eitaa logo
کانال رسمی شهید روح‌الله قربانی
1.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
531 ویدیو
19 فایل
کانال 🌷مدافع حرم شهید روح الله قربانی🌷 متولد : ۱ خرداد ۱۳۶۸ شهادت: ۱۳ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت: حلب سوریه بهشت زهرا (س) ، قطعه ۵۳ (کپی مطالب آزاد با ذکر صلوات) @Montazer313_40 تبادلات: @nooraa_315
مشاهده در ایتا
دانلود
﴾﷽﴿ . روح‌الله همیشه از مهمانی‌هایی که مادرش به مناسبت عید غدیر می‌گرفت و اطعام می‌داد، با شور و حال خاصی تعریف می‌کرد. . هرسال عید غدیر مقید بود به خاله و دایی‌هایش که  بودند سر بزند و یا تلفن کند و عید را به آنها تبریک بگوید... . بخشی از کتاب  : روح‌‌الله گفت: «خیلی قدر خونواده‌ت رو بدون. ما هم تا قبل از فوت مامانم، مثل شما بودیم. همه با هم دور یه سفره جمع می‌شدیم. با اینکه مامانم، بزرگ فامیل نبود، همیشه همه رو جمع می‌‌‌کرد دور هم.» زینب با اشتیاق به حرف‌‌هایش گوش می‌داد. ـ چون مامانم سید بود، همیشه عید غدیر غذا درست می‌کرد، همه رو دعوت می‌کرد. عید غدیر همیشه مهمون داشتیم. همه خونۀ ما جمع می‌شدن. مامانم می‌گفت: «عید غدیر ثواب داره به دیگران غذا بدی.» . . @shahid_roohollah_ghorbani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﴾﷽﴿ . به مناسبت سالگرد قمری شهادت شهید صدرزاده بخشی از کتاب که در مورد این شهید عزیز است تقدیم می‌گردد: . روز تاسوعا خبر شهادت را که آوردند، حال همه دگرگون شد. آوازۀ مصطفی در کل جبهه پیچیده بود. حال‌وهوای همه بارانی بود. شبی که شهید شد، همه دور هم جمع شدند. اسماعیل که بیشتر از همه او را می‌شناخت، شروع کرد از منش و اخلاقش گفتن و از رشادت‌ها و تلاش‌هایی که برای آمدن به سوریه انجام داده بود. همه تحت‌تأثیر صحبت‌های اسماعیل یک گوشه کز کرده بودند و در حال خود بودند. چند روز بعد از شهادت مصطفی، همسرش سخنرانی کوبنده‌ای کرد. صوت سخنرانی‌اش بین بچه‌ها پخش شده بود که می‌گفت: «مصطفی رو دادم الحمدلله فدای سر حضرت زینب. خودم و دخترم و پسرمم فدای ولی فقیه می‌شیم.» علی[روح‌الله] بعد از چند باری که آن را گوش کرد، گفت: «عجب شیرزنیه، شوهرش شهید شده چه صحبتی کرد. احسنت!» . پ ن: قرائت فاتحه و صلوات فراموش نشود. . @shahid_roohollah_ghorbani
📸 تصویر و جمله منتشرنشده از کتابخوانی سردار سلیمانی ❤️به‌مناسبت آغاز و کتاب‌خوانی 🥀 🌷 🌸 @shahid_roohollah_ghorbani
کانال رسمی شهید روح‌الله قربانی
﴾﷽﴿ . قسمتی از کتاب به مناسبت شهادت شهید : . بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه روح‌الله مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که عکسی روی دیوار نظر روح‌‌الله را به خود جلب کرد. وسط حرفش پرید و گفت: «مهران یه لحظه صبر کن!» ـ چی شده؟ روح‌الله به‌سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می‌کرد، خندید و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده . اینکه محمدحسن نیست، این رسوله، دوستمه، می‌شناسمش!» مهران با تعجب به او نگاه می‌‌کرد. هنوز حرفی نزده بود که روح‌الله گفت: «خب حالا چرا زده شهید؟ نکنه واقعاً شهید شده؟ این رسوله نه محمدحسن؛ اما عکس خودشه.» بعد با ترسی که از چشمانش می‌بارید، به مهران خیره شد. ـ نکنه واقعاً شهید شده؟ بیچاره می‌‌شم. مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت. نمی‌دانست باید چه عکس‌العملی نشان بدهد. روح‌الله غذایش را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی می‌کرد. مهران چند بار صدایش کرد. - کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری؟ روح‌الله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً اشتهام کور شد، می‌رم یه پرس‌وجو کنم ببینم خبر صحت داره یا نه.» این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه‌ بعد مهران رفت سراغش، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روح‌‌الله اشک‌هایش را پاک می‌کند. از حال‌وروزش پیدا بود که خیلی ناراحت است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی؟» روح‌‌الله سرش را به‌نشانۀ تأیید تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه‌کار کنم؟» ـ می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که شهید شده و نمُرده. روح‌الله که سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده، خوش به حالش. اما رسول خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم. کلی سؤال داشتم ازش. قرار بود چیزهایی رو که از یاد گرفته بود، بهم یاد بده. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمی‌کردم این‌جوری بشه.» مهران بازهم سعی کرد که دلداری‌اش بدهد، اما خودش هم می‌دانست خیلی فایده‌‌ای ندارد. روح‌الله خیلی ناراحت بود. . @shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ . بخشی از کتاب : . سید گفت: بابا روح‌الله انقدر خودتو اذیت نکن، آخرش می‌خوای بشی مثل محمد و حسین که ته این کارا هستن دیگه. چرا انقدر حرص می‌خوری. روح‌الله به سمت سید رفت. انگشتش را بالا آورد و خیلی جدی گفت: - من نه می‌شم محمد نه می‌شم حسین. من روح‌الله‌م. شاید دیگران روزی بخوان بشن روح‌الله اما من روح‌الله می‌مونم. سید آن روز فقط نگاهش کرده بود و چیزی نگفته بود. او راست می‌گفت. شبیه هیچکس نبود، غیر از خودش. . پ‌ن: شهید روح‌الله قربانی به همراه جانباز مدافع حرم سیدمحسن مرتضویان . @shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ . زینب با دیدن آن‌همه پیکر شهید شوکه شد. روح‌الله آخرین پیکر بود. از بالای سرش وارد شد. دید تمام موهایش سوخته‌ است. تندتند اشک‌هایش را پاک می‌کرد تا بتواند روح‌الله را خوب ببیند. باورش نمی‌شد او همان روح‌اللهِ خودش باشد. دلش گرفت. صورتش را نزدیک صورتش برد و بریده‌بریده گفت: خدایا... منم جز زیبایی... چیزی ندیدم. روح‌الله خیلی... خوشگل شدی. درسته من تو رو این‌جوری نفرستادم، انتظارم نداشتم این‌جوری برگردی، ولی خیلی خوشگل شدی. خدا شاهده اگر با یه تیر شهید می‌شدی، می‌گفتم حیف شدی. این‌همه تلاش، این‌همه زحمت، این‌همه سختی، با یه تیر از پا دراومدی؟ تو رو باید همین طوری شهید می‌کردن. اشک‌هایش مدام می‌بارید. دستش را آرام کشید روی صورت روح‌الله، اما از شدت آتش انگار صورتش پخته شده بود. با این کار صدای مسئول معراج درآمد: «خانم، لطفاً بهش دست نزنید.» با غمی سنگین که بر دلش بود، سرش را تکان داد و اشک‌هایش جاری شد. . . بخشی از کتاب به مناسبت روز تکریم همسران و مادران شهدا . . پ‌ن: از طرف ادمین و خادمان پیج به همسران و مادران شهدا به ویژه همسر شهید روح‌الله قربانی عرض می‌کنیم که به قول «حضرت آقا» تا ابد مدیون شما هستیم... @shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ . بخشی از کتاب به مناسبت ۱۵ تیر، روز عقد شهید مدافع حرم روح‌الله قربانی . ۱۵تیر مصادف بود با نیمۀ شعبان که به‌نظرشان بهترین روز بود برای عقدکردن. روح‌الله دوست داشت حاج‌آقا لواسانی که سید بود، خطبۀ عقدشان را بخواند. حاج‌آقا لواسانی پیش‌نماز مسجد امام‌حسین(ع) در خیابان زرین‌نعل میدان شهدا بود. مادر روح‌الله که بیمار شد، برای اینکه به بیمارستان نزدیک باشند، نقل‌مکان کردند به میدان شهدا. با رفت‌وآمدهای روح‌الله به مسجد امام‌حسین(ع)، او با حاج‌آقا لواسانی آشنا شد. آن روزها روح‌الله از لحاظ روحی حسابی به هم ریخته بود. طاقت دیدن مادرش را در بستر بیماری نداشت. وقتی که حالش خیلی خراب بود، حاج‌آقا لواسانی می‌شد مأمن و پناه روح‌الله. به حرف‌ها و درددل‌هایش گوش می‌داد و او را راهنمایی می‌‌کرد. روح‌الله خیلی در آن مدت به حاج‌آقا دل‌بسته شده بود. گاهی با حاج‌آقا از مسجد تا خانه‌شان می‌رفت و با او حرف می‌زد. به خانه که می‌رسیدند، حاج‌آقا به‌زور او را می‌برد داخل. روح‌الله آن‌قدر خاطرۀ خوبی از حاج‌آقا داشت که دلش می‌خواست او خطبۀ عقدش را بخواند. همۀ این‌ها را که برای زینب تعریف کرد، او هم مشتاق شد حاج‌آقا را ببیند. قرار شد روح‌الله برای شب نیمۀ شعبان از ایشان وقت بگیرد تا حاج‌آقا خطبه‌شان را بخواند و روز نیمۀ شعبان بروند محضر و آن را ثبت کنند. . @shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ . به آب بگو‌ خیس نباشد می‌شود؟! به نور بگو روشن نباشد می‌شود؟! به آسمان بگو آبی نباشد می‌شود؟! . به کسی که تو را دیده و درک کرده باشد چطور می‌گویی مگر می‌شود؟! مگر می‌شود دلتنگ برادری از جنس نور نشد؟! تویی که سراسر نور بودی و چون ستاره‌ای پرنور در زندگی همه ما درخشیدی... . نه این را از ما نخواه ما تا ابد دلتنگ و بی‌تاب تو خواهیم بود. تا روزی که دوباره تو را در آغوش بکشیم... . شهادتت مبارک روح‌الله جان دلتنگ همیشگی تو خواهرت... . @shahid_roohollah_ghorbani
کتاب«دلتنگ نباش» نوشته سرکار خانم زینب مولایی به چاپ بیست و سوم رسید. @shahid_roohollah_ghorbani
کانال رسمی شهید روح‌الله قربانی
﴾﷽﴿ . بخشی از کتاب به مناسبت ۱۹ آبان سالگرد وفات مادر شهید روح‌الله قربانی: . روح‌الله بغض کرده بود، اما خودش را نگه داشت تا گریه نکند. یاد روزهایی افتاده بود که وقتی به خانه می‌آمد مادرش را در بستر بیماری می‌دید. آن‌قدر دیدن این صحنه برایش سخت بود که ترجیح می‌داد به خانه نرود. بعد از مدرسه می‌رفت کلاس بسکتبال و از آنجا هم می‌رفت بسیج مسجد تا کمتر خانه باشد. می‌دید که پدرش بعد از هر باری که مادرش را از شیمی‌درمانی بر‌می‌گرداند، چقدر ناراحت است. آرزو بر دلش ماند یک بار به خانه برگردد و مادرش را سرحال و سالم داخل آشپزخانه ببیند. دلش تنگ شده بود برای خورشت بادمجان مادرش که در کل فامیل معروف بود، اما فقط به نگاه بی‌رمق مادرش نگاه می‌کرد و غصه می‌خورد. روح‌الله سکوت کرده بود و چیزی نمی‌گفت. انگار برگشته بود به همان روزها. همۀ اتفاقات از جلوی چشمانش رد می‌شد. انگار همین دیروز بود که وقتی از کلاس بسکتبال برمی‌گشت، دید مادربزرگش بدون توجه به او می‌رود سمت خانه‌شان. هنوز پیچ کوچه را نپیچیده بود که با خودش گفت: چرا مادربزرگ این‌جوری کرد؟ چقدر عجله داشت! یعنی من رو ندید؟ با این عجله کجا داشت می‌‌رفت؟ علامت سؤال‌های ذهنش وقتی جواب داده شدند که پیچ کوچه را پیچید. با دیدن آمبولانس و جمعیتی که جلوی خانه‌شان ایستاده بود، همه‌چیز را فهمید. چقدر سخت بود برایش باور اینکه دیگر مادرش همان نگاه بی‌رمق را هم ندارد... پ ن۱: عکس شهید روح‌الله سر مزار مادرش . پ ن۲: شادی روح این مادر شهید پرور بخوانیم فاتحه و صلوات.( بزرگوارانی که برایشان مقدور است امشب این مادر شهید را به زیارت عاشورا و یا سوره یس مهمان کنند) اجرتان با خود شهید روح‌الله . @shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ . رهبر معظم انقلاب: باید جوری بشود که در سبد کالای مصرفی خانواده‌ها، یک سهم قابل قبولی پیدا کند و برای خواندن کتاب را بخرند، نه برای تزیین اتاق کتابخانه و نشان دادن به این و آن. @shahid_roohollah_ghorbani
کانال رسمی شهید روح‌الله قربانی
﴾﷽﴿ . امروز همان روزی است که رهبر معظم انقلاب، امام خامنه‌ای تمام زندگی روح‌الله را مطالعه کردند و با قلم پر نور خود بر روی صفحه اول کتاب نوشتند: «سلام و رضوان خدا بر شهید عزیز روح‌الله قربانی» . خوشا به حالت آقا روح‌الله که عزیز دلها شده‌ای... . سه سال پیش در چنین روزی رهبر معظم انقلاب بر کتاب تقریظ نوشتند. ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ________________ Three days ago at this day our leader Ayatollah khamenei read the whole of Ruhollah Qorbani's biography and praised it by writing at the first page . He said prayer for him that God have mercy on his soul and give the best part of heaven to him . Good for Ruhollah because he becomes dear to hearts. 3 years ago our leader praised "Deltang nabash" , the book related to Ruholla Qorbani's biography. __________________________ اليوم هو اليوم المنشود المرشد الأعلى للثورة الإمام الخامنئي لقد درسوا حياة روح الله بأكملها وكتبوا في الصفحة الأولى من الكتاب الشهید بقلمهم "والسلام على الشهيد العزيز روح الله القرباني". . تبارك السيد روح الله الذي أصبح عزيزاً على القلوب ... قبل ثلاث سنوات ، في مثل هذا اليوم ، كتب المرشد الأعلى للثورة خطبة على كتاب ۲۸ آذر ۱۳۹۷ ( تاريخ الشمسي) * اسم الكتاب الشهيد ( دلتنك نباش ) به العربي @shahid_roohollah_ghorbani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
“ بسم رب الشهدا “ به وقت تولد شهید روح الله قربانی 🤍 بخش دوم یکی از بچه ها تعریف میکرد و میگفت این تولد یکی از بهترین تولدا بود ، اصلا انگار با عنایت خود شهید میرفت جلو … برای تدارکات و وسایلی که باید آماده میکردیم سختی نکشیدیم و همه چی سریع جور می‌شد ، انگار خود اقا روح الله همه رو برامون جور کرده بود ..♥️ ۱۴۰۱.۳.۱>♥️ پ.ن : تار بودن بعضی از تصاویر به درخواست بچه های بهزیستی انجام شده و ما رو بابتش ببخشید ✨ 🎂 🌻@yaranebeheshti53
کانال رسمی شهید روح‌الله قربانی
﴾﷽﴿ . تاریخ به وقت ۱۹ شهریور ساعت ۱ و ۳۰ دقیقه به وقت رفتن برای همیشه... رفتن و دیگر روی تو را ندیدن و صدایت را نشنیدن! ۱۹ شهریور ۱۳۹۴ بود که چمدانت را دست گرفتی و راهی دیارِ غریب شدی. خودم تو را رساندم. اتفاقا چمدانت را هم خودم بسته بودم. با وسواس زیاد. دلم را هم بقچه پیچ کردم و کنارِ سجاده‌ی مادرت درون ساک گذاشتم. تو خوشحال بودی از اینکه بلاخره انتخاب شدی و من با بغض در گلو به تو لبخند می‌زدم. تو راه نمی‌رفتی انگار بال درآورده بودی و تمام طول مسیر را پرواز می‌کردی. چشمانت برق می‌زد و همین آشوبم می‌کرد. وقتی رسیدیم قرار شد بروی داخل و بپرسی که رفتنت قطعی‌ست یا نه. طاقت دیدنِ رفتن تو را نداشتم. سرم را گذاشتم روی فرمان. دلی بزرگ می‌خواست شاهد رفتنت باشد، که من نداشتم! چشمانم را بستم. با خودم گفتم: «اگر بیاد و درِ جلوی ماشین رو باز کنه یعنی رفتنی نیست. اما اگر درِ عقب ماشین رو باز کنه، یعنی میخواد ساکش رو برداره و میره» هنوز در افکار خود بودم که در عقب ماشین را باز کردی. و من دوست داشتم به اندازه‌ی تمام عمر به پایت اشک بریزم. اما به لبخندی تلخ اکتفا کردم و تو رفتی... آخرین دیدار ما در این دنیا هم شد همان نگاه کوتاهی که از آینه ماشین نگاهت کرد و تو چند ثانیه‌ای برگشتی و نگاهم کردی! رفتی روح‌الله رفتی تا به ظلم‌های دنیای اطرافت بی تفاوت نبوده باشی. رفتی تا به جهانیان ثابت کنی غیرت و جوانمردی زنده است هنوز. رفتی تا به واژه‌ی رنگ و بوی تازه‌ای ببخشی... رفتی و دیگر چشمانم روی تو را ندید! اما در قلب‌های زیادی زنده شدی حالا دیگر آدم‌های زیادی در این کره خاکی تو را می‌شناسند و نامت برایشان آشناست. درست است که خونِ پاک تو ریخته شد اما در رگ‌ های آدم‌های زیادی جاری شدی... تو زنده‌ای روح‌الله؛ زنده تر از زمانی که در این دنیا بودی تا ابد به تو افتخار خواهم کرد ای سرباز دلیرِ امام زمان(عج)... @panjere_folad_96 @roohollahghorbani_ir @shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ . به آب بگو‌ خیس نباشد می‌شود؟! به نور بگو روشن نباشد می‌شود؟! به آسمان بگو آبی نباشد می‌شود؟! . به کسی که تو را دیده و درک کرده باشد چطور می‌گویی مگر می‌شود؟! مگر می‌شود دلتنگ برادری از جنس نور نشد؟! تویی که سراسر نور بودی و چون ستاره‌ای پرنور در زندگی همه ما درخشیدی... . نه این را از ما نخواه ما تا ابد دلتنگ و بی‌تاب تو خواهیم بود. تا روزی که دوباره تو را در آغوش بکشیم... . شهادتت مبارک روح‌الله جان دلتنگ همیشگی تو خواهرت... . @shahid_roohollah_ghorbani
هدایت شده از [فروشگاه پرواز بوک]🌱
﴾﷽﴿ . بخشی از کتاب : چشم‌هایش را باز کرد و به پیکر سوخته او خیره شد... حسین از معراج که بیرون آمد، یکی از دوستان روح‌الله را دید. از حسین سراغ پیکر روح‌الله را گرفت، حسین دستانش را که سیاه شده بود بالا آورد و گفت: «ایناها، این روح‌الله ست» . بخشی از کتاب دلتنگ نباش زندگی شهید مدافع حرم روح الله قربانی فروش ویژه کتاب دلتنگ نباش همراه با هدایای معنوی🌱 قیمت کتاب:65 هزارتومان هزینه ارسال برای تهران : 20 هزارتومان شهرهای مختلف: 25هزارتومان منتظر ثبت سفارش های شما هستیم💛 س
﴾﷽﴿ . زینب با دیدن آن‌همه پیکر شهید شوکه شد. روح‌الله آخرین پیکر بود. از بالای سرش وارد شد. دید تمام موهایش سوخته‌ است. تندتند اشک‌هایش را پاک می‌کرد تا بتواند روح‌الله را خوب ببیند. باورش نمی‌شد او همان روح‌اللهِ خودش باشد. دلش گرفت. صورتش را نزدیک صورتش برد و بریده‌بریده گفت: خدایا... منم جز زیبایی... چیزی ندیدم. روح‌الله خیلی... خوشگل شدی. درسته من تو رو این‌جوری نفرستادم، انتظارم نداشتم این‌جوری برگردی، ولی خیلی خوشگل شدی. خدا شاهده اگر با یه تیر شهید می‌شدی، می‌گفتم حیف شدی. این‌همه تلاش، این‌همه زحمت، این‌همه سختی، با یه تیر از پا دراومدی؟ تو رو باید همین طوری ش.هید می‌کردن. اشک‌هایش مدام می‌بارید. دستش را آرام کشید روی صورت روح‌الله، اما از شدت آتش انگار صورتش پخته شده بود. با این کار صدای مسئول معراج درآمد: «خانم، لطفاً بهش دست نزنید.» با غمی سنگین که بر دلش بود، سرش را تکان داد و اشک‌هایش جاری شد. . . بخشی از کتاب به مناسبت روز تکریم همسران و مادران ش.هدا . . پ‌ن: از طرف ادمین و خادمان پیج به همسران و مادران ش.هدا به ویژه همسر ش.هید روح‌الله قربانی عرض می‌کنیم که به قول «حضرت آقا» تا ابد مدیون شما هستیم... . @shahid_roohollah_ghorbani
هدایت شده از [فروشگاه پرواز بوک]🌱
﴾﷽﴿ . اگر دنبال مطالعه یک کتاب داستانی با موضوع واقعی هستید ما به شما کتاب را پیشنهاد می‌کنیم. رمانی که خط به خط آن حقیقی است و اتفاق افتاده... حتما این کتاب با موضوعی جذاب را مطالعه کنید و نظر خود را با ما در میان بگذارید... قیمت کتاب شهید: 65 هزارتومان 🌱 ثبت سفارش در دایرکت💫 @deltang_nabash_shap
﴾﷽﴿ . بخشی از کتاب  : . مهران خودش را به او رساند و پرسید: «چرا هر دفعه می‌خوای بری دستشویی، لباست رو درمیاری و با زیرپیراهن می‌ری دستشویی؟» . روح‌الله خندید و سرش را پایین انداخت. مهران همچنان منتظر ایستاده بود تا جوابش را بشنود. . روح‌الله به آرم سپاه که روی لباسش خورده بود، اشاره کرد و گفت: «آیۀ قرآن روش نوشته: وَ أَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة.» ـ من رفتم پرسیدم، می‌گن اشکال نداره. - می‌دونم اشکال نداره. اما من نمی‌تونم باهاش برم دستشویی، خجالت می‌کشم. . @shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ روح‌الله خیلی به مادر و پدرش احترام می‌گذاشت. صورتش با کف پای مادرش آشنا بود. مادرش که از سرکار می‌آمد روح‌الله پاهایش را ماساژ می‌داد. بعد از فوت مادرش هم مقید بود مرتب به مادرش سر بزند و سر مزارش برود. مثل پروانه به دور پدرش میچرخید. هیچوقت دست خالی به خانه پدر نمی‌رفت، با پدرش شمرده شمرده و مهربانانه صحبت می‌کرد، دستان و پاهایش را ماساژ می‌داد و به او محبت می‌کرد. یکی از دلایل عاقبت بخیری‌اش همین رفتارش با پدر و مادر بود. در وصیتنامه‌اش هم نوشته: «هرچه دارم از مادر و پدرم است» https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ به لطف خداوند متعال و عنایت آقا روح‌الله و همت شما بزرگواران و تلاش‌های بی نظیر بچه‌های گروه یاران بهشتی ۵۳ توانستیم اتفاق بزرگی را رقم بزنیم. وقتی متوجه شدیم افرادی هستند که به خاطر مقدار پول اندکی در زندان هستند تصمیم گرفتیم این بار به نیت تولد آقا روح‌الله یک نفر را از زندان آزاد کنیم اما این طرح چنان از طرف شما عزیزان مورد استقبال قرار گرفت که ما را هم شگفت زده کرد. به طوری که به جای یک نفر ۲۰ نفر به مبلغ ۲۲ میلیون تومان را به آغوش گرم خانواده برگرداندیم. این اتفاق بزرگ را شما رقم زدید. شمایی که مهر آقا روح‌الله به دلتان است. از خداوند می‌خواهیم به بهترین شکل دلهای شما را شاد کند و حاجتتان روا ان شاءالله... https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ ۸ روز مانده تا ش.هادت آقا وصیتنامه قسمت ۲: چیزی که نمی‌دونید عمل نکنید، ادای کسی رو درنیارین، بدون عملِ درست وارد کاری نشوید مخصوصاً دین. اول واجبات بعداً مستحبات مؤکد، مثل کمک به پدر و مادر و مردم و دستگیری دوروبری‌ها، نه حج و کربلا و... صد بار... https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ ۷ روز مانده تا ش.هادت آقا وصیتنامه قسمت ۳: مادر، ازت متشکرم وقتی تحملم کردی، وقتی با اسم ارباب شیرم دادی، وقتی دعا کردی ش.هید بشم. وقتی بابام عراق و سوریه و اردوگاه و ج.ن.گ و کمیته و بوسنی و پاکستان و افغانستان و جنوب شرق و غرب بود، تو ما رو بزرگ کردی تنها، سخت. ایشالا همیشه مهمون بی‌بی باشی. ایشالا با شهادتم شفاعتت کنم. دوست دارم وقتی بهم شیر می‌دادی، وقتی که بهم نماز یاد می‌دادی، وقتی می‌فرستادیم هیئت پابرهنه، وقتی می‌فرستادیم ایستگاه صلواتی، وقتی که باهام درسامو مرور می‌کردی ازم می‌پرسیدی، هیچ مادری نمی‌کرد، تنهایی نمی‌کرد یا هیچ‌کدوم روزی پنجاه بار نمی‌کرد... https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ ۵ روز مانده تا ش.هادت آقا وصیت نامه قسمت ۵: اگر رضای الله رضای والدین است، پس چرا راه سخت رو انتخاب می‌کنین. حرف اونا رو گوش کنید. شمایی که پدر و مادرتون رو می‌ذارین تو خونه‌!!!.... به خودتون رحم کنین. مگه کسی بیشتر از این‌ها خوبی بهتون کرده؟ معرفتتون کو؟ https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ ۴ روز مانده تا ش.هادت آقا وصیتنامه قسمت ۶: علی‌جون، داداشم، داداش خوبم فقط امام‌حسین(ع) رو بچسب. هرچی می‌خوای ازش بخواه که یکی‌یه‌دونه‌س و خدا هرچی بخواد، بهش میده... https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
کانال رسمی شهید روح‌الله قربانی
﴾﷽﴿ . . بخشی از کتاب : . وقتی وارد خانه شدند، به‌نظرشان خیلی کوچک آمد. یک پذیرایی مربع کوچک بود که سمت چپ آن آشپزخانه قرار داشت. یک اتاق کوچک هم سمت راست پذیرایی بود. زینب به آشپزخانه رفت. روح‌‌الله از شاگرد مغازه پرسید: «دقیق اینجا چند متره؟» ـ چهل‌وهفت متر. دستی به صورتش کشید. زینب به فکر فرو رفته. به آشپزخانه رفت و گفت: «به چی داری فکر می‌کنی؟» - یخچال من اینجا جا نمی‌شه روح‌الله. آشپزخونه‌ش خیلی کوچیکه. - بالاخره یه‌جور جاش می‌دیم. دیگه با این پولی که ما داریم، بهتر از این نمی‌تونیم پیدا کنیم. برای بار آخر با نگاهشان خانه را دور زدند و رفتند بنگاه. روح‌الله دوست داشت که پدر و مادر زینب هم بیایند و خانه را ببینند، بعد اجاره کند. خانم فروتن وقتی خانه را دید، کوچکی‌اش او را به فکر فروبرد. نمی‌دانست وسایلی را که برای جهاز دخترش گرفته است، می‌تواند در آن خانه جا بدهد یا نه. به روح‌الله گفت: «مطمئنی نمی‌خوای بهت پول قرض بدم یه جای بزرگ‌تر اجاره کنی؟ اون‌جوری من با خیال راحت‌‌تر می‌تونم وسایل بخرم و بچینم.» - نه حاج‌خانوم. من دوست دارم همۀ کارا رو با پول خودم انجام بدم. شما یکی دو سال به من فرصت بدید، ان‌شاءالله وضعیتم بهتر شد، یه خونۀ بزرگ‌تر می‌گیرم. خانم فروتن سرش را به‌‌نشانۀ رضایت تکان داد و گفت: «باشه روح‌الله‌جان، خیلی هم خوبه. دستت درد نکنه.» روح‌‌الله لبخندی زد و گفت: «حالا شما خیلی چیزمیز زیاد نخرید!» با دستش به دور خانه اشاره کرد. ـ ببین حاج‌خانوم، اگر شما زحمت بکشید و مبل نخرید، من خودم می‌رم از پشتی‌هایی که تو جلسۀ حاج‌آقا مجتبی هست، می‌خرم. همه‌جا رو هم فرش پهن می‌کنیم، دور تا دور رو هم پشتی می‌چینیم. زینب و خانم فروتن ایستاده بودند و به حرکات او نگاه می‌کردند. - دور تا دور پشتی که بچینیم، خونه خیلی هم بزرگ می‌شه. تازه چند نفر هم می‌تونن دراز بکشن. از این استکان کوچیک‌هایی که تو جلسۀ حاج‌آقا چایی می‌دن هم می‌خرم، تا هر کی اومد خونه‌مون، تو اونا بهش چایی بدیم.» خانم فروتن فقط می‌خندید. زینب گفت: «خونه‌س یا می‌خوای هیئت حاج‌آقا مجتبی درست کنی؟» - خوب می‌شه‌ ها! باور کن. فقط حاج‌خانوم اگه شما قبول کنید و مبل نخرید، خیلی عالی می‌شه. زینب چپ‌چپ نگاهش می‌کرد. روح‌الله از حرص‌خوردن او خنده‌اش گرفته بود و هی به خانم فروتن اصرار می‌کرد که مبل نخرد. خانم فروتن گفت: «یه مبل جمع‌وجور می‌خرم. نمی‌شه که نباشه!» زینب لبخند پیروزمندانه‌‌ای زد. روح‌الله همانطور که می‌خندید، دستش را به‌نشانۀ تسلیم بالا آورد. https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت زهرا(س) را عاشقانه وار دوست داشت و همیشه به یادش بود هر وقت میخواست برای کسی دعا کند اول دعا می‌گفت به حق حضرت زهرا سلام الله علیها...💚 . . . برای رزمندگان جب.هه م.قاومت در این شب ها‌ی عزیز دعا کنید 🌸🙏🏼 https://eitaa.com/shahid_roohollah_ghorbani