شهید دڪتر مصطفے #چمران🌹
⭐️ #از_فـــــرش_تا_عــــــرش
♨️ لطفا با دقت تا انتها بخوانید👌
👈#رضـــا_سگـــ_بـــاز(!) یه لات بود تو مشهد هم سگ خرید و فروش مےڪرد ، هم دعواهاش حسابـے سگے بود !!
یہ روز داشت مےرفت سمت ڪوهسنگے براے دعوا (!) و غذا خوردن ڪہ دید یہ ماشین با آرم ”ستاد جنگهاے نامنظم“ داره تعقیبش مےڪنہ .
🌳شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت : ”فڪر ڪردے خیلے #مَردے ؟!“
رضا گفت : برو ... بچہ ها ڪہ اینجور میگن ...!!!😡
چمران بهش گفت : اگہ مردے بیا بریم #جبهہ !!🤔
بہ #غیرتش بر خورد ، راضے شد و راه افتاد سمت جبهه ...!
👈 مدتے بعد ....
⭕️شهید چمران تو اتاق نشستہ بود ڪہ
یہ دفعہ دید داره صداے دعوا میاد ..!
چند لحظہ بعد با دستبند ، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن : ”این ڪیہ آوردے جبهہ ؟!“⁉️
⚠️رضا شروع ڪرد بہ #فحش دادن اما چمران مشغول نوشتن بود !
وقتے دید چمران توجہ نمےڪنہ ،
یہ دفعہ سرش داد زد :
”آهاے کچل با تو ام ...! “☹️🤨
❤️یڪدفعہ شهید #چمران با #مهربانے سرش رو بالا آورد و گفت : ”بلہ عزیزم !
چے شده #عزیزم ؟ چیہ آقا رضا ؟
چہ اتفاقے افتاده ؟“
👈رضا گفت : داشتم مےرفتم بیرون ڪہ سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد !!!!
چمران : ”آقا رضا چے میڪشے؟!!
برید براش بخرید و بیارید ....!“
👈چمران و آقا رضا تنها تو سنگر ...
🔺رضا به چمران گفت : میشہ یہ دو تا فحش بهم بدے ؟! کِشیده اے ، چیزے؟!!
شهید چمران : چرا ؟!
رضا : من یہ عمر بہ هر ڪے بدے ڪردم ، بهم بدے ڪرده ....!
تا حالا نشده بود بہ ڪسے فحش بدم و اینطورے برخورد ڪنہ ....
شهید چمران : اشتباه فڪر مےڪنے ...! یڪے اون بالاست ڪہ هر چے بهش بدے مےڪنم ، نہ تنها #بدے نمےڪنہ ، بلڪہ با #خوبـے بهم جواب میده !
هِے آبرو بهم میده .....
تو هم یڪیو داشتے ڪہ هِے بهش بدے مےڪردے ولے اون بهت خوبـے
مےکرده..!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یڪے بهم فحش بده و منم بهش بگم بلہ عزیزم ...! تا یڪمے منم مثل اون (خدا) بشم …!
😳رضا جا خورد !....
..... رفت و تو سنگر نشست .
آدمے ڪہ مغرور بود و زیر بار ڪسے نمےرفت ، زار زار #گریہ مےڪرد ! 😭😭
تو گریہ هاش مےگفت : یعنے یڪے بوده ڪہ هر چے بدے ڪردم بهم #خوبے ڪرده ؟؟؟؟
✅ اذان شد ...
رضا #اولین_نماز عمرش بود . رفت وضو گرفت .
..... سر نماز ، موقع قنوت صداے #گریش بلند شد !!!!
وسط نماز ، صدای سوت #خمپاره اومد . پشت سر صداے خمپاره هم صداے زمین افتادن اومد .....
رضا رو خدا واسہ خودش جدا کرد ......!
(فقط چند لحظہ بعد از #توبہ ڪردنش😔
💠 راز اشک های #حضرت_زهرا (س) چه بود❓
👈انسان مؤمن در هر حال باید به تقدیر و قضای الهی راضی باشد و اگر گریه كردن ، با رضایت به قضای الهی منافات داشته باشد جایز نیست ، اما قطعا گریه های حضرت فاطمه (س) بمعنای عدم رضایت به مقدرات الهی نبود .
⬅️ حضرت زهرا سلام الله علیها مقام #عصمت دارد و به خوبی میداند که اذیت و آزار دیگران شرعاً ممنوع است ، در واقع گریه های بعد از فوت رسول اکرم ، بخشی از مبارزات گسترده ای است که انجام داد.
توجه داشته باشید که ، معصومین(ع) در اهداف و سیاست یکسان هستند ولی روش آنان بر اساس دو متغیر
1⃣ #زمان
2⃣ #مکان ، قابل تحلیل است .
❇️ گریههای حضرت زهرا (سلام الله علیها ) فقط عاطفی نبوده بلکه مبارزه منفی با دستگاه خلافت بود ، گریه بر غربت اسلام ، قرآن و دستورات دینی ، گریه بر غصب خلافت ، گریه بر مظلومیت امیرالمؤمنین علیه السلام و انحراف امت اسلامی از مسیر اصلی و صراط مستقیم بود .
↩️ در دوران پس از رحلت پیامبر مکرم اسلام حق و حقیقت به فراموشی سپرده شد ، تنها سِلاح حضرت زهرا در مسیر #بصیرت_افزایی_و_روشنگری ، گریه و اشک بود .
👈گریه در برانگیختن احساسات آنان نقش بسزایی داشت و باعث می شد فرد نظاره گر ، تفکر کند تا شاید حقیقت امر را متوجه شود .
🔰گریه های حضرت زهرا (س) عمدتاٌ به خاطر مصیبت هایی بود که بعد از فوت رسول اکرم (ص) بر جامعه مسلمین وارد میشد ، چرا كه رسول الله، واسطه فیض وجودی همه موجودات رخت بر بسته است.
👌 راز اشکهای حضرت زهرا (س) این بود که می دید مردم دستشان از #ولایت کوتاه شده و گمراه شده اند .
👌چرا که ، لحظات آخر حیات ، رسول اکرم (ص) نگران بودند و فرمودند : من از امتم میترسم که بعد از من دوباره به جاهلیت برگردند .
✅درست در زمانی که امام علی (ع) و یارانش برای نجات اسلام بردباری می کردند ، بانوی بزرگ فاطمه(س) در برابر ظلم هایی که به مسلمین وارد می شد شیوه مبازراتی ویژه ای داشت .
⚡️او باید مردم را نسبت به نیرنگ های انجام گرفته (#سقیفه ) آگاه کند و آنان را از عمق فاجعه ای که دامن گیر جامعه مسلمانان شده بود با خبر سازد .
👈 در حقیقت حضرت زهرا (س) باید تفسیر کننده سکوت علی و یارانش می شد ، و برای بیان مظلومیت علی (ع) باید فریاد میزد ، و همین گریه های شب و روز فاطمه آرامش را از ظالمان گرفته بود.
❇️ همواره ستمگران در جامعه ایجاد ترس و هراس می کردند ، زیرا به کارگیری این شیوه مانع حضور مردم در صحنه میشد ، طبیعتاً این گریه ها در خانه ای که کنار مسجد بود و محل رفت و آمد مردم بود پايه های حکومت غاصبان را می لرزاند و دشمنان مانع ادامه این روند می شدند چرا که سبب بیداری مردم میشد.
💫#گریه آن حضرت #سیاسی_و_افشاگرانه بود ، و نهی دستگاه حاكم از گریه فاطمه(س) سیاستی برای تثبیت حكومت خودشان بود. 👇👇
✨در واقع ، گریه های فاطمه آرامش حاكمان سقیفه را به هم میزد ، چرا که میبایست در مسجد پیامبر(ص) و در كنار منبر شریف آن حضرت جایی كه فقط چند متر از خانه فاطمه فاصله داشت حضور داشته باشند و این حضور با گریه و اندوه فاطمه به مخاطره میافتاد .
آنان می کوشیدند که برای برون رفت از این موقعیت های خطرناک سیاسی دست به چاره جویی بزنند ، لذا بزرگان اهل مدینه در حضور امیرالمؤمنین علیه السّلام گفتند: اى ابو الحسن! فاطمه شب و روز گریه می كند ، ما از تو تقاضا مىكنیم كه فاطمه یا شب گریه كند و یا روز .
👌بنابراین ، راز اشک های #حضرت_زهرا (س) در دیدن و به هدر دادن زحمات رسول خدا (ص) و انحراف امت اسلامی از مسیر اصلی و صراط مستقیم بود .
