✨🌟🌙اعمال قبل از خواب🌙🌟✨
1⃣✨🌺 وضو قبل از خواب ثواب شب زنده داری را دارد.💫
2⃣✨🌺 ختم قرآن با خواندن 3 بار سورهٔ توحید ؛ و برای بیدار شدن نماز صبح 12 بار سورهٔ توحید.📖
3⃣✨🌺 خواندن ایة الکرسی با فضیلت و ثواب بسیار .😍
4⃣✨🌺 تسبیحات حضرت زهرا «س» از اهل ذکر محسوب میشوید .👌
5⃣✨🌺 تلاوت معوذتین «سورهٔ فلق و ناس»🌸
6⃣✨🌺 پیامبران را شفیع خود گردانیم :
✨🦋ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻲ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَﺍﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ وِّ ﻋَﻠَﻲ جمیع ﺍﻻَﻧْﺒِﻴﺎﺀِ ﻭَﺍﻟﻤُﺮْﺳَﻠﻴﻦ.َ🦋✨
7⃣✨🌺 ﻣﺆﻣﻨﯿﻦ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﺕ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺳﺎﺯیم :
🦋✨ﺍَﻟﻠّﻬُﻢَّ ﺍﻏْﻔِﺮْ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨﻴﻦَ
ﻭَﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨﺎﺕِ.🦋✨
8⃣✨🌺 ایه اخر سوره مبارکه کهف جهت بیدار شدن برای نماز شب و نماز صبح:
✨🦋قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَىٰ إِلَيَّ أَنَّمَا إِلَٰهُكُمْ إِلَٰهٌ وَاحِدٌ ۖ فَمَنْ كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا .🦋✨
9⃣✨🌺 سوره تکاثر به سفارش امام صادق «ع» هر کس قبل از خواب بخواند از عذاب قبر در امان میباشد :
🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ🦋
🌹أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ. ﴿۱﴾✨🌺
🌹حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. ﴿۲﴾✨🌸
🌹كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ﴿۳﴾✨🌷
🌹ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. ﴿۴﴾✨🌹
🌹كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ. ﴿۵﴾✨🌼
🌹لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ﴿۶﴾✨💐
🌹ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ﴿۷﴾✨🌻
🌹ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ. ﴿۸﴾✨🌾
🔟✨🌺 پیامبر اکرم(ص) می فرمایند: هر کس آیه «شهداللّه» ر در وقت خواب بخواند، خداوند هفتاد هزار فرشته به واسطه آن خلق می کند که تا روز قیامت برای او طلب آمرزش کنند.🤩
✨🦋شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِكَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.🦋✨
📚(مجمع البیان؛ ج 2/421)
1⃣1⃣✨🌺 هرکس قبل از خواب سه مرتبه بگوید:
✨🦋یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ🦋✨
او همانند کسی است که 1000 رکعت نماز خوانده است.😍
2⃣1⃣✨🌺 یک حج و یک عمره به جا آورید :
✨🦋«1 بار : ﺳُﺒْﺤﺎﻥَ ﺍﻟﻠّﻪِ ﻭَ ﺍﻟْﺤَﻤْﺪُ ﻟِﻠّﻪِ ﻭَ ﻻﺍِﻟﻪَﺍِﻻَّ ﺍﻟﻠّﻪُ ﻭَ ﺍﻟﻠّﻪُ ﺍَﻛْﺒَﺮُ. »🦋✨
3⃣1⃣✨🌺 تسبیحات امیرالمومنین امام علی «ع» :
10 بار سبحان الله🌺
10 بار الحمدلله🌼
10 بار الله اکبر🌹
10 بار لا اله الا الله🌷
#انتشار_این_پست_ثواب_جاریه_در_پی_دارد.
