دوستان میتوانید به صورت ناشناس،با ما در ارتباط باشید👇
✅در صورت تمایل میتوانید حس و حالتان را نسبت به خوابهایی که در کانال قرار داده میشود و یا مطالب کانال با ما در میان بگذارید.
https://harfeto.timefriend.net/16768227326972
مراسم افطاری به یاد شهید رضا رحیمی به دعوت:
گردان ۱۰۱ لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
# ۳۰ فروردین ۱۴۰۲
@shahid_reza_rahimi1397
✨﷽✨
#حاضرِ_غایب ۱۱ 📝
شب عید بود(غدیر یا قربان، درست خاطرم نیست)...
اینقدر غرق در کارهام بودم که حواسم به تقویم و مناسبتها نبود. ولی اون شب خیلی بیشتر از همیشه دلم برای رضا تنگ بود و کلی هم خودم با خودم حرف زدم و از دلتنگیم گفتم. ی حس عجیبی داشتم اون شب،انگار که منتظرش بودم!!
حدود ۹ شب بود که از دانشکده رسیدم خوابگاه، اینقدر خسته بودم و سردم شده بود(زمستان بود) که با لباسهای بیرون، کنارِ شوفاژ خوابم برد.
بچه هام میدونستن خسته ام، بیدارم نکردن.
ساعتهای ۲ و ۳ نیمه شب بود که با صدای خنده رضا و تپش قلب فراوان از جا پریدم. صدای خنده ای که هنوز هم از توی گوشم بیرون نرفته...
اون شب خواب دیدم رضا از پشت یه زمین خاکی، جایی شبیه میدون جنگ که چندتا خیمه سفیدرنگ بود و داعش اونجا را محاصره کرده بود(انگار آدم یاد صحنه کربلا می افتاد با دیدنش) اومد و اینطرف محوطه روی یه صندلی اونم توی جایی ک شبیه پارک بود، نشست. (یکطرف میدون جنگ بود و یک طرف فضای سبز).
منم روی صندلی کنارش نشسته بودم. دستشو انداخت دور گردنم. همینطور که با تعجب و چشای گرد شده از تعجب نگاهش میکردم. گفتم: تو چطوری اومدی؟؟؟ اونطرف جنگ بود، چطور تونستی بیای؟ خندید و گفت نترس، اونا نمیتونن منو ببینن.فقط شماها میتونید منو ببینید.
بعدم دائم میخندید. اونم از ته دل و خیلی خوشحال بود و هروقت به قیافه متعجب من نگاه میکرد، خندش بیشتر میشد.
و به دوتا از دوستان صمیمیش و حدود ۱۰ نفر دیگه ای ک دور صندلی ایستاده بودن و ما را تماشا میکردن (و از بالا به پایین نگاه میکردن، درست مثل وقتی که بالای سر کسی می ایستی و اون نشسته و بهش نگاه میکنی) میگفت:
این (یعنی منو میگفت) چرا اینجوری میکنه؟ منظورش این بود که چرا تعجب کرده و خشکش زده. و دائم میخندید و مثل اونوقتایی که حضور فیزیکی داشت، سر به سرم میذاشت.
بعد یکی یکی مثل کسی که تازه وارد یه جمعی شده باشه. دستشو انداخت دور گردن دوتا دوست صمیمیش و با اونا حال و احوال میکرد و نگاهشو طوری چرخوند که همه اون کسانی که بالای سرش بودن را ببینه.
اون ده نفر دیگه را چهره هاشونو میدیدم اما نمیشناختم.
انقدر خندید که با صدای خندش بیدار شدم.
چشمامو باز کردم دیدم همه جا تاریکه و همه خوابیدن. گوشیمو روشن کردم که ساعتو ببینم، حدود دو و سه نیمه شب بود. یه سر هم به واتساپ زدم ببینم چخبره.
دیدم مامانم ی عکس فرستادن و زیرش نوشتن، امشب شب عید بوده و دوستای رضا رفتن گلستان دسته جمعی.
اون چیزی ک میدیدم، باور نمیکردم. خدایا مگه میشه؟ همونایی بودن که توی خواب دیده بودم. بدون اینکه از قبل دیده باشم یا اشنایی باهاشون داشته باشم.
تا صبح تو فکر این خواب بودم
پس دلیل خوشحالی و خنده رضا این بوده که دوستاش بهش سر زدن؟!
حتی وقتی یاد طرز نگاه کردنشون میوفتم که از بالا ب پایین بود، درست شبیه عکس بود که همشون دور سنگ رضا ایستاده بودن و به طرف پایین و سنگش نگاه میکردن....
🇮🇷شهدا همه چیز را میبینن، حی و حاضرن، وقتی این زیارت ما را میبینن و خوشحال میشن، مطمئن باش اگر با خلوص نیت بری دیدنشون، چندین برابر جبران میکنن و خوشحالت میکنن.
شهدا تهِ تهِ معرفت اند.
🇮🇷ان شاء الله که اون دنیا هم برای شفاعت، همه ما را از نظر بگذرانند.
#خواهر
#شادی روح شهدا صلوات
@shahid_reza_rahimi1397
دوستان میتوانید به صورت ناشناس،با ما در ارتباط باشید👇
✅در صورت تمایل میتوانید حس و حالتان را نسبت به خوابهایی که در کانال قرار داده میشود و یا مطالب کانال با ما در میان بگذارید.
https://harfeto.timefriend.net/16768227326972
بسم رب الشهدا و الصدیقین
📝نوشتن اما، تقدیر دستهای بی رمقِ ما بود...
چندیست که قلم به دست گرفته ام تا از یکدانه برادری بنویسم که گرچه خودش نیست اما خاطراتش و عکسهایش، امیدِ زندگیمان شده...
در این مسیر، گاهی بر سرعت نوشتن افزودم و گاهی دست و دلم به نوشتن نرفت.
هم اکنون که در نیمه راه نوشتن کتابش هستم، از همه همراهان گرامی دعوت میکنم ادامه داستانهای حاج رضا را ان شاءالله از کتابی که بعدها منتشر میشود، پیگیری نمایند و از اینجا به بعد یکشنبه ها داستان زندگی شهدای دیگر و یا دستنوشته های اقا رضا را قرار میدهم.
از همه عزیزانی که عکس و یا خاطره ای از شهید دارند، حتی در حد یک جمله یا به قول بعضی از دوستان، معجزه ای دیدند به صورت نوشته یا ویس در شخصی بنده به ادرس زیر ارسال نمایند.
معرفی خودتان به عنوان گوینده هم اختیاریست. در صورت تمایل ذکر کنید تا در کتاب ثبت شود.
با تشکر از همراهان همیشگی
🌸 @shahid_reza_rahimi1397
#داستان_شب ۸ 📖
☆شهردار بی ادعا☆
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت:
تازه ازدواج کرده بودم 💍 و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم.
از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟
تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم...
یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت:
بده فلانی، اتاق فلان...
رفتم کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای⁉️
گفتم:کار
گفت:فردا بیا سرکار‼‼‼😐
باورم نمیشد😇
فردا رفتم مشغول شدم
بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود.
چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود؛ من به جای اون مشغول شدم.
شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفا کرد و رفت جبهه.
بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت:
توی اون مدتی ک کارآموز بودی و منتظر بودیم ک یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم...
حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت میشد.
یعنی از حقوق🌷شهید باکری🌷
این درخواست خود شهید بود...
@shahid_reza_rahimi1397
May 11
❣#سلام_امام_زمانم❣
🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يا عَديلَ الْخَيْرِ...✋
سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده.
سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.
📗صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها، ص578.
#امام_زمان
☀️ اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
☀️بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
☘️ إن يَنصُرْكُمُ اللَّـهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ ۖ وَإِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِي يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ ۗ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ
اگر خدا شما را يارى كند، هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد؛ و اگر دست از يارى شما بردارد، چه كسى بعد از او شما را يارى خواهد كرد؟ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.
(قرآن کریم؛ سوره آل عمران، آیه ۱۶۰)
مگر چمدانت چقدر بود؟
که تمام زندگی ام را با خود بردی!!!
@shahid_reza_rahimi1397
غَمَشراغیرِدل
سرمنزلےنیست؛
ولۍآنهمنصیبِ
هر دِلینیسٺ:)
#شهیدسیدروحاللهعجمیان🌷
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی....
💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠
🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸
⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜
💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)💠
⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜
⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️
⊰✾✿✾⊱━━━─━
آقاجان
با یاد تو نشسته ام، در راهی که عبور کنی، میخواهم در آخرین غروب زندگی برجای پای تو نماز بگذارم؛
ای غریبه همیشه آشنای من، مهدی جان! بازگرد دیگر جانی نمانده است.
جوانیمان رفت و نیامدی… الوعده الوفا…
@shahid_reza_rahimi1397
دعوت از خانواده شهید رضا رحیمی در
بیستمین یادواره شهدای دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)
# ۴اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
@shahid_reza_rahimi1397