#دلنوشته_شماره_شش #ارسالی_کاربر #کرامت_شهید تقریبا ی سال پیش یا شاید هم بیشتر بود. شوهرم با دو تا پسرام همشون تب داشتن خودم هم بعد چن روز مبتلا به تب شدم هم خودم از ی طرف بیمار هم از ی طرف پرستار خانواده بودم . دیگه واقعا از پا دراومدم تب شوهرم با بچه هام و خودم اصلا قطع نمیشد . به پسر کوچکترم با اینکه اصلا حال نداشت گفتم بیا باهم بریم از شهید حاجی زاده بخوایم که ما رو خوب کنه .خود شهید هم مطمئنم که میدونه که من چقدر بهش ارادت ویژه ای دارم. با پسرم رفتیم سر خاکش و کلی با هاش درد کردم و ازش کمک خواستم شاید باورتون نشه همون شب تب هممون اومد پایین و خیلی حالمون بهتر شد من خودم به عینه معجزه شهید عزیزم و دیدم. همیشه بعد هر نمازم به نیتش به آقا اربابم امام حسین و فرزندان و اصحابش سلام میدم. ان شالله بتونیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم