eitaa logo
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
635 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1هزار ویدیو
20 فایل
❁﷽❁ ✳️ما در کانال «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گامی هرچند کوچک در زمینه اجرایی شدن انتظارات مقام معظم رهبری در زمینه زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا برداشته ایم و از شهدای عزیز مطالبی هرچند کوتاه منتشر میکنیم.🌹 ارتباط باما: @khademe_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید سیدسجاد خلیلی 🍃تولد ۱۵ آذر ۱۳۷۰ بهشهر 🍂شهادت ۲۱ فروردین ۱۳۹۵ سوریه 🔻در سالروز تولد شهید بخوانید🔻 🇮🇷 زندگی‌نامه شهید سیدسجاد خلیلی 📚 کتاب نسیم به سوی من وزید 👈🏼 با زدن روی لینک‌های بالا به صفحه اختصاصی شهیدخلیلی برویم و بیشتر با شهید عزیز آشنا شویم.💟
🌺به خدا که وصل شوی 🌿آرامشی وجودت را فرا می گیرد 🌺که نه به ‌راحتی می‌رنجی، 🌿و نه به ‌آسانی می‌‌رنجانی 🌺آرامش،سهم دل‌هایی ست 🌿که نگاهشان به سمت خداست
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از #کتاب_فرزندصبح #شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی #قسمت_اول 💠بچه هابه صورت ستونی
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از 💠باران گلوله های رَسام می بارید. رحیم حواسش به مهمات بچه هاهم بود. هرقدمی که جلوترمی رفتند، جعبه های مهمات رابه آن هامی رساند. تک تیراندازها امان بچه هارابریده بودند. آرپی جی زن ایستادوشر تیربارچی راازسربچه هاکم کرد. خاکریزاول تثبیت شدوبچه هابه سمت خاکریزدوم حرکت کردند. 💠محمدمهماتش تمام شد؛ به قاسمی نگاهی کرد وبه عقب برگشت. _داره میاد. داره مهمات میاره. 💠رحیم جعبه مهمات رابرداشت وخودرابه سرعت به محمدوقاسمی رساند. جعبه مهمات رازمین گذاشت وقدمی برنداشته بودکه محمدحس کردسایه ای به زمین خورد. قلبش لرزید. برگشت. گلولهٔ تیربار رحیم رازمین زده بود.😭خمپاره رابه قاسمی سپردوخودرابه رحیم رساند. 💠محمدسررحیم راروی زانوهایش گذاشت. کلاهش رابازکرد. شدت خونریزی آنقدرزیادبودکه محمدنمیدانست که گلوله به کجااصابت کرده است. لباس هایش را وارسی کرد ودیدتیربه خورده بود وازبین لب های همیشه خندان رحیم خارج شده بودوزبان راتکه تکه کرده بود. 😭💔 💠محمدسعی کرد سررحیم رابالانگه داردتاخون وارد ریه نشود: رحیم صدام رومیشنوی؟ رحیم بادست اشاره کردکه می شنود. 💠تصویرطفلان رحیم بودکه ازنظرمحمدمی گذشت. سرش رابرگرداند. دندان هایش رابه هم فشارمیدادتارحیم متوجهٔ گریهٔ اونشود. _داداش توکل کن به حضرت زهراوحضرت رقیه؛ نگران نباش. ... 🥀 🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
خون هم گریه کنی کم است نگارِ پا به ماهِ علی افتاد که زمین ؛ همان موقع علی جان داد...💔 @shahid_rahimfiruzabadi
. -بسم الله الرحمن الرحیم- این بنر به منظور نشر آرمان‌های شهدای عزیز و انسجام فعالیت های مجازی تهیه شده است. از شما محبین شهدا درخواست می‌گردد در نشر و گسترش سیرۀ اصحاب سیدالشهداء کوشا باشید. 🍂اجرتان با حضرت اباعبدالله(ع)🍂 🕊❤️🕊❤️ 🔵ڪاناݪ شهید کربلایی حسن عشوری🔻 https://eitaa.com/sahid_HassanAshouri 🔵ڪانال شھیـــد احمد صالحی مله 🔻 https://eitaa.com/shahidsalehi72 🔵کانال شهیدمصطفی نوروزی🔻 https://eitaa.com/joinchat/1618673911C9d2c533d55 🔵ڪاناݪ شهیـــد مهران شوری زاده🔻 https://eitaa.com/shahid_Mehran_shorizadeh 🔵ڪاناݪ شهید حسن مختار زاده🔻 https://eitaa.com/shahidhassanmokhtarzade 🔵کانال شهید عبدالرحیم فیروزآبادی🔻 https://eitaa.com/joinchat/1652293651Cce8c19e380 🔵کانال شهید محمد معافی🔻 https://eitaa.com/shahidmohammadmoafi 🔵کانال شهید اسماعیل دقایقی 🔻 https://eitaa.com/joinchat/3154837505C1d9b7621b3 🔵کانال شهید نوید صفری 🔻 https://eitaa.com/Navid_safare 🔵کانال شهید حسین تختی‌ بهراد نصر🔻 https://eitaa.com/shahedbhradnasr 🔵کانال شهید سید حمیدرضا هاشمی 🔻 https://eitaa.com/shahidseyedhamidrezahashemy 🔵 شهید رضا شیخی 🔻 https://eitaa.com/shahid_sheykhi 🔵کانال شهید تقی جوانمرد 🔻 https://eitaa.com/shahidtaghijavanmard 🔵 کانال شهید سجاد خلیلی 🔻 http://eitaa.com/joinchat/138280974C140c855ea2 🔵کانال از حاج قاسم تا ابراهیم🔻 https://eitaa.com/shahidjomhor1403 🔵کانال شـــــهــــدا🕊🔻 https://eitaa.com/kanal_shohada313 🔵کانال شهید حاج اسماعیل حیدری🔻 https://eitaa.com/shahidhajesmaeilheidari 🔵کانال خادم الشهدا🔻 https://eitaa.com/khademshohadaa_313 🔵کانال فدایی بانوی دمشق🔻 https://eitaa.com/shahidmohmmadahmadijavan 🔵کانال شهیدگمنام🔻 https://eitaa.com/joinchat/105185438C4324fc896c 🔵کانال شهید‌علی‌آقاعبداللهی🔻 @shahidaghaabdolahi 🔵کانال شهید مصطفی شیخ‌الاسلامی 🔻 https://eitaa.com/joinchat/3530555684C2d4b22b6cf
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از #کتاب_فرزندصبح #شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی #قسمت_دوم 💠باران گلوله های رَس
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از 💠صدای خرخره گلوی رحیم به محمدفهماندبایدبادست لخته خون راازدهانش خارج کند. لخته خون که خارج شد، رحیم نفسی زدونگاهی به محمدکردوبریده بریده گفت: به... بچه ها... بگو... منو... حلال کنن... من رفتنیم... دیدار... به.... قیامت. 💠محمدنگاهی به آسمان کرد. نفس هایش تندشده بود: این چه حرفیه، خط روبچه هازدن. الان نفربر میرسه میریم عقب، همه چی درست میشه. 💠چشمان رحیم به سمت زمین های کشاورزی برگشت. به دورخیره شد. چشمانش رابست ودوباره بازکردونگاهش به زمین هاگره خورد. سه باراین کارراکرد. محمدنگاهی به مسیرنگاه رحیم انداخت؛ چیزی نبود. دردل گفت: توچیزی میبینی که من نمیبینم؟ 💠بالاخره نفربر رسید. محمدشالیکار، حسین رضایی، اصغرشالیکاروحاج رحیم فیروزآبادی مسافرانش بودند. محمد دررابست. رحیم رفت اماخون رحیم برلباس های اوبه یادگارمانده بود.😢💔 ... 🥀 🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از #کتاب_فرزندصبح #شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی #قسمت_سوم 💠صدای خرخره گلوی رحی
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از 💠نفربر که به عقبه رسید، آمبولانس آماده بودتامجروحان رابه روستای عبطین منتقل کند. میثم دوربینش رابیرون آورد. بچه هابرانکاردرابیرون آوردند. رحیم بود. میثم دیگرتوان فیلمبرداری نداشت. دوربین راکنارگذاشت. رحیم چشمانش رابازکرد. میثم نگاهی به چشمان رحیم انداخت وگفت: لبیک یازینب. لبخندی روی لب رحیم نشست. 💠دکتربالای سرش آمدوگفت: این حالش خیلی بده. ازبچه های بیمارستان بقیةالله بودودلتنگ، آرام دست بردتا یقه لباسش رابازکند. رحیم آرام دست دکتررا پس زد. دکترمتوجه حال اوشدومیدانست کاری دیگرازدستش ساخته نیست. تخت رابه داخل اتاق خلوتی برد. اشک های دکتر، میثم رامطمئن کردکه کارتمام است. صدای غلیان خون حنجرهٔ رحیم، برایشان روضهٔ مجسم شده بود. 💠باقدرت باصدایی که صدای غلیان خون حنجره اش درهم آمیخته بود، گفت: یاحسین. وباردوم صدا اما آهسته ترشده بود: یاحسین. وامابا یاحسین سوم، خون ازحنجره بیرون ریخت. پلک هاروی هم افتادورحیم آرام گرفت 💠بچه هابعدازساعت هادرگیری وگرفتن خط به عقبه برگشتند. محمدبه ساک جمع شدهٔ رحیم نگاه کرد. _نمیخوای لباسات روعوض کنی؟ این راحمیدگفت. محمدنگاهی به لباسش انداخت/خون رحیم سرتاپای اوراسرخ کرده بود/بادگیر را درآوردوتاکرد. _چرا تاش میکنی؟ خواست جوابی دهدکه حسین وارداتاق شد. احمدازجایش بلندشد. چشم بچه هابه دهان حسین بود:_رحیم عاقبت بخیرشد. 💠محمدآرام بادگیرراداخل پلاستیکی پیچید. احمدروی زمین نشست ووسایلی راکه ازرحیم بیرون مانده بود، داخل ساکش گذاشت. 💠محمدبادگیررابه اوداد: اینم بزارتو. _لباس خونی روکجا میخوای بفرستی؟ _این خونه شهیده؛ بایدباقی بمونه. 💠حسین کناردیوارنشست. بچه هاآرام بودند. کسی گریه نمیکرد. حال عجیبی بود. حسین نگاهی به عمارانداخت: دیدی چجوری همه روکشونداستقبال؟ الان تو نکا غوغامیشه. بعدسرش راپایین انداخت: جواب پدرش روچی بدم؟ وحالابغض هاترکیدواشک هاجاری شد. 🥀 🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂
جانم سوخت ، بمیرم برات عزیزم😭😭💔🥀
💠فرازی ازوصیتنامه شهیدفیروزآبادی •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•