👇👇👇👇👇
👈و اینک مهمترین مسأله ای که ما باید بفهمیم و به فاطمه زهرا (سلام الله علیها) اقتدا کنیم ، عرصه #ولایتمداری و یاری امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است .
🌺کعبه و قبله حقیقی دلها ، امام زمان سلام الله علیه است بیایید اِحرامی دگر ببندیم و حَجی دیگر گزاریم ! و حجت خدا را یاری کنیم . 👇👇👇
⬅️ هیچ تفاوتی ندارد ، آن روزها علی و فاطمه در میان مردم تنها بودند ، و اکنون امام زمانمان دور از مردم #غریب_و #تنهاست ، آن روزها ، علی و فاطمه یار میخواستند، امروز امام زمان یار میخواهد ،
#شهیدانه 🕊🕊
زنده زنده سوخت....
اما آخ نگفت...
😭😭
#حسین_خرازی نشست ترک موتورم.
بین راه، به یک نفربر پی ام پی، برخوردیم که در #آتش می سوخت.
فهمیدیم یک #بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد!
من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.
گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش!
جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا #ضجه و #ناله نمی زد!
و همین پدر همه ی ما را درآورده بود!
بلند بلند فریاد می زد:
#خدایا!
الان پاهام داره می سوزه!
می خوام اون ور ثابت قدمم کنی!
خدایا!
الان سینه ام داره می سوزه!
این سوزش به سوزش سینه ی حضرت #زهرا نمی رسه!
خدایا!
الان دست هام سوخت!
می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم!
نمی خوام دست هام گناه کار باشه!
خدایا!
صورتم داره می سوزه!
این سوزش برای امام زمانه!
برای ولایته!
اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت!
آتش که به سرش رسید، گفت:
خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمی تونم،
دارم تموم می کنم.
لااله الا الله،
خدایا!
خودت #شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم!
آن لحظه که جمجمه اش ترکید، من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم!
بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.
حال حسین آقا از همه بدتر بود.
دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد و می گفت:
خدایا!
ما جواب اینا را چه جوری بدیم؟
ما #فرمانده ایناییم؟
اینا کجا و ما کجا؟
اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه جواب اینا رو چی می دی؟
زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.
تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر #گریه کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ #اشک شد.
۲۲ اسفند روز بزرگداشت شهدا گرامی🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹#هر_چه_خدا_بخواهد_آن_می_شود
#داستان_کوتاه
✍پزشکی و جراح مشهور روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
🔸بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
🔹دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت :
من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
🔸یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
🔹ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
🔸کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
🔹#پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
🔸دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه #طفل_کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
🔹پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
🔸پیرزن گفت :
و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
#دکتر_ایشان گفت : #چه_دعایی ؟
🔹پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او
مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
🔸میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از خدا خواسته ام که کارم را آسان کند .
دکتر در حالی که #گریه میکرد گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت. تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که خدای عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
🔹وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند .
📌 آخر #معرفت و #مهربانی....
🌞 روزی حضرت #محمد(صلی الله علیه وآله) #نماز ظهر را به جماعت می خواندند 🕌 که ناگهان دو رکعت آخر نماز را سریع به پایان رساندند.
اصحاب پس از نماز از حضرت سوال کردند:
چرا نماز را سریع تمام کردید؟
پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمودند:
مگر صدای #گریه کودکی را نمی شنوید؟😭 نماز را سریع تمام کردم تا به کودکی که گریه می کرد، رسیدگی کنند.
📚کلینی، کافی،۶، ص۴۸
📌 آخر #معرفت و #مهربانی....
🌞 روزی حضرت #محمد(صلی الله علیه وآله) #نماز ظهر را به جماعت می خواندند 🕌 که ناگهان دو رکعت آخر نماز را سریع به پایان رساندند.
اصحاب پس از نماز از حضرت سوال کردند:
چرا نماز را سریع تمام کردید؟
پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمودند:
مگر صدای #گریه کودکی را نمی شنوید؟😭 نماز را سریع تمام کردم تا به کودکی که گریه می کرد، رسیدگی کنند.
📚کلینی، کافی،۶، ص۴۸
🇮🇷