#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_اول
مصطفی آدم خاصی بود و روی بچه ها کار میکرد.
✅ دو تا ویژگی خاص داشت:
یکی این که مال دنیا براش مهم نبود،
اون زمان که کسی ضبط صوت و موبایل نداشت مصطفی داشت و همیشه گوشی و ضبطش دست همه بود به جز خودش.😊
دوم این که مصطفی آدم فرهنگی ای بود.
یادمه اون زمان که کسی کلاس نمیذاشت،ما به عنوان کار فرهنگی کلاس های تابستانه ی طرح میثاق را گذاشتیم.
البته اون کلاس ها بیشتر برای من و مصطفی برکت داشت تا بچه ها.
آقا مصطفی خودش هم کلاس داشت و با بچه ها بود، ولی چون مسئول کار بود، قائدتا بیشتر، کارهای حاشیه ای و اردو ها رو انجام میداد.
از امشب باخاطرات دوستان شهید همراه ما باشید🌹
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
(به نقل از همسر بزرگوار شهید):
.وقتی دوستان دانشگاهی بهش زنگ میزدن که فقط یه مدت سوریه نرو
.فقط یک ترم از درست باقی مونده مدرکت رابگیر بعد برو...
.درجواب میگفت من میخوام مدرکم را از دست بی بی حضرت زینب سلام الله علیها بگیرم ...
.
"مبارکت باشه فارغ تحصیلی ومدرکی که از دست بی بی گرفتی"
.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#دانشجوی_رشته_ادیان_و_عرفان
#دانشگاه_آزاد_واحد_تهران_مرکز
.
.
."ايوب که خود کشتي رنج و غم دنياست...
.در مرتبه صبر مثل بر همه لبهاست...
.
.با اين همه وصف و مثل و شهره آفاق....
.شاگرد کلاس اول زينب کبري است...."
.https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده #خاطرات_دوستان_شهید #قسمت_اول مصطفی آدم خاصی بود و روی بچه ها کار میکرد
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_دوم
✳️ پایگاه نوجوانان از خیلی سال قبل شکل گرفته بود، یکی از این نسل ها نسل خود مصطفی بود، و حالا نسلی که مصطفی خودش تربیت می کرد.
✅ مصطفی استعدادش در کار کردن با نوجوان ها بود. به هر حال هرکس یک استعدادی دارد و استعداد مصطفی هم در کار کردن با نوجوان ها و کارفرهنگی بود و ما هم کمکش می کردیم.
🔷 آقامصطفی یه ویژگی ای که داشت این بود که تو کار فرهنگی به شدت به کسایی که هیچ کس حسابشون نمیکرد بها میداد و حسابشون میکرد.
یادمه یک پسری بود کلاس سوم راهنمایی بود، درس نمیخوند. مصطفی بهش گفت اگه قبول بشی برات موتور میخرم و خرید.
🔹به بچه ها خیلی حساس بود.
یکی از بچه ها تجدید آورد، دینارآباد ثبت نامش نمیکردن، مصطفی آوردش مدرسه ی کهنز اسمش رو بنویسه، گفتن نمی نویسن چون خونه اش کهنز نیست. مصطفی رفته بود به بنگاهی یک پولی داده بود، گفته بود یک سندی بدهید که خونه اش کهنزه و بعد اسمش را نوشت.
🔶عملا خیلی از بچه هایی که توی اون نسل با مصطفی بودن و تربیت شدن، مصطفی حتی براشون لباس هم می خرید.
یا مثلا اون زمانی که هیچکس تفنگ بادی نداشت، مصطفی از جیب خودش برای بچه ها تفنگ بادی خرید.
ما سربه سرش میذاشتیم بهش میگفتیم اسپانسر پایگاه .😊
هرکس هرچیزی نداشت براش میخرید. خودش میگفت من میرم بین فامیل گدایی میکنم، پول جمع میکنم میارم برای مسجد خرج میکنم.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_سوم
❤️ یکی از خاطرات جالب مصطفی زلزله ی بم بود که یکی از جاهای ناشناخته ی مصطفاست.
مصطفی سه روز زمان زلزله ی بم، رفت بم.
از اونجا که اومد توی 12متری کهنز واسه بمی ها پول جمع کرد.
✅ یک بار بهم گفت جشن عاطفه هاست، بیا بریم پول جمع کنیم. من گفتم مصطفی ولش کن ولی گفت بیا بریم.
ماه رمضان بود، رفتیم وسط 12 متری یه بوق گذاشتیم ، با زبون روزه کلی داد و فریاد کردیم. کلی هم پول جمع شد.
دیگه اون شد برامون عرف،
هر 6 ماه یک بار این کار رو انجام میدادیم برای فقیرا.
جشن عاطفه های ما با کل ایران فرق میکرد.☺️
✅ مصطفی اصلا خجالت نمی کسید.
اون حدیثی که میگن آدم نباید یه جاهایی حیا کنه رو واقعا داشت.
با هم میرفتیم نماز جمعه.
یه بار داشتیم برای نماز جمعه پول جمع میکردیم، ما چون واسه مسجد خودمون پول جمع میکردیم بلد بودیم، اما یکی دوتا از بچه ها بلد نبودن. مصطفی رفت بهشون گفت اینجوری داد نمیزنن، اینجوری داد میزنن ...
و شروع کرد چند دقیقه ای داد و فریاد کردن و برای نماز جمعه پول جمع کرد.
این که مصطفی جرات داشت این کار رو بکنه خیلی مهمه. شاید من اگر بودم این کار رو نمیکردم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
انا لله وانا الیه راجعون... استاندار تبریز سردار عابدین خرم پس از سال ها مجاهدت خالصانه دعوت حق را
کتاب «شام برفی» و «ضیافت مدیترانهای» راوی صبر بصیر و مقاومت کمنظیر او در سختترین شرایط است
شهید مصطفی صدرزاده
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده #خاطرات_دوستان_شهید #قسمت_سوم ❤️ یکی از خاطرات جالب مصطفی زلزله ی بم
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_چهارم
✳️ مصطفی خیلی شجاع بود....
توی 17،18 سالگی یک گروهی درست کرد به نام گردان کمیل.
گشت که میرفت تنها کسی بود که یک اسلحه و 30 تا تیر همیشه دستش بود.
من خودم توی اون گردان بودم و هیچ وقت توی گشت ها ندیدم مصطفی از چیزی بترسه.
✅ مصطفی خیلی منظم بود
مثلا گرد کردن و این چیزا رو خیلی حساس بود، هرکسی میومد باید لباس نظامی تن میکرد. من زیباترین و منظم ترین گشت هایی که دیدم گشت هایی بود که مصطفی میذاشت.
🔷 توی گشت ها موردهای زیادی رو میگرفتیم.
یادم میاد سه راه اسد آباد جلوی یک ماشین پیکانی رو گرفتیم، یه آقایی اومد پایین دوبرابر مصطفی بود. ما کوچیک بودیم، شاید اون خیلی هم بزرگ نبود.
مصطفی رفت باهاش صحبت کرد که آقا شما اینجا چیکار میکنید و این ها... اون فرد تعجب کرده بود. جالب بود که با این که ما از اون کوچیک تر بودیم ولی از هیبت مصطفی ترسید.
🔹یادمه یه بار مصطفی دعوا کرد، پیرهن یکی از اراذل پاره شد. مصطفی فرداش رفت یه پیرهن خرید براش برد دم در خونشون. اگر درگیر هم میشد و پیرهن کسی پاره میشد، مصطفی میرفت براش پیرهن نو میخرید
🔸مصطفی توی سال های ۸۲،۸۳ چهارده روز عید رو که همه استراحت میکردن میرفت گشت
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَىٰ أَن يَأْتِيَهُم بَأْسُنَا بَيَاتًا وَهُمْ نَائِمُونَ
کسی که از ناحیۀ خدا خودش را در حاشیۀ امن ببیند دست به هر جنایتی خواهد زد. مؤمن اما همیشه بین خوف و رجا (بیم و امید) شناور است.
اعراف آیه ۹۷
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_پنجم
🔷 وقتی مسجدامیرالمومنین داشت ساخته میشد، اون موقعی که مسجد فقط چندتا ستون داشت و خیلی هم سرد بود، شبایی که کسی نگهبان نبود، ما با مصطفی توی مسجد می خوابیدیم و نگهبانی میدادیم.
🔹توی اون شب ها خیلی هامون پیش مصطفی تو مسجد خوابیدیم. من توی اون شبا و توی اعتکاف نماز شب خوندن های مصطفی رو دیدم.
🔶 توی گعده هایی که توی مسجد داشتیم درباره ی همه چیز صحبت میشد.
✅ مصطفی روی یک چیز خیلی حساس بود، اون هم غیبت کردن. هرکسی غیبت میکرد سریع میگفت غیبت نکن.
🔸یک خصوصیتی که داشت این بود که زبان شیرینی داشت، آدم از صحبت هاش خسته نمیشد.
صحبت های زیادی میشد ولی واقعا نمیشد که ما پیش مصطفی پشت کسی حرف بزنیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
باسلام و درود
ضمن عرض تبریک موالید سراسر سعادت ماه رجب المرجب که همگی عید هستند
یک مجموعه هدیه های خاص براتون داریم
ابتدا نیت کنید و از بین اعداد (۱ تا ۱۰ )
یک شماره انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید وهدیه تون رو دریافت کنید🌹
پاکت 1️⃣
پاکت 2⃣
پاکت 3⃣
پاکت 4⃣
پاکت 5⃣
پاکت 6⃣
پاکت 7⃣
پاکت 8⃣
پاکت 9⃣
پاکت 0⃣1⃣
عزیزان گرانقدر این نامهها برگرفته از توقیعات امام زمان (عج) برای شیعیانشون هست.
این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدهید.
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_ششم
✳️ مصطفی میگفت حوزه مثل اعتکافه، من نماز خوندنا و شوخی کردنای مصطفی رو توی اعتکاف دیدم.
🔷 خیلی مراقب مردم بود، کسی اذیت میکرد، میگفت اذیت نکنید...سلب توفیق میشید.
🔹یادم میاد یه بنده خدایی توی پایگاه کار میکرد، اذیت میکرد.
گفتم مصطفی چرا به این چیزی نمیگی؟ گفت اگه لیاقت نداشته باشه خدا میذارتش کنار. و همینم شد....
✅ مصطفی یه خاصیتی که داشت خیلی خوب میتونست به مردم روحیه بده، بمب روحیه بود.
ازش پرسیدم مصطفی تو توی سوریه چیکار میکنی؟
گفت همین کارایی که توی پایگاه نوجوان ها انجام میدم، مثلا بشین پاشو میدم و همین کارا رو انجام میدم. اگه فکر میکنی یکم عوض شده باشم، نشدم.....
🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا
مؤمن به جای مسابقه دادن با دیگران بر سر «داشتنها»، با خودش بر سر «بودنها» مسابقه میدهد.
مائده آیه ۴۸
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_ششم
✳️ مصطفی میگفت حوزه مثل اعتکافه، من نماز خوندنا و شوخی کردنای مصطفی رو توی اعتکاف دیدم.
🔷 خیلی مراقب مردم بود، کسی اذیت میکرد، میگفت اذیت نکنید...سلب توفیق میشید.
🔹یادم میاد یه بنده خدایی توی پایگاه کار میکرد، اذیت میکرد.
گفتم مصطفی چرا به این چیزی نمیگی؟ گفت اگه لیاقت نداشته باشه خدا میذارتش کنار. و همینم شد....
✅ مصطفی یه خاصیتی که داشت خیلی خوب میتونست به مردم روحیه بده، بمب روحیه بود.
ازش پرسیدم مصطفی تو توی سوریه چیکار میکنی؟
گفت همین کارایی که توی پایگاه نوجوان ها انجام میدم، مثلا بشین پاشو میدم و همین کارا رو انجام میدم. اگه فکر میکنی یکم عوض شده باشم، نشدم.....
🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_هفتم
✳️ مصطفی از اول ،همون موقع که ما کلاس سوم دبیرستان بودیم روی افغانستانی ها خیلی حساس بود.
همیشه میومد افغانستانی ها رو میبرد کهنز. بچه ها که مسخرشون میکردن عصبانی و ناراحت میشد. میگفت اینا هم برادرای ما هستن
🔷مصطفی یه بار به من گفت چرا مداحا برای شهدا نمیخونن؟
بهش گفتم خب تو برو بخون .
صداش بد بود ولی رو داشت.
اون شب رفت توی هیئت کربلا کربلا ما داریم می آییم رو خوند.
هیئت از خنده منفجر شد .☺️
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_هشتم
✅ انتخابات احمدی نژاد نقطه ی اوج کار سیاسی ما بود. ما تا سال 80 بچه حساب میشدیم. ولی تو اون یک ماه احمدی نژاد ما همه کار کردیم. یک ماه نخوابیدیم.
مصطفی کلی بنر و عکس زد.
مصطفی بخشی از گروهی بود که امیرحسین حاجی نصیری و سجاد عفتی و مهدی رضایی توش بودن.
