یه خانمی از استان فارس(شیراز) اومد آمل برای شرکت در مراسم سالگرد شهادت شهید رضا حاجی زاده
از غرفه ما « قاب عکس
#شهید_رضا_حاجی_زاده و کتاب #معبر_بهشت رو گرفت »
گفت: شهید رو نمیشناختم تا اینکه میاد به خوابم و میگه نگران نباش درست میشه لبخندی میزنه و این جمله رو تکرار میکنه
هر چی گفتم شما کی هستین؟ خودش رو معرفی نکرد نگاهش هر روز جلوی چشمم بود
۶ سال درگیر بیماری سختی بودم
زمانی متوجه چهره شهید شدم که دخترم مهر ۱۴۰۳ دانشجوی دانشگاه آمل شد بخاطر راه دور دودل بودم بفرستمش یا نه
چون تک دختر و کمک زندگیم و بیماریم بود
یهو با همون دودلی راهی آمل شدیم
اومدیم برای ثبت نام
راهروی دانشگاه عکس های شهدا زده بود
تا چشمم افتاد به عکس ها زدم زیر گریه
یکی یکی عکس ها رو نگاه کردم
تا نگاهم رسید به یک عکس
خیره شدم به اسمش
نوشته بود #شهید_رضا_حاجی_زاده
الان دخترم ترم ۲ دانشگاه هست و دکترها که ازم قطع امید کرده بودن گفتن معجزه شده و خطر رفع شده
۱۴۰۴/۲/۱۵
💕 شهدا عند رب یرزقون اند💕
🪴 @jahadi_talie /گروه جهادی طلیعه
🌱@shahid_reza_hajizadeh / شهیدرضاحاجیزاده
هدایت شده از کانال رسمی شهید رضا حاجی زاده
❤️🔥ماجرای خوابی که همرزم شهید رضا حاجی زاده دید و تعبیر شد!
📆صبح روز ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵(روز کربلای خانطومان) خوابی دیدم. ماجرای خواب از این قرار بود که👇
😴{خواب دیدم زمانی که در محل استراحتمان در شهر خانطومان سوریه بودیم، شهید روحالله صحرایی با همون لباس رزمش به همراه یکی دیگر از دوستان وارد اتاق شدند. سمت چپ من آقارضا و سمت دیگر، یکی دیگر از رفقا بود. هر سه تا روی زمین دراز کشیده بودیم و بیدار بودیم.
🌹🕊شهید صحرایی با لبخند و شادی شروع به صحبتکردن کرد. گفت: «آره، فکر میکنید شهادت درد داره مثل وقتی که ما هنگام سردرد، دو دستی سرمون رو گرفتیم و درد داریم؟ نه!!!! شهید هیچ دردی رو احساس نمیکنه. هیچ دردی!»
🤔همینجور که صحبت میکرد، ما متوجه شدیم که ایشون قراره یه شهیدی رو انتخاب کنه و خبر شهادت کسی رو اطلاع بده! همینطور که داشتیم بهش نگاه میکردیم، اومد جلو و به بغلدستی من نگاه کرد و یه سری تکان داد و بعد به سمت آقارضا رفت و یه سری تکان داد؛ بعد اومد سمت من و چند جملهای گفت و تموم شد.}
😲بیدار که شدم، این خواب رو برای همهی حاضرین در اتاق تعریف کردم. چند نفر که توی این خواب هم حضور داشتند، توی جمع بودند و هر کسی به شوخی یه حرفی میزد.
👀👂آقارضا نزدیکم دراز کشیده بود و یه پتوی خاکی رو سرش. وقتی که صدای من رو موقع تعریفکردن خواب شنید، نیمخیز شد و به حرفهای من با دقت گوش داد.
🕋🤲بعد از اینکه فهمید خودش هم توی خواب حضور داشته، گفت:«انقدر دعای خیر پدر و مادر پشت سرمون هست که انشاءالله همه به سلامت برمیگردیم. باز هم هر چی خدا بخواد! هر چی رضای خداست.» دراز کشید و پتو رو کشید روی سرش و خوابید.
🧨🔥ساعاتی بعد از عملیات، بعد از اینکه تقریباً متوجه شده بودیم که آقا رضا به شهادت رسیده(چون صحنهی جنگ طوری نبود که رزمندهها اسیر بشوند و مطمئن بودیم که آقارضا شهید شده)، همونجا من به یاد خوابی که صبح دیدم افتادم و مطمئن شدم که اون افراد توی خواب یا به شهادت میرسند یا مجروح میشوند.
😭💔خواب من اونجا تعبیر شد و آقارضا به شهادت رسید؛ چون مطمئن بودیم که شهید صحرایی اومده و رزق شهادتشون رو اطلاع بده، و اونجا آقارضا بود و رفیق همیشگیاش و رزق شهادت...
🎙به روایت: همرزم شهید
🏷#روایت_خانطومان
#انتشار_برای_اولین_بار
#شهید_رضا_حاجی_زاده
#سالگرد_شهادت
🌹تنها کانال رسمی تکاور پاسدار
شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده👇🏻
🍃| @shahid_reza_hajizadeh
🔥تا لحظاتی دیگر...
📋خاطرهنگاری آنچه که در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ گذشت.
❤️🩹آخرین لحظات زندگی شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده به روایت همرزم شهید👇🏻
🏷#روایت_خانطومان