eitaa logo
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
638 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1هزار ویدیو
20 فایل
❁﷽❁ ✳️ما در کانال «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گامی هرچند کوچک در زمینه اجرایی شدن انتظارات مقام معظم رهبری در زمینه زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا برداشته ایم و از شهدای عزیز مطالبی هرچند کوتاه منتشر میکنیم.🌹 ارتباط باما: @khademe_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا رحیم برا ما زمینی ها دعا کنید... شما که دستتون رسید به ارباب..😢 شما که شبای جمعه توکربلا مهمون سفره حضرت زهرا سلام الله علیها میشید🌱😭
به خدا نگاه شماها نباشه معلوم نیست چه بلایی سرمون میاد... آقا رحیم! شما که روسفید شدی.. شما که فدایی عقیله شدی.. کاش برات ماروهم بگیری💔😭😭
چقدر دلم میخواد بطلبی مرا...همان جایی که به آرزویت رسیدی...😢💔
بریم یک زیارت مجازی💔🥀 التماس دعا✋
آقا رحیم🌸 کلام آخرم.... امشب در شب شهادتتان✨ شبی که دلتنگی، سخت گرفته از همه..دخترانت،همسرت،مادر و پدرت و همه خانواده... قول شفاعت دهید✋ قول اینکه یادی کنید از ما پیش ارباب بی کفن مان یاشهید التماس دعا😭💔
22.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در دنیا بودند ، اما با دنیا نبودند... شــهـدا را میگویم! آنها دغدغه های مهمتری از زندگی ڪردن داشتند! مثل " " ... 🎥🎥 ویدئویی از شهید فیروزآبادی😭 •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
در دنیا بودند ، اما با دنیا نبودند... شــهـدا را میگویم! آنها دغدغه های مهمتری از زندگی ڪردن داشتند!
تک تک ثانیه هایی که تو را کم دارم ... ساعتم درد ... دلم درد ... جهانم درد است ... •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️ "روزانه" 🌸یک صفحه قرآن کریم به نیت شهیدفیروزآبادی و ظهور حضرت مَهدی(عج)🌸 صفحه۵۴۴ •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
این حرفها را ڪاش این مردم نمےخواندند سربسته میگویم: دلم تنگ است... میدانے...؟💔 •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
دلگویه های فاطمه جان نازدانه شهید فیروزآبادی💔 بـابـاجــون سـلام... هفت سال شده که به شهادت رسیدی و رفتی پیش فرشته ها و ما در نبود تو سوختیم و ساخته شدیم و مامان صبور و مهربانمون همیشه میگه: دخترانم نگران نباشید و بابارحیم همیشه باهامونه ولی ما نمیبینیمش😔💔 باباجون توی این که گذشت حس میکنم سال ها بزرگتر شدیم. که دلتنگیامونو با بودن در کنار مزارت سپری می کنیم. 😔 بابا که شنیدن نام ، بغضی عجیب برایمان به همراه دارد، بغضی آمیخته با افتخار. وقتی کسی پدرش را صدا میزند، دلمان میلرزد ولی خوشحالیم از اینکه لیاقت شهادت را داشتی و به امید آن روزی که همراه سربازان واقعی امام زمان(عج) پیش مان برگردی..💔 طنین صدای دلنشینت در جای جای خونه هنوز هم به گوش میرسه و دست نوازشت را در لحظه لحظه تنهایی و دلتنگی، روی سرمان حس می کنیم💔 اشک و تب سوز بوی بابا دارد اینجا شب و روز بوی بابا دارد شاید که نرفته است،مادر! به خدا... این خانه هنوز بوی بابا دارد❤ •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
4_6014895951934653832.mp3
3.24M
▪️ای بابای شهیدم 🌴اگه رو پای تو سر نذاشتم گله ندارم 🌴اگه تو غم ها بابا نداشتم گله ندارم 🎤میثم •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تقدیم به نازدانه های شهیدفیروزآبادی •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
Reza Narimani - Poshte Pat Ab Mirizam (128).mp3
5.41M
دوباره خبر رسید که ی لاله پر کشید کوچه مشکی شد براش عکس تو میره کوچه به کوچه توی قاب خونه ها تو ی یاقوتی تقدیم به شهید فیروز آبادی🌹 یاد شهید با صلوات 🌷 •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
دلگویه های فاطمه جان نازدانه شهید فیروزآبادی💔 بـابـاجــون سـلام... هفت سال شده که به شهادت رسیدی و
چشم پاک دختری از جمله ای تر مانده است""" چشم های پاکش اما خیره بر در مانده است روی دیوار اتاق کوچک تنهایی اش """ عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است . . . یاد و خاطره شهیدان گرامی باد به خصوص شهید عبدالرحیم فیروز آبادی
🌺🍃سالروزشهادت پاسدارمدافع حرم شهیدحاج عبدالرحیم فیروزآبادی 👇👇👇👇👇👇👇👇 http://wikishahid.ir/عبدالرحیم_فیروزآبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸وصیت نامه شهیدمدافع حرم حاج عبدالرحیم فیروزآبادی به همراه ترجمه وصوت انگلیسی مترجم: استادفاطمه بهرامی •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
💠مراسم رونمایی ازکتاب شهیدمدافع حرم حاج عبدالرحیم فیروزآبادی درلشکر25کربلا #کتاب_فرزندصبح #شهی
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از 💠بچه هابه صورت ستونی نشسته بودندتادستورعملیات صادرشود. رحیم به آسمان وبعدبه دوروبرش نگاهی انداخت وشروع کردبه بالازدن آستین هایش. احمدباتعجب پرسید: چیکارمیکنی؟ _آب نداری؟ +میخوای چیکار؟ _نمازصبحه، وضوبگیرم. احمدلبخندی زد: اینجاکه آب پیدانمیشه. فقط بچه های آمادآب دارن، حالاتیمم کن. رحیم نگاهی به دوروبرانداخت. حق بااحمدبود. ازپیداکردن آب ناامیدشد، دستی به خاک زد وتیمم کرد. ازترس لو رفتن عملیات حتی مجازبه ایستادن نبودند. نشسته نمازرابست. سرازخاک که برداشت، دستورشروع عملیات صادرشد. 💠 باروشن شدن هوادرگیری شدت گرفت. حالاتک تیراندازهایی که روی تپه بودند، بربچه هامسلط ترشلیک می کردند. تنهاسنگربچه هاسنگ چین های زمین های جو بود. دسته های هجوم بافاصلهٔ بیست متری ازدسته پشتیبانی به خط زده بودند. آقاعبدالله بابیسیم کنارمحمدایستاده بودوباصدای بلندگفت: بچه های پشتیبانی عقبه شون روبزنین. نزاریدواردعمل شن. 💠قاسمی خمپاره راکاشت ومحمدشروع به شلیک کرد. رحیم پشت سرمحمدبا کِلاش ازآنهاحمایت میکرد. احمدپشت سررحیم خمپاره دیگری کارگذاشته بود. ... 🥀 🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از 💠باران گلوله های رَسام می بارید. رحیم حواسش به مهمات بچه هاهم بود. هرقدمی که جلوترمی رفتند، جعبه های مهمات رابه آن هامی رساند. تک تیراندازها امان بچه هارابریده بودند. آرپی جی زن ایستادوشر تیربارچی راازسربچه هاکم کرد. خاکریزاول تثبیت شدوبچه هابه سمت خاکریزدوم حرکت کردند. 💠محمدمهماتش تمام شد؛ به قاسمی نگاهی کرد وبه عقب برگشت. _داره میاد. داره مهمات میاره. 💠رحیم جعبه مهمات رابرداشت وخودرابه سرعت به محمدوقاسمی رساند. جعبه مهمات رازمین گذاشت وقدمی برنداشته بودکه محمدحس کردسایه ای به زمین خورد. قلبش لرزید. برگشت. گلولهٔ تیربار رحیم رازمین زده بود.😭خمپاره رابه قاسمی سپردوخودرابه رحیم رساند. 💠محمدسررحیم راروی زانوهایش گذاشت. کلاهش رابازکرد. شدت خونریزی آنقدرزیادبودکه محمدنمیدانست که گلوله به کجااصابت کرده است. لباس هایش را وارسی کرد ودیدتیربه خورده بود وازبین لب های همیشه خندان رحیم خارج شده بودوزبان راتکه تکه کرده بود. 😭💔 💠محمدسعی کرد سررحیم رابالانگه داردتاخون وارد ریه نشود: رحیم صدام رومیشنوی؟ رحیم بادست اشاره کردکه می شنود. 💠تصویرطفلان رحیم بودکه ازنظرمحمدمی گذشت. سرش رابرگرداند. دندان هایش رابه هم فشارمیدادتارحیم متوجهٔ گریهٔ اونشود. _داداش توکل کن به حضرت زهراوحضرت رقیه؛ نگران نباش. ... 🥀 🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از 💠صدای خرخره گلوی رحیم به محمدفهماندبایدبادست لخته خون راازدهانش خارج کند. لخته خون که خارج شد، رحیم نفسی زدونگاهی به محمدکردوبریده بریده گفت: به... بچه ها... بگو... منو... حلال کنن... من رفتنیم... دیدار... به.... قیامت. 💠محمدنگاهی به آسمان کرد. نفس هایش تندشده بود: این چه حرفیه، خط روبچه هازدن. الان نفربر میرسه میریم عقب، همه چی درست میشه. 💠چشمان رحیم به سمت زمین های کشاورزی برگشت. به دورخیره شد. چشمانش رابست ودوباره بازکردونگاهش به زمین هاگره خورد. سه باراین کارراکرد. محمدنگاهی به مسیرنگاه رحیم انداخت؛ چیزی نبود. دردل گفت: توچیزی میبینی که من نمیبینم؟ 💠بالاخره نفربر رسید. محمدشالیکار، حسین رضایی، اصغرشالیکاروحاج رحیم فیروزآبادی مسافرانش بودند. محمد دررابست. رحیم رفت اماخون رحیم برلباس های اوبه یادگارمانده بود.😢💔 ... 🥀 🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂
💠همه دعوتید... •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
📸تصویر چهارده شهید مدافع حرمی که در روز ۱۶ آذر ماه به فیض شهادت نائل آمدند ... ایستادن پای امام زمان خویش شانزدهم آذر ماه سالروز شهادت 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهید مدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم 🕊شهیدمدافع حرم احمد آبادی 🕊شهیدمدافع حرم 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
نماهنگ | یارالی زهرا_۲۰۲۲_۱۲_۰۷_۰۶_۲۹_۳۸_۶۹۳.mp3
3.19M
"یارالی زهرا حاج مهدی رسولی •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈• @shahid_rahimfiruzabadi •┈┈•••✾•♥️•✾•••┈┈•
🥀🍂🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀 🥀 بخشی از 💠نفربر که به عقبه رسید، آمبولانس آماده بودتامجروحان رابه روستای عبطین منتقل کند. میثم دوربینش رابیرون آورد. بچه هابرانکاردرابیرون آوردند. رحیم بود. میثم دیگرتوان فیلمبرداری نداشت. دوربین راکنارگذاشت. رحیم چشمانش رابازکرد. میثم نگاهی به چشمان رحیم انداخت وگفت: لبیک یازینب. لبخندی روی لب رحیم نشست. 💠دکتربالای سرش آمدوگفت: این حالش خیلی بده. ازبچه های بیمارستان بقیةالله بودودلتنگ، آرام دست بردتا یقه لباسش رابازکند. رحیم آرام ذست دکتررا پس زد. دکترمتوجه حال اوشدومیدانست کاری دیگرازدستش ساخته نیست. تخت رابه داخل اتاق خلوتی برد. اشک های دکتر، میثم رامطمئن کردکه کارتمام است. صدای غلیان خون حنجرهٔ رحیم، برایشان روضهٔ مجسم شده بود. 💠باقدرت باصدایی که صدای غلیان خون حنجره اش درهم آمیخته بود، گفت: یاحسین. وباردوم صدا اما آهسته ترشده بود: یاحسین. وامابا یاحسین سوم، خون ازحنجره بیرون ریخت. پلک هاروی هم افتادورحیم آرام گرفت 💠بچه هابعدازساعت هادرگیری وگرفتن خط به عقبه برگشتند. محمدبه ساک جمع شدهٔ رحیم نگاه کرد. _نمیخوای لباسات روعوض کنی؟ این راحمیدگفت. محمدنگاهی به لباسش انداخت/خون رحیم سرتاپای اوراسرخ کرده بود/بادگیر را درآوردوتاکرد. _چرا تاش میکنی؟ خواست جوابی دهدکه حسین وارداتاق شد. احمدازجایش بلندشد. چشم بچه هابه دهان حسین بود:_رحیم عاقبت بخیرشد. 💠محمدآرام بادگیرراداخل پلاستیکی پیچید. احمدروی زمین نشست ووسایلی راکه ازرحیم بیرون مانده بود، داخل ساکش گذاشت. 💠محمدبادگیررابه اوداد: اینم بزارتو. _لباس خونی روکجا میخوای بفرستی؟ _این خونه شهیده؛ بایدباقی بمونه. 💠حسین کناردیوارنشست. بچه هاآرام بودند. کسی گریه نمیکرد. حال عجیبی بود. حسین نگاهی به عمارانداخت: دیدی چجوری همه روکشونداستقبال؟ الان تو نکا غوغامیشه. بعدسرش راپایین انداخت: جواب پدرش روچی بدم؟ وحالابغض هاترکیدواشک هاجاری شد. 🥀 🍂🥀 🥀🍂🥀 🍂🥀🍂🥀 🥀🍂🥀🍂🥀🍂