یک بنده خدایی مراسمی برای هاشمی گرفته بود و خانم جلودارزاده رو دعوت کرده بود. یک بلایی سرش آوردن که نگو....
رفتن شباهنگ رو سیریش ریختن . عکس زدن، دم خونشون رو هم پر از عکس احمدی نژاد کردن.
🔹ولی مصطفی توی اون حق الناس ها هم نبود.
مصطفی توی اون دوران هم بچه هاش رو ول نکرد.
دوست داشت بچه هاش هم بیان، ولی خب بچه ها نمیتونستن بیان.
🔷مصطفی همیشه میرفت ستاد انتخابات و از جیب خودش عکس و سیریش میخرید و میگفت اشکال نداره، برای انقلابه.
همیشه میگفت چون واسه انقلابه اشکال نداره، کار کنید.
💖💕💖💕💖💕💖💕💖
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_نهم
✅ مصطفی توی سال 85 توی ستاد امر به معروف بود، کاری کرد که یک شبکه ماهواره ای رو توی شهریار گرفتن.
🔷خاطره ای از امر به معروفش رو برام نقل کرده که براتون میگم
🔹شهریار اون زمان یه لاتی داشت به نام محمودخالکوب، که نیروانسانی با تیر زد تو پاش.
این آدم سه برابر مصطفی بود، مصظفی میگفت یه بار من دم ایستگاه دیدمش بهش گفتم بیا بریم ببینم...
میگفت منو پرت کرد، جوری که افتادم.
✅ میخوام بگم مصطفی انقدر جرات داشت.
🔹یه لاتی هم بود که گرفته بودنش، مصطفی گفته بود دستش رو دستبند بزنید به دست من.
که انقدر دستش رو کشیده بود که مچ مصطفی داغون شده بود، ولی یک بار ندیدم که ناله کنه...
✳️ دورانی که مجروح بود هم هیچ وقت ناله نمیکرد.
🔷 یادمه روزای آخر با مصطفی رفتیم برای خرید دستگاه میوه خشک ، وقتی داشتیم با مردی که اونجا بود صحبت میکردیم، مصطفی خیلی پاهاش رو میخاروند.
بهش گفتم مصطفی تو آبرو وحیثیت مارو داری میبری، هرجا میریم خودتو میخارونی .
گفت به خدا قسم پاهام پر از ترکشه، اگه نخارونم نمیتونم آروم بگیرم.
که اونجا من واقعا بغض کردم.😔
🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده #خاطرات_دوستان_شهید #قسمت_نهم ✅ مصطفی توی سال 85 توی ستاد امر به معروف
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_دهم
✅ من یکی از کسایی بودم که توی هیئت حضرت اباالفضل بودم. چون مصطفی از همون سال اول به من گفت برای سخنرانی بیا. به خاطرهمین مجبورشدم هرهفته برم.
🔷مصطفی دست خالی شروع کرد.
سال 85 برای هیئت جا نداشت.
رفت یک مغازه ای رو سر ملت یک اجاره کرد.
یک سال کرایه میداد برای این که هیئت برگزار بشه.
🔹نقشی که مصطفی توی هیئت داشت خیلی قشنگ بود.
وسط سینه زنی بچه ها، یک پرچم سرخ یا اباالفضل دست میگرفت و میچرخوند.
🔹توی هیئت هم برخلاف خیلی ها که مسئول هیئت بیرون هست، هروقت هیئت شروع میشد مصطفی میومد صف اول می نشست.
🔹من وقتی سخنرانی میکردم مصطفی می نشست و گوش میداد و خیلی از اشکالات سخنرانی های من رو مصطفی بهم گفت، ولی به گونه ای نبود که دلیل بر فخرفروشی باشه.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
می خوام یه خواهشی ازتون بکنم و دعوتتون کنم به یک کار خیر که انجامش بسیار ساده و راحت ولی آثار و برکاتش مو بسیار فراوان و عمیق هست....
یادتونه پارسال توی برنامه " *زندگی پس از زندگی* شبکه چهار قسمت بیست و دوم جوانی بود به اسم آقای "حامدطهماسبی" که یکی از بهترین و تاثیرگذارترین قسمت های این برنامه بود و یکی از آموزنده ترین بخش های صحبت هاشون اونجایی بود که تعریف میکردند زمانی که بچه بودند توی مراسم معنوی، پیرمردی بود که موقع خروج کفشاشوگم کرده بود و ایشون کفشای پیرمرد رو پیدا میکنه و جلوی پاهاش جفت میکنه. پیرمرد خیلی خوشحال می شه و براش دعا میکنه و میگه که:
" *الهی پاهات بلا نبینه جوان*"
و بعد در عالم بعد از مرگ بهش نشون داده بودند که ایشون در طول زندگی سه مرتبه با موتور تصادف کرده بوده و یک بار از بالای درخت افتاده بوده و یک بار هم که همون تصادف آخرش که منجر به تجربه مرگش میشه که دکتر ها بهش گفته بودند باید پاهات قطع میشد.....
