر لطیف میخواند که دلت میلرزید♥️ نمازش که تمام میشد تسبیحات خانم حضرت زهرا س را میخواند و بعد مهر را در دستش میگرفت و روی تخت مینشست... :)
گاهی صوت شهدا را گوش میکرد و عکس های شهادتشان را با تمنا نگاه می کرد...💔✨
#شهید_مصطفی_صدرزاده
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید ✨💔
همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم....
تصمیم گرفتم هنگام دفن برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم :)
وقتے تربت امام حسین «علیه السلام» را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند،
قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند.
به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفے گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد!
همان جا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، «عند ربهم یرزقون» بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟!🥀
همه اینها را میدانم! من با تو زندگی میکنم مصطفے:)♥️».
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
راوی همسرشهید
❤️شهید مصطفی صدرزاده❤️
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید 🎤🌿
هیچ وقت یادم نمی رود علاقه اش را به سادات و این موضوع را که چقدر دلش میخواست سید باشد...
یک بار ذوق زده برایمان تعریف کرد که خواب حضرت زهرا س را دیده✨
در خواب حضرت زهرا س عمامه ی مشکی روی سرش گذاشته و گفته بودند : اینقدر غصه نخور تو هم سیدے!♥️
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#مثل_مصطفی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید 🎙♥️
یک روز به مصطفے گفتم: "دوری از تو و نگرانی از یک طرف و بعضی زخم زبان ها از طرف دیگر، خیلی عذابم می دهد!
حتی به بابا میگویند فکر نکنم کمتر از ماهی هفت میلیون به آنها بدهند.🚶🏻♂💔"
مصطفی لبخند شیرینی زد و گفت: "مامان! مهم نیست که چه کسی ، چه میگوید! مهم این است که ما بتوانیم از این موقعیتی که پیش آمده نهایت استفاده را کنیم و نگذاریم بدون بهره از روی این سفره که برای ساختن
آخرتمان پهن شده بلند شویم.🖐🏻:)✨"
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#مثل_مصطفی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید ♥️🎙
یادگیری قرآن براش خیلے مهم بود!
تا جایے که دنبال یکی از بهترین اساتیدِ زمان شهر رفت و با زحمت فراوان برای آموزش قرآن به نوجوانها ایشون رو به مسجد آورد!🍃
گاهے میشد زمانی که استاد براش کاری پیش میومد، سیدابراهیم پیش نوجوانها مینشست و از عمد قرآن رو اشتباه میخوند،
تا بچهها اشتباهش رو بگیرن و امیدوار بشن به ادامه یادگیری قرآن😁✨
#مثل_مصطفی
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
راوی دوست شهید
👇👇
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید ♥️🎙
هر چه میگذشت وابستگے ام به او زیادتر میشد...
باورم نمیشد جوانے با این سن کم این قدر خودساخته و اهل مراقبه باشد!🍃
اوایل ورودم به بسیج بود ، ما را به اردو برده بود...
آب آشامیدنے نداشتیم!
یک لیوان از رودخانه پر کرد و گفت :"سه تا بسم الله بگو و بخور!"😁
این قدر حرفش را قبول داشتم ، بسم الله گفتم و آب را خوردم.
خندید و گفت : "چرا انقدر ساده ای و حرف من رو باور میکنے؟!"
گفتم : "شما هر چی بگے من قبول میکنم!😃♥️"
نه تنها من بلکه تمام بچه های بسیج اینطور بودند...🕊
شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی دوست و شاگرد شهید
توصیه_شهید
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_شهید ♥️🎙
هیچ وقت زیر بار حرف زور نمی رفت...
در فامیل معروف بود و شوخ طبعی و بذله گویی✨😃
همیشه پر انرژی و در عین حال مهربان بود!🌸
#شهید_مصطفے_صدرزاده
╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده.
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh