eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 جذاب است تصور کردنِ ذوق و شوقِ فاطمه برای اولین فرزندش ! 😍 و تصورِ اینکه علی پدر میشود ... تصور کن فاطمه ی زهرا اولین فرزندشان را انتظار میکشد... تصورِ اینکه دستانی که سالهاست پدرانه روی سر شهر است؛حالا صاحبِ فرزند میشود... رمضان به نیمه اش که میرسد های زهرا قد راست میکند و خانه میزبانِ نعمت برای بنی‌هاشم است... نامش را |حسن| نهادند،كه حسن در این خاندان یعنی منشأ كرامت... حسن همان است كه حسين نگاهش را میسپارد به برادری‌اش ... او بايد می‌آمد تا مادر را در كوچه ي بنی‌هاشم همراهی باشد و داغِ داستانِ آن روز را تا آخر در سينه اش امانت نگه دارد و مادری بودن همیشه به نامش آویخته شود...😢 حالا کمی بمان میان واژه‌های بعدی ما مانده در راه ها همیشه محتاجیم به نگاهی که کریمانه ببخشد... و گاهی ما آدم ها باید اسیر شویم اسیر محـبتِ "او" و حسن‌ع همان سر منـشأِ محبت است... من مـحبِ حـسنم .. :)💚 🌸💚🍃 . .
بسم رب الشهدا🌹 شنیدن بعضی از معضلات جامعه، رو خیلی عذاب می داد 😔 و ساعت ها به فکر فرو می‌برد از جمله مشکل بود. این‌که کودکی نتواند ،از کوچکترین امکانات تحصیلی استفاده کند ، زجرش می داد . سل 82 برای پسرا یک مغازه محصولات فرهنگی ، مانند ادعیه،زندگی نامه ی شهدا، سربند، پلاک، تسبیح و ... اجاره کرده بود یه روز اومد از من خواهش کرد که با بابا صحبت کن ، تادر کنار کار فرهنگی یک قسمت ازمغازه رو لوازم التحریر  بذاریم . وقتی علتش را پرسیدم جواب داد : اگر بتونیم در کنار کار فرهنگی دستی بگیریم ، ترهستیم 🌹 درنظر داشت که لوازم التحریر رو با قیمت پایین و یا به شکل رایگان در اختیار بچه های بی بضاعت قرار دهد. یکی از اولویت های مهم در زندگی ، و کمک به دیگران بود.👏 ❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️ ✅کانال ( با نام جهادی ) @shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ @shahid_mostafasadrzadeh
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌸 🌹بسم رب الشهدا ✨خاطرات مادر شهید مصطفی صدرزاده 🕊 🌟مصطفی درسن نوجوانی تا جوانی درحال خودسازی بود وهمیشه از اینی که بود راضی نبود میگفت بچه هام باید بهتراز خودم باشن گاهی وقتی باهاش شوخی میکردم بهش میگفتم چه سعادتی نصیب بچه هات بشه شبیه باباشون بشن میگفت نه مامان باید خیلی بهتراز باباشون بشن چون من دوست داشتم هم مرام حضرت عباس بشم شدم این حالا اگر بچه هام بخوان بشن مثل من چی میشن😔 🌸 🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ @shahid_mostafasadrzadeh
❤️وقتی ازش سوال میکردن چرا میری سوریه میگفت شهرکهای شیعه نشین تو محاصر ه هستند فرزندان موسی بن جعفر ( ع )هروقت دربارش حرف میزد امکان نداشت که چشمهاش پر اشک نشه بابغض میگفت بازحمت براشون اذوقه میفرستادیم ولی میگفتن ما فقط امنیت برای خانوادها مون می خواهیم وقتی بهش میگفت بابا بمون پیشمون میگفت شما اینجا امنیت دارید کسی شمارو اذیت نمی کنه ولی بچه های اونجا ازاین نعمت محرومند یه دفعه که اومده بود مرخصی ازش درمورداین شهرک ها سوال میکردم می گفت عذاب وجدان دارم که چرا اینجاهستم درواقع زمانی که اینجا بود نبودبا تمام وجودش در فکر آزادی این شهرکهای شیعه نشین بود.💕 💝💕💝💕💝💕 @shahid_mostafasadrzadeh
شهید مدافع مصطفی صدرزاده🌹 این  با  بود:🌹 هروقت در کاری موفق می شد ،  منو هم در کارش شریک می کرد.👏😔 نمی دونم الان ازمن یاد می‌کنه پیش ؟ 😔 چقدر برام سخته  اگر احساس کنم، دیگه مصطفی منو یادنکنه....... # ❤️❤️❤️ @shahid_mostafasadrzadeh
بسم رب الشهدا🌹 شنیدن بعضی از معضلات جامعه، رو خیلی عذاب می داد 😔 و ساعت ها به فکر فرو می‌برد از جمله مشکل بود. این‌که کودکی نتواند ،از کوچکترین امکانات تحصیلی استفاده کند ، زجرش می داد . سل 82 برای پسرا یک مغازه محصولات فرهنگی ، مانند ادعیه،زندگی نامه ی شهدا، سربند، پلاک، تسبیح و ... اجاره کرده بود یه روز اومد از من خواهش کرد که با بابا صحبت کن ، تادر کنار کار فرهنگی یک قسمت ازمغازه رو لوازم التحریر  بذاریم . وقتی علتش را پرسیدم جواب داد : اگر بتونیم در کنار کار فرهنگی دستی بگیریم ، ترهستیم 🌹 درنظر داشت که لوازم التحریر رو با قیمت پایین و یا به شکل رایگان در اختیار بچه های بی بضاعت قرار دهد. یکی از اولویت های مهم در زندگی ، و کمک به دیگران بود.👏 ❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️ @shahaid_mostafasadrzadeh
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌸 🌹بسم رب الشهدا ✨خاطرات مادر شهید مصطفی صدرزاده 🕊 🌟مصطفی درسن نوجوانی تا جوانی درحال خودسازی بود وهمیشه از اینی که بود راضی نبود میگفت بچه هام باید بهتراز خودم باشن گاهی وقتی باهاش شوخی میکردم بهش میگفتم چه سعادتی نصیب بچه هات بشه شبیه باباشون بشن میگفت نه مامان باید خیلی بهتراز باباشون بشن چون من دوست داشتم هم مرام حضرت عباس بشم شدم این حالا اگر بچه هام بخوان بشن مثل من چی میشن😔 🌸 🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @shahid_mostafasadrzadeh
❤️وقتی ازش سوال میکردن چرا میری سوریه میگفت شهرکهای شیعه نشین تو محاصر ه هستند فرزندان موسی بن جعفر ( ع )هروقت دربارش حرف میزد امکان نداشت که چشمهاش پر اشک نشه بابغض میگفت بازحمت براشون اذوقه میفرستادیم ولی میگفتن ما فقط امنیت برای خانوادها مون می خواهیم وقتی بهش میگفت بابا بمون پیشمون میگفت شما اینجا امنیت دارید کسی شمارو اذیت نمی کنه ولی بچه های اونجا ازاین نعمت محرومند یه دفعه که اومده بود مرخصی ازش درمورداین شهرک ها سوال میکردم می گفت عذاب وجدان دارم که چرا اینجاهستم درواقع زمانی که اینجا بود نبودبا تمام وجودش در فکر آزادی این شهرکهای شیعه نشین بود.💕 💝💕💝💕💝💕 @shahid_mostafasadrzadeh