🍃🌺✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآل محمد
وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨🌺🍃
✨صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین✨
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر✨
✨ شبتون امام زمانی✨
✨✨یا علی✨✨
🌿صبح خود را با سلام به چهارده معصوم شروع کنیم🌿
💚_ 🕊بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ🕊_💚
ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ وعلی اهل بیتک الطیبین الطاهرین✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ و رحمه الله و برکاته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ و رحمه الله و برکاته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ ورحمه الله و برکاته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ و رحمه الله وبرکاته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ و رحمه الله وبرکاته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ و رحمه الله وبرکاته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ ورحمه الله وبرکاته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩو رحمه الله و برکاته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ ورحمه الله وبرکاته✨ﺍﻟﺴﻼﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ و رحمه الله وبرکاته✨السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ✨
=================================
💫دعایی که در زمان غیبت باید هر روز خوانده شود : 💫
#دعای_معرفت✨♥️
🦋اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ🌹
🦋اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ🌹
🦋اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ 🌹
=================================
#دعای_غریق ✨♥️
🦋یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک 🌹
🍃 إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً 🍃
الحمدلله عَلی کُلِّ نِعمَه ✨ و اَسئَلُ لله مِن کُلِّ خَیر✨و اَستَغفِرُ الله مِن کُلِّ ذَنب✨ وَاَعوذُ بِاللهِ مِن کُلِّ شَرّ✨
♥️ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج ♥️
🌼بِسْـمِ ٱللهِ ٱلرَّحْمٰـنِ الرَّحیـمْ🌼
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
به رسم هر روز صبح با سلام
آزادگان و سالار شهيدان روز مون را شروع کنیم.
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً
ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْل وَالنَّهار
وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
التماس دعا ...
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد و عجل فرجهم
سلام صبح بخیر🍀
التماس دعا🙏
چهار نعمتی که بهتر است
هر روز صبح یاد کنیم 👇👇👇
*🌹اَلحَمدُ للهِ الَّذِی عَرَّفَنِی*
*نَفسَهُ وَلَم یَترُکنِی عُمیانَ القَلب*
ستایش خدا را که خود را به من شناساند ومرا کوردل نگذاشت.
*🌹اَلحَمدُ للهِ الَّذِی جَعَلَنِی*
*مِن أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلی اللهُ عَلَیهِ وَآلِه*
ستایش خدا را که مرا از امت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله قرار داد.
*🌹اَلحَمدُ للهِ الُّذِی جَعَلَ رِزقِی فِی یَدَیهِ وَ لَم یَجعَل رِزقِی [وَ لَم یَجعَله] فِی أَیدِی النَّاس*
ستایش خدا را که روزیم را در دست خودش قرار داد و آن را در دست مردم ننهاد.
*🌹اَلحَمدُ للهِ الَّذِی سَتَرَ ذُنُوبِی وَ عُیُوبِی [سَتَر ذَنبی] وَ لَم یَفضَحنِی بَینَ الخَلائِق*
ستایش خدا را که گناهانم وعیوبم را پوشاند و مرا در میان مردم رسوا نکرد.
🌟حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام 🌟
🌾هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید:
اول عمر طبیعی
دوم مال و جمعیت بسیار
سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن•┈••✾❀🕊﷽🕊❀✾••┈•
هدایت شده از Jafariii
🌹 ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵ - سالروز شهادت
"مجید رمضان"
رئیس ستاد لشگر ۲۷
حضرت محمد رسول اللّه {صلی اللّه علیه و آله و سلم}
جمله تاریخی و جاودانه شهید رمضان
که روی سنگ مزارش هم نوشته اند:
« ما امامت و ولایت فقیه
را این طور شناخته ایم
که اگر گفت نفس نکشید
دهانمان را می بندیم
و نفس نمی کشیم »
متولد: شهر ری
شهادت: شلمچه-عملیات کربلای ۵
مزار مطهر شهید: گلزار شهدای
بهشت زهرای{س} تهران
قطعه ۲۶، ردیف ۸۸، شماره ۵۲
هدیه به روح مطهر و ملکوتی اش
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
هدایت شده از Jafariii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ۲۳ دیماه ۱۳۶۵ - سالروز شهادت حاج مجید رمضان از فرماندهان دلاور دوران دفاع مقدس و اهل شهرری
ا🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱
💠 خاطره ای ازهمسر شهید:👇
برای او پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر و فرزند جایگاه ویژه ای داشتند اما وی ورای همه اینها را می دید و علاقه به آنها مانع رفتنش به جبهه نمی شد.