اما توی هیچ کدوم از این حوادث هیچ وقت هیچ آسیبی به پاهاش نرسید و این در اثر همون دعای ساده و مختصری بود که این پیرمرد در حقش کرده بود و گفته بود که:
*"الهی پاهات بلا نبینه جوان"*
حالا خواهشی که من ازتون داشتم همینه که بیایم از این به بعد همه مون به بهانه های مختلف بیشتر در حق همدیگه دعا کنیم و این دعا ها رو ساده نبینین و از اثرات دعا ها غافل نشیم....
مثلاً وقتی کسی برامون کاری انجام داد به جای این که فقط بهش بگیم
*"مرسی"*
(که یک واژه بیگانه هست و هیچ لطفی هم نداره )
و حتی وقتی که میگیم خیلی ممنون، متشکرم ،لطف کردین ، در کنارش یه دعای کوچیک و قشنگ هم داشته باشیم مثلاً بگیم :
*"خدا امواتت رو بیامرزه"*
یا *" الهی همیشه جیبت پر از پول باشه"*
یا *" الهی خدا ازت راضی باشه "*
یا اینکه *الهی خدا بیشمار به شما مال و برکت دهد ان شاء الله*
*الهی ساعتهای عمرت بیشمار خوشی و راحتی خداوند بهت ارزانی کند ان شاء الله*
و یه دعای خیلی مهم که بگیم:"👇
*الهی که هر کس حقی به گردنت داره ازت راضی بشه و هیچ حق الناسی به گردنت نمونه"*
و یا مثلاً بگیم که:" *الهی عاقبت بخیر بشی"*
و یا خیلی دعاهای مادی و معنوی زیبا و عمیقی که خود شما خیلی بهتر از من بلد هستید.
مطمئناً وقتی که ما صادقانه و خالصانه در حق کسی دعایی بکنیم خداوند هم _که از ما بسیار بسیار مهربون تر و بخشنده تر هست_ همون دعاها رو در حق خود ما هم به اجابت میرسونه.
اگر که دوست داشتید این تقاضای من رو برای گروهها و دوستانتون بفرستید و مُبَلِغ این کار خیر باشید.
الهی که خدا به همه مون توفیق بده که بتونیم قدمی کوچیک برای رضایت خداوندبرداریم و با همین دعاهای به ظاهر کوچک و ساده باعث رفع مشکلات و همینطور ایجاد خیرات و برکات مادی و معنوی بسیاری برای خودمون و دیگران باشیم و ان شاءالله که عاقبت همه مون ختم بخیر بشه.
التماس دعا 🤲
نمونهای از دعاهای قشنگ وخیر برای همدیگر:
الهی غم نبینی🤲
الهی روزی ات پر برکت و بیشمار باشه🤲
الهی عاقبت بخیر باشید🤲
الهی خیر دو دنیا نصیبت بشه 🤲
الهی محتاج ونیازمند نشوی🤲🏻
دو دنیا رو سفید باشی 🤲
خدا دستت وبگیره🤲
خدا از خزانه غیبش بهت روزی بیشمار برسونه 🤲
خدا اولاد صالح وسالم بهت ببخشه🤲
سفید بخت و خوش اقبال باشی🤲
دعای پدرومادر بدرقه راهت🤲
*الهی هرکسی این پیام را برای مابقی دوستان و عزیزانش ارسال میکنه.... هم خودش و هم خانواده اش الهی آخر عاقبت به خیر بشوند و الهی هرچی خیره نصیب قسمت روزیش بشه*🤲🤲🙏🙏🌹🌹...
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_یازدهم
✅ اون اول چهارپنج نفر میومدن هیئت.
مصطفی هیئت رو با چهار پنج نفر شروع کرد.
هیئت یه زمانی توی یه جای کاهگلی برگزار می شد.
🔷یادمه یک بار یک مردی اومد توی هیئت، پاهاش خیلی درد میکرد.