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌸 🌹بسم رب الشهدا ✨خاطرات مادر شهید مصطفی صدرزاده 🕊 🌟مصطفی درسن نوجوانی تا جوانی درحال خودسازی بود وهمیشه از اینی که بود راضی نبود میگفت بچه هام باید بهتراز خودم باشن گاهی وقتی باهاش شوخی میکردم بهش میگفتم چه سعادتی نصیب بچه هات بشه شبیه باباشون بشن میگفت نه مامان باید خیلی بهتراز باباشون بشن چون من دوست داشتم هم مرام حضرت عباس بشم شدم این حالا اگر بچه هام بخوان بشن مثل من چی میشن😔 🌸 🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ @shahid_mostafasadrzadeh
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌸 🌹بسم رب الشهدا ✨خاطرات مادر شهید مصطفی صدرزاده 🕊 🌟مصطفی درسن نوجوانی تا جوانی درحال خودسازی بود وهمیشه از اینی که بود راضی نبود میگفت بچه هام باید بهتراز خودم باشن گاهی وقتی باهاش شوخی میکردم بهش میگفتم چه سعادتی نصیب بچه هات بشه شبیه باباشون بشن میگفت نه مامان باید خیلی بهتراز باباشون بشن چون من دوست داشتم هم مرام حضرت عباس بشم شدم این حالا اگر بچه هام بخوان بشن مثل من چی میشن😔 🌸 🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @shahid_mostafasadrzadeh
❤️وقتی ازش سوال میکردن چرا میری سوریه میگفت شهرکهای شیعه نشین تو محاصر ه هستند فرزندان موسی بن جعفر ( ع )هروقت دربارش حرف میزد امکان نداشت که چشمهاش پر اشک نشه بابغض میگفت بازحمت براشون اذوقه میفرستادیم ولی میگفتن ما فقط امنیت برای خانوادها مون می خواهیم وقتی بهش میگفت بابا بمون پیشمون میگفت شما اینجا امنیت دارید کسی شمارو اذیت نمی کنه ولی بچه های اونجا ازاین نعمت محرومند یه دفعه که اومده بود مرخصی ازش درمورداین شهرک ها سوال میکردم می گفت عذاب وجدان دارم که چرا اینجاهستم درواقع زمانی که اینجا بود نبودبا تمام وجودش در فکر آزادی این شهرکهای شیعه نشین بود.💕 💝💕💝💕💝💕 @shahid_mostafasadrzadeh
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌸 🌹بسم رب الشهدا ✨خاطرات مادر شهید مصطفی صدرزاده 🕊 🌟مصطفی درسن نوجوانی تا جوانی درحال خودسازی بود وهمیشه از اینی که بود راضی نبود میگفت بچه هام باید بهتراز خودم باشن گاهی وقتی باهاش شوخی میکردم بهش میگفتم چه سعادتی نصیب بچه هات بشه شبیه باباشون بشن میگفت نه مامان باید خیلی بهتراز باباشون بشن چون من دوست داشتم هم مرام حضرت عباس بشم شدم این حالا اگر بچه هام بخوان بشن مثل من چی میشن😔 🌸 🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 @shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم‌ رب الشهدا   در سن چهار ، پنج سالگی  هروقت نشانه ی روی   را  می دید می‌گفت: اگه گم بشم مامانم  راحت می تونه منو پیدا کنه .😔🌹   الان با وجودی که ،  نیستی ولی همیشه ، !😭❣ @shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
‍ بسم‌ رب الشهدا  #مادرانه❣ #مصطفی در سن چهار ، پنج سالگی  هروقت نشانه ی روی #دستش  را  می دید می‌
شهید مدافع مصطفی صدرزاده🌹 این  با  بود:🌹 هروقت در کاری موفق می شد ،  منو هم در کارش شریک می کرد.👏😔 نمی دونم الان ازمن یاد می‌کنه پیش ؟ 😔 چقدر برام سخته  اگر احساس کنم، دیگه مصطفی منو یادنکنه....... # ❤️❤️❤️ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