در طول سه سال زندگی مشترکمان، تنها یک سفر کوتاه به مشهد داشتیم؛ مسافرتی خانوادگی با مجید، ماه عسلی هم که در کار نبود، اما شنیدن صدایش برایم از هزاران ماه عسل، شیرین تر بود. همیشه به او می گفتم: میدانی چقدر دوستت دارم ولی مانع رفتنت نمی شوم.💕
آنقدر مجید به خانه نمی آمد که فرزندش مصطفی او را عمو خطاب می کرد‼️ و تا می خواستم برایش جا بیندازم که او بابا ست، باز هم مجید برمی گشت به منطقه
🎤 برگرفته از گفت و گوی تلویزیونی: فرشته سلطان مرادی، همسر شهید مجید رمضان
هدایت شده از Jafariii
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
#سلام_بر_ابراهیم 🕊
#قسمت206
تفحـص
ايشان ضمن بيان خاطراتی گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد؟!
او ميخواسته گمنام باشد. بعيد است پيدايش كنيد. ابراهيم در فكه مانده تا خورشیدی برای راهيان نور باشد.
🌹🌹🌹
اواخر دهه هفتاد، بار ديگر جستجو در منطقه فكه آغاز شد. باز هم پيكرهای شهدا از كانال ها پيدا شد، اما تقریباً اكثر آنها گمنام بودند.
در جريان همين جســتجوها بود كــه علی محمودونــد و مدتی بعد مجيد پازوكی به خيل شهدا پيوستند.
پيكرهای شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ايام فاطميه و پس از يک تشييع طولانی در سراسر كشور، هر پنج شهيد را در يک نقطه از خاک ايران به خاک بسپارند.
شــبی كه قرار بود پيكر شهدای گمنام در تهران تشــييع شود ابراهيم را در خواب ديدم. با موتور جلوی درب خانه ايســتاد. با شور و حال خاصی گفت: ما هم برگشتيم! وشروع كرد به دست تكان دادن. بار ديگر در خواب مراســم تشــييع شــهدا را ديدم. تابوت يكی از شهدا از روی كاميون تكانی خورد و ابراهيم از آن بيرون آمد. با همان چهره جذاب و هميشگی به ما لبخند ميزد!
فردای آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصی به اســتقبال شهدا رفتند. تشــييع با شکوهی برگزار شد. بعد هم شهدا را برای تدفين به شهرهايی مختلف فرستادند.
من فكر ميكنم ابراهيم با خيل شــهدای گمنام، در روز شــهادت حضرت صديقه طاهره(سلام الله علیها) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره های ما پاک كند.
برای همين بر مزار هر شــهيد گمنام كه ميروم به ياد ابراهيم و ابراهيم های اين ملت فاتحه ای می خوانم.
🌿راوی:سعید قاسمـی و راوی دوم خـواهر شهیــد
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از محمود جعفری کوهبنانی
💠مراسم تودیع و معارفه رئیس اداره ورزش و جوانان شهرستان کوهبنان
💠مراسم تودیع و معارفه ریاست اداره ورزش و جوانان شهرستان به ریاست فرماندار و با حضور آقای دکتر کریم زاده معاون محترم پشتیبانی و نیروی انسانی اداره کل ورزش و جوانان استان کرمان ، آقای مهدی ارم بین مسئول هماهنگی امور شهرستان های اداره کل ورزش و جوانان استان ، فرمانده انتظامی شهرستان ، رئیس دفتر نماینده ، بخشدارمرکزی و سایر اعضای شورای اداری شهرستان کوهبنان در سالن اجتماعات فرمانداری برگزار شد
در این جلسه از زحمات شش ساله آقای مهران کارگر قدردانی و آقای محمد شریف زاده بعنوان رییس جدید اداره ورزش و جوانان شهرستان کوهبنان معرفی شد