اومد و نشست با مصطفی کلی صحبت کرد.
من فقط شنیدم که اون آدم از علی آباد میاد(از علی آباد تا کهنز 10 دقیقه راه بود)
🔹بعد از شهادت مصطفی، پدرش گفت یکی هست توی علی آباد که مصطفی سال ها بهش کمک می کرده.
همین که گفت یادم اومد که صد درصد این همونه.
🔹با این وجود من که انقدر بهش نزدیک بودم نمی دونستم.
بعد از شهادت اون آقا اومده بود به پدرش گفته بود.
✳️ شب فینال جام جهانی 2006 بود، بچه ها رو برده بودیم اردو، شب اومدیم بهم گفت بیا امشب نفس رو بذاریم زیر پا و بریم هیئت.
فوتبال چیه، پاشو بریم هیئت.
گفتم ول کن. ولی گفت بریم.
رفتیم هیئت، مصطفی خیلی خسته بود، ته هیئت دراز کشید.
محمد آژند داشت میخوند و عصبانی بود که چرا کسی اون شب نیومده هیئت.
همین طور که داشت حرف میزد، یهو موبایل مصطفی زنگ خورد.
محمد گفت کدوم آدم گیجیه که خوابیده ته هیئت؟
اینو که گفت مصطفی پا شد و پابرهنه تا دم مسجد دوید.....☺️
💞💞💞💞
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_دوازدهم
✅ من یادم نمیاد مصطفی حتی یک بار توی اردوها با کسی دعوا کنه.
به مردم خیلی احترام میذاشت.
تو مسیرها همیشه شعر و دعا میخوند و بچه ها با صداش حال میکردن.
شده بود که توی مسیر کوه، وقتی یه خانومی رو میدید که حجاب درستی نداشت در حد یک تذکر کوتاه کلامی، بهشون تذکر میداد.
تو اردو براش بیشتر مهم این بود که بچه های مردم رو سالم برسونه به خانواده شون.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
4_5823375341502074019.mp3
3.27M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#مهدیرسولی
<هنگاموداعبانالهشده...>ً
#السلامعلیڪیاموسیبنجعفر
@shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ژاپن در حسرت چه چیزی از ایران است؟
🔰 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
#فوتبال_ایران_ژاپن
@shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_سیزدهم
✳️ سال 86 فهمیدیم دانشگاه امام صادق صدوبیست تومن پول میده،
من و مصطفی و سجاد رفتیم پول رو گرفتیم.
🔹مصطفی با این که مسئول فرهنگی بود، خودش خرج نکرد و گفت پول رو میدیم به حاج آقا ، هر تصمیمی ایشون گرفتن.
که حاج آقا هم بیشتر از اون پول رو بهمون برگردوندن
✅ یک بار بهم گفت بیا بریم خونه مون.
ماه رمضان بود.
وقتی رفتیم، تلوزیون داشت قرآن میخوند.
کارهامون رو تعطیل کردیم و نشستیم با هم یک جزء قرآن خوندیم و بعد کارمون رو انجام دادیم
💝💚💝💚💝💚💝💚💝
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#سه_تا_خاصیت_مهم_مصطفی
1⃣یکی این که اصلا غیبت نمیکرد
2⃣ دوم این که دست و دل باز بود
3⃣و سوم این که دو به هم زن نبود
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#سه_تا_خاصیت_مهم_مصطفی 1⃣یکی این که اصلا غیبت نمیکرد 2⃣ دوم این که دست و دل باز بود 3⃣و سوم این
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_چهاردهم
✅ من سر یه قضیه ای تصمیم گرفته بودم دیگه با مصطفی حرف نزنم.
چند بار با این که من کوچیک تر بودم، مصطفی بهم سلام کرد، ولی من جوابش رو ندادم.
ولی کم کم و به مرور رابطمون دوباره با هم خوب شد.
رفته بودیم اعتکاف، توی مسجدامیرالمومنین، سر قضیه صفویه با هم بحث کردیم و مصطفی با این بهونه باب آشتی رو باز کرد و از همون جا دوباره رابطه مون با هم خوب شد.
و من باز برگشتم به کار فرهنگی و همیشه مصطفی برای من مشوق بود.
✳️ سه تا خاصیت مهم مصطفی این ها بود:
1⃣یکی این که اصلا غیبت نمیکرد
2⃣ دوم این که دست و دل باز بود،
3⃣و سوم این که دو به هم زن نبود
💕💐💕💐💕💐💕💐💕
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh