📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 چو من آیم او رود
گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟»گفت: «مغز.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.»
از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.»
سپس به جانب چپ نگریست و از اولی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل میرود.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
از سومی پرسید: «کیستی؟»گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»
حواسمان باشد.✅
📗 #داستانها_و_پندها جلد 4
✍ محمد محمدی اشتهاردی
http://Instagram.com/shahid_hajsaeid_kamali1395
@shahid_saeed_kamali
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 با صدقه روزی خود را فراوان کنید
حضرت صادق علیه السلام به فرزند خود محمد فرمود پسرجان از مخارج چقدر زیاد آمده. عرض کرد چهل دینار، او را امر کرد از منزل خارج شود و آن مبلغ را صدقه بدهد. گفت در این صورت چیزی نخواهد ماند موجودی همین چهل دینار است.
فرمود آن را صدقه بده قطعا خداوند عوض خواهد داد، «مَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مِفْتَاحاً وَ مِفْتَاحَ اَلرِّزْقِ اَلصَّدَقَة»ُ نمی دانی هر چیزی کلیدی دارد و کلید روزی صدقه است پس اینک چهل دینار را به عنوان صدقه بده. محمد امر امام علیه السلام را انجام داد.
بیش از ده روز نگذشت که از محلی مبلغ چهار هزار دینار برای آن جناب رسید. فرمود پسرجان برای خدا چهل دینار دادیم خداوند چهار هزار دینار عوض آنرا داد.
📗 #فروع_کافی، ج 3 ، ص 41
✍ ثقة الاسلام كلينى
@shahid_saeed_kamali
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 نمونه ای از عبد
مرد نیکوکار و صالحی به بازار رفت که بنده ای بخرد، وقتی غلام زرخرید را به او عرضه کردند، به آن غلام گفت: اسمت چیست؟ گفت: فلان. گفت: چه کاره هستی؟ گفت: فلان. شخص خریدار به برده فروش گفت: من این غلام را نمی خواهم، غلام دیگری بیاور.
هنگامی که غلام دیگری آورد، آن شخص خریدار به آن غلام گفت: نامت چیست؟ گفت: هر نامی که تو بگذاری. مولا گفت: خوراکت چیست؟ غلام گفت: آنچه تو عطا کنی. مولا گفت: چه نوع لباسی می پوشی؟ غلام گفت: هر لباسی که تو به من بپوشانی. مولا گفت: چه کاره هستی؟ غلام گفت: هر دستوری که تو بفرمایی. مولا گفت: چه چیزی را اختیار می کنی؟ غلام گفت: «من بنده هستم، بنده که از خود اختیاری ندارد.» مولا گفت: این بنده حقیقی است، این بنده را باید خرید.
👌ما هم باید حالمان مثل حال این بنده باشد با مولایمان که خدا است، یعنی خود را واقعاً عبد و بنده بدانیم.
📗 #تفسیر_آسان، ج1
✍ آیت الله محمد جواد نجفی
@shahid_saeed_kamali