🌹به روایت حسین عروجی؛فرمانده ی گردان سیدالشهدا(علیه السلام) درلشکر ۱۷ علی بن ابی طالب(علیه السلام)🌹
دشمن هوشیاربودومنتظر،بعدچند مرحله عملیات،می دانست دیریا زود پیدایمان می شود.تیربارهای عراقی کور می زدندوتیرهایشان را توی شکم تاریکی خالی می کردند.تنها راهکار رسیدن به خط،میدان مین روبه رو بود که شب های قبل،تخریبچی ها یک معبردوسه متری درآن زده بودند. گروهان اول، آرام وبی صدا واردمعبر شد.تیرهای سرگردان از دهانه ی تیربارها بیرون می آمدندو زوزه کشان پخش می شدند توی دشت،هنوز زمان درگیری نرسیده بود.بایدمیدان مین را رد می کردیم،نزدیک دشمن می رسیدیم وآنجا دست می بردیم به ماشه.همه چیز داشت طبق برنامه پیش می رفت که یکی از همین تیرهای سرگردان آمدوخوردبه کوله ی آر.پی.جی یکی از نیروها.کوله آتش گرفت ودنبال آن بارانی از تیر سرازیر شدطرف میدان مین،همگی چفتِ هم چسبیدیم به زمین.تیرها مثل اجل معلق می آمدند.از بالای سرمان رد می شدند،به کلاه کاسک ها وکوله ها می خوردندویا توی کتف وکمر بچه ها می رفتند.پشت بندِ تیرها منورها سینه ی آسمان شب را شکافتندوبا نورشان تاریکی بیابان،روزِ روشن شد.نه راه پس داشتیم.نه راه پیش، چپ و راستمان هم که مین بود.از همه طرف گلوله حواله مان می شد.جهنمی به پا شده بودو ما ناخواسته وسطش گیر افتاده بودیم.فشنگی از لوله ی تفنگ هایمان بیرون نمی آمد،فقط نیروهای نوک گروهان بودندکه با شهامت تمام نگذاشتندهجوم تیرهای دشمن بی جواب بماند،ولی آن آتش کم جان،حریف سرب های داغی نبود که بی رحمانه درهوا می غلتیدند و فرو می رفتندبه سروتن نیروها.جوادعابدی فرمانده گردان مدام پشت بی سیم از فرماندهی آتش می خواست.تنها راه خلاصی همین بود.اگر توپ خانه ی خودی چندتا گلوله می انداخت طرف عراقی ها.حساب کاردستشان می آمد و آن قدربی محابا نوار فشنگ هایشان را روی سرمان خالی نمی کردند.نیم ساعت از درگیری می گذشت،اما خبری از غرّش توپ خانه نبود.جواد چاره را در این دید که یک نفر برگردد عقب،برود سراغ فرمانده ی تیپ و رودررو صحبت کند.این ماموریت را سپردبه من.
- حسین جان!هرطورشده برمی گردی عقب،می ری پیش آقای زین الدین . می گی بچه ها زمین گیرشدن.یه آتیشی چیزی بریزید،بلکه بتونیم نفسی بکشیم. معطل نکن یا علی
رفتن به گفتن ساده بود.مانده بودم درآن واویلای محشر که نمی شدسر بلندکرد.این دو کیلومتراز میدان مین تا خاکریز خودی را چطور بروم سینه خیز راه افتادم.خودم را روی خاک می کشیدم وجلو می رفتم.هرچه به سمت خط خودی برمی گشتم.شدت آتش کمترمی شد،اما تیرها پراکنده می آمد.نمی توانستم بلند شوم. دولادولا مسیر را ادامه دادم.گاهی تجمع درمعبر،مجبورم می کردپا روی بچه هایی که درازکش چسبیده بودند به زمین.ازاین کارحس بدی بهم دست می داد.ولی چاره ای نبود.بایدزودتر به آن طرف خاکریز می رسیدم.حتی صورت چین افتاده از دردمجروح ها ولحن آمیخته به التماسشان که می خواستندعقب ببرمشان.با اینکه دلم را می آزردوچنگ به قلبم می انداخت، پاهایم را سست نکرد.با خنده ی تلخی که روی لبم نقش بسته بوداز کنارشان می گذشتم.نگاه مایوس ومعصومشان آخرین تصویری بودکه درقاب نگاهم ماند.اصلاً خودشان جای من،توی آن محشرکبری چطور می بردمشان؟گیرم یکی را می بردم بقیه چه؟ کاری از دستم برنمی آمدوانگارآن طرف خاکریزها هم بی خبراز وضع یک گردان نیرویی که فرستاده بودنددم تیر وترکش بعثی های خدانشناس،دست گذاشته بودندروی دست.اگرنه،پس چرا یک جواب درست و درمان به عابدی ندادند؟چرا وعده شان سرخرمن شدوبرای دل خوشی ماهم که شده یک گلوله ی توپ سمت عراقی ها به زمین نخورد؟ چرا... چراها دنبال هم می آمدندوبی جواب می ماندند.کفری شده بودم خاکریز از دورپیدا بودوبُرد تیرها دیگر نمی رسید.قد راست کردم وتا خود خاکریز فقط دویدم.فکر اینکه شایدفرمانده ی تازه وارد کارش را درست بلد نبوده واین وضع پیش آمده مدام درمغزم رژه می رفت واعصابم را به هم می ریخت.از خاکریز رد شدم.نفربر فرماندهی درست روبه رویم بود.نفس نفس می زدم .شقیقه ام می کوبید.خون دویده بودتوی صورتم.جلوی نفربر ایستادم، چهارپنج نفرنشسته بودند.فرمانده ی جدید را ندیده بودم.با عصبانیت پرسیدم:(( این آقای زین الدین کیه؟)) آن چندنفرکه از لحن تندمن جا خورده بودند.با چشم های گرد شده،چهره ی عصبانی،عرق ریزان وسرتا پا خاک و خلی ام را برانداز کردند ویکی شان با دست به انتهای نفربر اشاره کرد.جوان لاغر اندامی که هنوز محاسنش کامل درنیامده بود.بی سیم به دست داشت صحبت می کرد.حرفش که تمام شد، زانو از زمین کند وآمدسمت من.از روی ناراحتی نه سلام کردم،نه احوالپرسی، نگاهی سنگین به صورتش انداختم وبا خشم گفتم:(( برادرِ من،تو که فرماندهی بلد نیستی،چرا قبول کردی؟)) نگذاشتم حرفی بزند وباهمان جوهره ی صدا، بلند ادامه دادم:(( آخه این که نشد.بگیدآتیشی چیزی بریزن رو سر این لعنتیا.نیروها کُپ کردن توی میدون مین.
ردّ هم دارن می خورن.اینجا گرفتی نشستی؟ بیا ببین اون جا بچه های مردم چه جور دارن مثل گل پرپر می شن.)) انتظار داشتم از کوره در برود داد بزند یا لااقل با تندی جوابم را بدهد.روی خودش هم فشاربود،هم از محورهای دیگر،هم از بالا که می خواستندخط زودتر شکسته شود.دادو قالم را تلافی نکردکه هیچ،دست هایش را باز کردوبغلم گرفت.نفهمیدم چطور،اما به چشم برهم زدنی آرامشِ سینه ی گشاده اش آرامم کردوآن دیواربلندعصبانیت فرو ریخت. بعدنگاه مهربانی انداخت وگفت:(( برادر دارم از بالا پیگیری می کنم،چندبار بی سیم زدم.اقدام می کنن ان شاالله .)) دستم را گرفت و نشاند.از کلمن کوچک گوشه ی نفربر یک لیوان شربت آب لیموریخت و داد دستم.
-بخور خستگی ت رو درمیاره.
دهانم از خشکی به تلخی می زد.درآن گرمای تابستان بدنم هُرم کرده بود. چندقُلپ از شربت خوردم.خنکایش تا ته جانم نشست. باقی مانده اش رایک نفس سرکشیدم.آقامهدی رفت پای بی سیم ومن رفتم توی فکر.به رفتار خودم فکر می کردم وبه رفتار آقا مهدی که حال وروزم را درک کرده بود، به دادو قالم تندی نکرده بود،بغلم گرفته بود، آرامم کرده بود و در همین دیدار اول، محبوب دلم شده بود.
ادامه دارد...🍃🌸🍃🌸