🍃آقای دکتر محمد اسدی گرمارودی در کتاب ( نقش غدیر در کمال انسان ها) مینویسد:
💠به جرج جرداق صاحب کتاب (الامام علی صوة العدالة الانسانیة) گفتند: شما یک مسیحی هستی و خیلی هم مذهبی نیستی چه شد که در مورد حضرت علی علیه السلام کتاب نوشتی؟
به گریه افتاد و گفت مرحوم علامه امینی هنگامی که کتاب (الغدیر) را نوشت چند جلد از کتاب را برای من فرستاد. یک نامه هم نوشت و گفت آقای جرد جرداق شما یک حقوقدان و وکیل دادگستری هستی، نه شیعه هستی و نه سنی که بگوییم طرفداری خاص میکنی. کار تو دفاع از مظلوم است .
ما و اهل سنت بحثی داریم و حق را از آن علی علیه السلام. میدانیم و آنها نه ،
حالا این چند جلد کتاب( الغدیر) را به عنوان پرونده مطالعه کنید. تمام مدارک هم از اهل سنت است.
از شیعه چیزی در آن ننوشته ام. شما هم در حد یک وکیل دادگستری قضاوت خود را برای من بنویسید.
میگوید: من دیدم وقتی انسانی مرا به عنوان یک وکیل دادگستری مخاطب قرار داده و از من کمک خواسته بی انصافی است اگر کمک نکنم بنابراین پذیرفتم.
وقتی کتاب ها را دقیق خواندم دیدم در تاریخ از علی علیه السلام مظلوم تر نمی شناسم و لذا تصمیم گرفتم به اقتضای شغلم که وکیل دادگستری می باشم از این مظلوم دفاع کنم و کتاب (الامام علی صوة العدالة الانسانیة) را نوشتم.
🔹 عزیزان بزرگوار درارائه اینگونه مطالب معرفت افزانسبت به اهلبیت علیهم السلام مخصوصآ حضرت امیر المؤمنین علیه السلام،حداقل وظیفه ای است که نباید کوتاهی کرد🌸 ومن الله التوفیق ،
🔹شادی روح ائمه مظلوم علیهم السلام و سلامتی امام زمان روحی فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف *صلوات*
@shahid_mostafasadrzadeh
خاطره ای از سیدابراهیم و کاتب
یاد خاطره ای از دو شهید بزرگوار،مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) و جعفرجان محمدی (کاتب)افتادم...
چند روزی میشد که اومده بود سوریه... سیدابراهیم گفت تو بچه ها دنبال چند نفر بگرد که به دردمون بخورن...
یکی میخواستیم برای مسئولیت قسمت نیروی انسانی که هم خط خوبی داشته باشه و حداقل دیپلم باشه...
بین بچه های جدیدالورود که به خط شده بودند پرسیدم یه نفر که خطش خوبه دستش رو بلند کنه....
یه نفر دستش رو بلند کرد گفت من خطم خوبه...پرسیدم تحصیلاتت چقدره؟
گفت:سوم ابتدایی
منه بیمعرفت گفتم نه بشین...به دردمون نمیخوری...
با ناراحتی ناشی از برخورد این حقیر که تو چهره اش هویدا بود، نشست...
مجدد پرسیدم که کسی جواب نداد...
جعفرجان دوباره بلند شد و با لحن و چهره ی آمیخته با التماس و همچنین لهجه ی شیرین افغانستانی گفت :ابوعلی بیذار من بیام به دردت میخورم..."کاتب خوبی میشم"...هر چی فکر کردم نتونستم یه سوم ابتدایی رو بذارم مسئول نیروی انسانی گردان...خلاصه از ترفندهای سید ابراهیم استفاده کردم و یه استخاره گرفتم که خیلی خوب اومد...
اومد و مشغول شد...اصلا فکر نمیکردم اینقدر زیبا بنویسه...یه خطاط به تمام معنا (فقط هم خط ریز بلد بود) برام جای تعجب بود که با این سواد پایینش چطوری اینقدر زیبا مینویسه...
و البته علاقه ی زیادی هم داشت...ازش جریان رو جویا شدم...
مفصلا توضیح داد که کلاس خط میرفته و علاقه ی شدید و استعدادش باعث شده بود به این حد برسه...
بعد چند روز یه اتاق با امکانات بهش تحویل دادیم و یکی رو گذاشتیم کنار دستش، چون غلط املایی خیلی داشت و گاهی مجبور میشدم نامه هایی که می نوشت رو دو سه بار بازنویسی کنه...از آخر هم یه دور نامه رو کامل مینوشتم و میدادم بهش تا پاکنویس کنه ...
بعد هر چی مراجعات در رابطه با پیگیری اموراتی مثل دکتر و مرخصی و... بود رو میفرستادیم پیشش تا نامشو بنویسه...حسابی سرش شلوغ شده بود...
یه روز با سید ابراهیم از جلو درب اتاقش رد میشدیم که دیدیم یه برگه نوشته و رو درب اتاقش نصب کرده...به این مضمون:
"لطفن بیدون هماهنگی با مسعول نیروی انسانی وورود ممنون"
من کلی خندیدم...سید گفت بابا اینا به اندازه ی وسعشونه...دوتا پیشنهاد دادم که سید قبول نکرد...اول گفتم ورقه رو از روی درب بکنم و دوم اینکه در بزنم و توجیهش کنم که در هر دو صورت سید مخالفت کرد و با حرکتش بهم فهموند امر به معروف و نهی از منکر مراتب داره...
و عکس العملش این بود:
ابوعلی یه برگه به همین اندازه بردار و روش بنویس "ورود به اتاق بدون هماهنگی در هر ساعت از شبانه روز بلامانع است" و نصب کن رو درب اتاقمون...
فرداش دیدم ورقه روی درب اتاق نیروی انسانی نیست...
جعفرجان هر روز بهتر از قبل میشد...اون خوی ناسازگاری اولیه اش(چند بار با بچه ها دعواش شده بود)کلا تغییر کرده بود...
با همه بگو و بخند میکرد....
شب عملیات بصرالحریر تعداد کمی فندک اتمی تحویلمون داده بودن که به مسئولین دسته تحویل بدیم برا روشن کردن فیتیله ی بمب های دست ساز...بین بچه ها تقسیم کردیم ولی شلوغی و ازدحام باعث شد عادلانه تقسیم نشه و صدای همه در بیاد...سید ابراهیم گفت قضیه چیه منم بهش توضیح دادم...خیلی حالم گرفته شد که به گوش سید رسیده بود و همین قضیه باعث شد فکرم مشغول بشه و حسابی قاطی بکنم...
جعفر جان متوجه شد و گفت ابوعلی غصه نخور درست میشه...
بعد چند دقیقه خودش رو رسوند و یه جعبه بهم داد...گفتم چیه اینا...گفت همونی که کم داشتی...باز کردم دیدم حدود 50 تا فندکه...گفتم از کجا آوردی؟
گفت از لوژستیک(تو نامه هاش اینطوری می نوشت)ون زدوم (کش رفتم)...
خلاصه بعدش رفتم و از لجستیک حلالیت طلبیدم...
#سید_ابراهیم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@shahid_mostafasadrzadeh
1.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 به گفته حضرت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم، ایرانیان زمینهساز ظهورند.
@shahid_mostafasadrzadeh
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥 تنها راه درک شیرینی تقرب به خدا
🔻 ما آدمهای عادی چطور میتونیم طعم شیرین نزدیک شدن به خدا رو بچشیم؟ چطور باید اون حال خوب عرفایی مثل آیتالله بهجت رو تجربه کنیم؟
👈🏻 بخشی از سخنرانی و روضه علیرضا پناهیان در حرم امام حسین(ع) - صبح اربعین ۱۴۰۰
#تصویری
@shahid_mostafasadrzadeh
#کلام_اسمانی❣🌸
🔴دنياپرستان و آخرتْ دوستان
👈مردم در دنیا دو دسته اند:
🔹 یک دسته برای کسانی که در دنیا برای دنیا کار کرد، و دنیا او را از آخرتش باز داشت، بر بازماندگان خویش از تهیدستی هراسان ، و از تهیدستی خویش در امان است، پس زندگانی خود را در راه سود دیگران از دست می دهد.
🔹و دیگری آن که در نیا برای آخرت کار می کند، و نعمت های دنیا نیز بدون تلاش به او روی می آورد، پس بهره هر دو جهان را چشیده، و مالک هر دو جهان می گردد، و با آبرومندی در پیشگاه خدا صبح می کند، و حاجتی را از خدا در خواست نمی کند جز آن که روا می گردد.
📘#حکمت_269
@shahid_mostafasadrzadeh
#حکیمانه❣📝
♦️ بعضی از اهل معرفت و اهل سلوک معنوی معتقدند که ماه ربیعالاول، به معنای حقیقی کلمه، ربیع حیات است، ربیع زندگی است؛ زیرا در این ماه، وجود مقدس پیامبر گرامی و همچنین فرزند بزرگوارش حضرت ابیعبدالله جعفربنمحمدالصّادق ولادت یافتهاند و ولادت پیغمبر سرآغاز همهی برکاتی است که خدای متعال برای بشریت مقدر فرموده است. ما که اسلام را وسیلهی سعادت بشر و راه نجات انسان میدانیم، این موهبت الهی مترتب بر وجود مبارک پیغمبر است که در این ماه اتفاق افتاد. حقیقتاً باید این میلاد عظیم را مبدأ همهی برکاتی دانست که خدای متعال جامعهی بشری را، امت اسلامی را، پیروان حقیقت را به آن سرافراز کرده است.
۱۳۹۱/۱۱/۱۰
#ربیعالاول
@shahid_mostafasadrzadeh
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #تماشایی | *ارزش علم*
💎 پرقیمتترین و کمقیمتترین انسانها را بشناسید
😇 کسانی که همت اسلام در هر دوره ای برای تربیت آنها گمارده شدهاست
🍃 #درس_اخلاق_آقا
@shahid_mostafasadrzadeh
#کلام_آسمانی❣🌸
🌸صفات والاى پرهيزکاران
❤️فَالْمُتَّقُونَ فِيهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ، مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ، وَ مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصَادُ، وَ مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ
💎 پرهيزکاران در اين دنيا صاحب فضايلى هستند: گفتارشان راست، لباسشان ميانه روى و راه رفتنشان تواضع و فروتنى است»
📘#خطبه_193
@shahid_mostafasadrzadeh
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش هشتم؛
🔻اوضاع به هم ريخته بود و بچهها روحيه خود را از دست داده بودند. بر فشار دشمن هم هر لحظه افزوده مىشد. پيكر سيدابراهيم خيلى غريبانه زير آفتاب افتاده بود و نمىشد آن را به عقب برد. به فكر اين بودم كه چطور بچهها را عقب بكشم. كار سنگين شده بود. اگر بچهها عقب مىكشيدند، احتمال اينكه پيكر سيدابراهيم دست دشمن بيفتد زياد بود. من هم ديگر نمىتوانستم خودم را جمعوجور كنم، براى همين شيخ آمد و به من گفت: "ابوعلى بلند شو. نگاه بچهها الان به شماست. سيدابراهيم هم وصيت كرده بعد از او شما كار را به دست بگيريد." هر چقدر شيخ مىگفت، فايده نداشت و اصلاً در زانوهاى من توانى براى بلند شدن نبود. شيخ نهيبى زد و گفت: "اين طورى روحيه بچهها را ضعيف تر مىكنى. خودت را جمعوجور كن. سيد هم راضى نيست كه شما اين طور باشى." به هر زحمتى بود، سيد را بلند كردم و به عقب بردم.
🔸سينه او را روى پشتم انداختم و پاهاى او روى زمين كشيده مىشد. دهبيست مترى آمدم. تنهاى تنها بودم. گريه مىكردم. شيخ هم پيش بچهها بود و آنها را جمعوجور مىكرد. همهاش جوش اين را مىزدم كه سيدابراهيم دست دشمن نيفتد. سعى كردم او را از زاويهاى بياورم كه كمتر در ديد باشد. هفتادهشتاد مترى كه آوردم، خيلى خسته شدم. ديدم اگر او را روى زمين بگذارم، ديگر نمىتوانم بلندش كنم؛ براى همين به ديوار تكيه دادم و نفس گرفتم و هر طور بود، او را به ساختمان لجستيك كه اولين خانهاى بود كه در القراصى تصرّف كرديم، رساندم. بچهها آمدند و كمك كردند و همان جا مداحى و گريه كردند.
شهید مصطفی صدرزاده
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🔰تاسوعا به روايت شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى)، بخش هشتم؛ 🔻اوضاع به هم ريخ
🔺تا غروب صبر كرديم، چون نمىشد در روشنايى او را منتقل كرد. يكىدو ساعتى گذشت. بچهها در خانهاى كه پيكر سيدابراهيم بود، خيلى رفتوآمد مىكردند. دشمن شروع كرد به كوبيدن خانه با گلولههاى انفجارى ٢٣ ديوانهوار به سمت خانه شليك مىكردند. پنجشش حفره روى ديوارهاى خانه ايجاد كرد. تيربارچىهايى هم كه روى پشتبام گذاشته بوديم، از بس بر اثر شليك دشمن، قلوه سنگهاى متلاشى شده به صورتشان خورد، نتوانستند تحمل كنند و از بالا به پايين پريدند. سريع از آن خانه خارج شديم و سنگر گرفتيم، تا شب شد و سيدابراهيم را در پتو پيچيديم و به عقب فرستاديم؛ اما خودِ ما آنجا مانديم.
📚منبع كتاب: #ابوعلى_كجاست؟
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_مهدی_صابری
#شهید_علیرضا_توسلی