🥀🍂🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
بخشی از #کتاب_فرزندصبح
#شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی
#قسمت_دوم
💠باران گلوله های رَسام می بارید. رحیم حواسش به مهمات بچه هاهم بود. هرقدمی که جلوترمی رفتند، جعبه های مهمات رابه آن هامی رساند. تک تیراندازها امان بچه هارابریده بودند. آرپی جی زن ایستادوشر تیربارچی راازسربچه هاکم کرد.
خاکریزاول تثبیت شدوبچه هابه سمت خاکریزدوم حرکت کردند.
💠محمدمهماتش تمام شد؛ به قاسمی نگاهی کرد وبه عقب برگشت.
_داره میاد. داره مهمات میاره.
💠رحیم جعبه مهمات رابرداشت وخودرابه سرعت به محمدوقاسمی رساند. جعبه مهمات رازمین گذاشت وقدمی برنداشته بودکه محمدحس کردسایه ای به زمین خورد. قلبش لرزید. برگشت. گلولهٔ تیربار رحیم رازمین زده بود.😭خمپاره رابه قاسمی سپردوخودرابه رحیم رساند.
💠محمدسررحیم راروی زانوهایش گذاشت. کلاهش رابازکرد. شدت خونریزی آنقدرزیادبودکه محمدنمیدانست که گلوله به کجااصابت کرده است. لباس هایش را وارسی کرد ودیدتیربه #قفا خورده بود وازبین لب های همیشه خندان رحیم خارج شده بودوزبان راتکه تکه کرده بود. 😭💔
💠محمدسعی کرد سررحیم رابالانگه داردتاخون وارد ریه نشود: رحیم صدام رومیشنوی؟
رحیم بادست اشاره کردکه می شنود.
💠تصویرطفلان رحیم بودکه ازنظرمحمدمی گذشت. سرش رابرگرداند. دندان هایش رابه هم فشارمیدادتارحیم متوجهٔ گریهٔ اونشود.
_داداش توکل کن به حضرت زهراوحضرت رقیه؛ نگران نباش.
#ادامه_دارد...
🥀
🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂
🥀🍂🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
بخشی از #کتاب_فرزندصبح
#شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی
#قسمت_دوم
💠باران گلوله های رَسام می بارید. رحیم حواسش به مهمات بچه هاهم بود. هرقدمی که جلوترمی رفتند، جعبه های مهمات رابه آن هامی رساند. تک تیراندازها امان بچه هارابریده بودند. آرپی جی زن ایستادوشر تیربارچی راازسربچه هاکم کرد.
خاکریزاول تثبیت شدوبچه هابه سمت خاکریزدوم حرکت کردند.
💠محمدمهماتش تمام شد؛ به قاسمی نگاهی کرد وبه عقب برگشت.
_داره میاد. داره مهمات میاره.
💠رحیم جعبه مهمات رابرداشت وخودرابه سرعت به محمدوقاسمی رساند. جعبه مهمات رازمین گذاشت وقدمی برنداشته بودکه محمدحس کردسایه ای به زمین خورد. قلبش لرزید. برگشت. گلولهٔ تیربار رحیم رازمین زده بود.😭خمپاره رابه قاسمی سپردوخودرابه رحیم رساند.
💠محمدسررحیم راروی زانوهایش گذاشت. کلاهش رابازکرد. شدت خونریزی آنقدرزیادبودکه محمدنمیدانست که گلوله به کجااصابت کرده است. لباس هایش را وارسی کرد ودیدتیربه #قفا خورده بود وازبین لب های همیشه خندان رحیم خارج شده بودوزبان راتکه تکه کرده بود. 😭💔
💠محمدسعی کرد سررحیم رابالانگه داردتاخون وارد ریه نشود: رحیم صدام رومیشنوی؟
رحیم بادست اشاره کردکه می شنود.
💠تصویرطفلان رحیم بودکه ازنظرمحمدمی گذشت. سرش رابرگرداند. دندان هایش رابه هم فشارمیدادتارحیم متوجهٔ گریهٔ اونشود.
_داداش توکل کن به حضرت زهراوحضرت رقیه؛ نگران نباش.
#ادامه_دارد...
🥀
🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂
شهیدعبدالرحیمفیروزآبادے🇮🇷
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از #کتاب_فرزندصبح #شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی #قسمت_اول 💠بچه هابه صورت ستونی
🥀🍂🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀
🥀
بخشی از #کتاب_فرزندصبح
#شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی
#قسمت_دوم
💠باران گلوله های رَسام می بارید. رحیم حواسش به مهمات بچه هاهم بود. هرقدمی که جلوترمی رفتند، جعبه های مهمات رابه آن هامی رساند. تک تیراندازها امان بچه هارابریده بودند. آرپی جی زن ایستادوشر تیربارچی راازسربچه هاکم کرد.
خاکریزاول تثبیت شدوبچه هابه سمت خاکریزدوم حرکت کردند.
💠محمدمهماتش تمام شد؛ به قاسمی نگاهی کرد وبه عقب برگشت.
_داره میاد. داره مهمات میاره.
💠رحیم جعبه مهمات رابرداشت وخودرابه سرعت به محمدوقاسمی رساند. جعبه مهمات رازمین گذاشت وقدمی برنداشته بودکه محمدحس کردسایه ای به زمین خورد. قلبش لرزید. برگشت. گلولهٔ تیربار رحیم رازمین زده بود.😭خمپاره رابه قاسمی سپردوخودرابه رحیم رساند.
💠محمدسررحیم راروی زانوهایش گذاشت. کلاهش رابازکرد. شدت خونریزی آنقدرزیادبودکه محمدنمیدانست که گلوله به کجااصابت کرده است. لباس هایش را وارسی کرد ودیدتیربه #قفا خورده بود وازبین لب های همیشه خندان رحیم خارج شده بودوزبان راتکه تکه کرده بود. 😭💔
💠محمدسعی کرد سررحیم رابالانگه داردتاخون وارد ریه نشود: رحیم صدام رومیشنوی؟
رحیم بادست اشاره کردکه می شنود.
💠تصویرطفلان رحیم بودکه ازنظرمحمدمی گذشت. سرش رابرگرداند. دندان هایش رابه هم فشارمیدادتارحیم متوجهٔ گریهٔ اونشود.
_داداش توکل کن به حضرت زهراوحضرت رقیه؛ نگران نباش.
#ادامه_دارد...
🥀
🍂🥀
🥀🍂🥀
🍂🥀🍂🥀
🥀🍂🥀🍂🥀🍂