🌹روایت سرداران شهید مجید بقایی و حسن باقری چند ساعت پیش از شهادت
🌷فاصله بین شوش تا فکه یک ساعت و نیم است. در صندلیهای عقب بین حسن باقری و مجید بقایی نشسته بودم. مجید همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود و در هر فرصتی تلاوت میکرد. توی این فاصله داشت سوره فجر را حفظ میکرد.
قرآنش را داد دست من و گفت: ببین درست میخوانم؟ من داشتم حفظهایش را کنترل میکردم. وقتی رسیدیم به آیات آخر سوره فجر «یَآ أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِى إِلَى رَبِّکَ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً فَادْخُلِى فِى عِبَادِى وَادْخُلِى جَنَّتِى (۲۷-۳۰)»، رسیدیم به فکه.
مجید به حسن گفت: نمیدانم چرا آیات آخر سوره را نمیتوانم حفظ کنم. گیر دارد. نمیدانم گیرش چیست؟
حسن با خنده گفت: میدانی گیرش چیست؟ گیرش یک ترکش است. گیرش یک لقمه شهادت است. بابا! یا ایتها النفس المطمئنة در شأن امام حسین (ع) است. شوخی که نیست.
راست میگفت حسن، گیر ورود به جمع یاران شهید، خصوصیهای خدا، یک لقمه شهادتی بود که در فکه با هم نوش جان کردند.
📚روایت مرتضی صفاری از
شهیدان #مجید_بقایی و #حسن_باقری
برشی از کتاب "ملاقات در فکه"
#اللهم_الرزقنا_الشهاده🤲🌱
زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه ای🌹
💯قرارگاه سایبری عَمّار🇮🇷دعوتید