❤️وقتی ازش سوال میکردن چرا میری سوریه میگفت شهرکهای شیعه نشین تو محاصر ه هستند فرزندان موسی بن جعفر ( ع )هروقت دربارش حرف میزد امکان نداشت که چشمهاش پر اشک نشه بابغض میگفت بازحمت براشون اذوقه میفرستادیم ولی میگفتن ما فقط امنیت برای خانوادها مون می خواهیم وقتی بهش میگفت بابا بمون پیشمون میگفت شما اینجا امنیت دارید کسی شمارو اذیت نمی کنه ولی بچه های اونجا ازاین نعمت محرومند یه دفعه که اومده بود مرخصی ازش درمورداین شهرک ها سوال میکردم می گفت عذاب وجدان دارم که چرا اینجاهستم درواقع زمانی که اینجا بود نبودبا تمام وجودش در فکر آزادی این شهرکهای شیعه نشین بود.💕 💝💕💝💕💝💕 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم‌ رب الشهدا   در سن چهار ، پنج سالگی  هروقت نشانه ی روی   را  می دید می‌گفت: اگه گم بشم مامانم  راحت می تونه منو پیدا کنه .😔🌹   الان با وجودی که ،  نیستی ولی همیشه ، !😭❣ @shahid_mostafasadrzadeh
‍ 🌺مصطفی در سن ۱۳ سالگی : "...زده بود تو خط شطرنج و به تیپش هم اهمیت میداد. به صورت حرفه ای بازی میکرد، جوری که مقام آورد ، هم توی شمال [دوران سکونت در بابل] هم توی شهریار ... از نظر درسی ، خوب بود ، ولی عالی نبود ... البته درسهایی که دوست داشت عالی بود. از همون اول با این مسئله مشکل داشتم! درسی که خودش دوست داشت، عالی میشد . خدا نکنه از درسی خوشش نمی اومد ... میگفت "ده باعزت کافیه ! درسهای شفاهیش رو دوست داشت ، ریاضیش خوب بود، اصلا زبان دوست نداشت . اصلا اهل دعوا نبود . ولی اگه کسی اذیتش می کرد ، امکان نداشت به سادگی بگذره! بیشتر دوست [و رفیق ] داشت [تا اهل] دعوا [باشه.]." 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸 🌸 🌹بسم رب الشهدا ✨خاطرات مادر شهید مصطفی صدرزاده 🕊 🌟مصطفی درسن نوجوانی تا جوانی درحال خودسازی بود وهمیشه از اینی که بود راضی نبود میگفت بچه هام باید بهتراز خودم باشن گاهی وقتی باهاش شوخی میکردم بهش میگفتم چه سعادتی نصیب بچه هات بشه شبیه باباشون بشن میگفت نه مامان باید خیلی بهتراز باباشون بشن چون من دوست داشتم هم مرام حضرت عباس بشم شدم این حالا اگر بچه هام بخوان بشن مثل من چی میشن😔 🌸 🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
بسم رب الشهدا🌹 شنیدن بعضی از معضلات جامعه، رو خیلی عذاب می داد 😔 و ساعت ها به فکر فرو می‌برد از جمله مشکل بود. این‌که کودکی نتواند ،از کوچکترین امکانات تحصیلی استفاده کند ، زجرش می داد . سل 82 برای پسرا یک مغازه محصولات فرهنگی ، مانند ادعیه،زندگی نامه ی شهدا، سربند، پلاک، تسبیح و ... اجاره کرده بود یه روز اومد از من خواهش کرد که با بابا صحبت کن ، تادر کنار کار فرهنگی یک قسمت ازمغازه رو لوازم التحریر  بذاریم . وقتی علتش را پرسیدم جواب داد : اگر بتونیم در کنار کار فرهنگی دستی بگیریم ، ترهستیم 🌹 درنظر داشت که لوازم التحریر رو با قیمت پایین و یا به شکل رایگان در اختیار بچه های بی بضاعت قرار دهد. یکی از اولویت های مهم در زندگی ، و کمک به دیگران بود.👏 ❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh