eitaa logo
کانال شهید سید حسن روح الامینی
97 دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
8 فایل
شهدا⚘️ خاطرات شهدا🌹 عکس نوشته🌱 مطالب مذهبی🇮🇷 استوری مذهبی📿
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 تفحـص ايشان ضمن بيان خاطراتی گفت: زياد دنبال ابراهيم نگرديد؟! او ميخواسته گمنام باشد. بعيد است پيدايش كنيد. ابراهيم در فكه مانده تا خورشیدی برای راهيان نور باشد. 🌹🌹🌹 اواخر دهه هفتاد، بار ديگر جستجو در منطقه فكه آغاز شد. باز هم پيكرهای شهدا از كانال ها پيدا شد، اما تقریباً اكثر آنها گمنام بودند. در جريان همين جســتجوها بود كــه علی محمودونــد و مدتی بعد مجيد پازوكی به خيل شهدا پيوستند. پيكرهای شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ايام فاطميه و پس از يک تشييع طولانی در سراسر كشور، هر پنج شهيد را در يک نقطه از خاک ايران به خاک بسپارند. شــبی كه قرار بود پيكر شهدای گمنام در تهران تشــييع شود ابراهيم را در خواب ديدم. با موتور جلوی درب خانه ايســتاد. با شور و حال خاصی گفت: ما هم برگشتيم! وشروع كرد به دست تكان دادن. بار ديگر در خواب مراســم تشــييع شــهدا را ديدم. تابوت يكی از شهدا از روی كاميون تكانی خورد و ابراهيم از آن بيرون آمد. با همان چهره جذاب و هميشگی به ما لبخند ميزد! فردای آن روز مردم قدرشــناس، با شــور و حال خاصی به اســتقبال شهدا رفتند. تشــييع با شکوهی برگزار شد. بعد هم شهدا را برای تدفين به شهرهايی مختلف فرستادند. من فكر ميكنم ابراهيم با خيل شــهدای گمنام، در روز شــهادت حضرت صديقه طاهره(سلام الله علیها) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره های ما پاک كند. برای همين بر مزار هر شــهيد گمنام كه ميروم به ياد ابراهيم و ابراهيم های اين ملت فاتحه ای می خوانم. 🌿راوی:سعید قاسمـی و راوی دوم خـواهر شهیــد زنـدگۍنامھ‌شهیـد‌ابࢪاهیم‌هادۍ💜 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از محمود جعفری کوهبنانی
💠مراسم تودیع و معارفه رئیس اداره ورزش و جوانان شهرستان کوهبنان 💠مراسم تودیع و معارفه ریاست اداره ورزش و جوانان شهرستان به ریاست فرماندار و با حضور آقای دکتر کریم زاده معاون محترم پشتیبانی و نیروی انسانی اداره کل ورزش و جوانان استان کرمان ، آقای مهدی ارم بین مسئول هماهنگی امور شهرستان های اداره کل ورزش و جوانان استان ، فرمانده انتظامی شهرستان ، رئیس دفتر نماینده ، بخشدارمرکزی و سایر اعضای شورای اداری شهرستان کوهبنان در سالن اجتماعات فرمانداری برگزار شد در این جلسه از زحمات شش ساله آقای مهران کارگر قدردانی و آقای محمد شریف زاده بعنوان رییس جدید اداره ورزش و جوانان شهرستان کوهبنان معرفی شد
🌹به روایت حسین عروجی؛فرمانده ی گردان سیدالشهدا(علیه السلام) درلشکر ۱۷ علی بن ابی طالب(علیه السلام)🌹 دشمن هوشیاربودومنتظر،بعدچند مرحله عملیات،می دانست دیریا زود پیدایمان می شود.تیربارهای عراقی کور می زدندوتیرهایشان را توی شکم تاریکی خالی می کردند.تنها راهکار رسیدن به خط،میدان مین روبه رو بود که شب های قبل،تخریبچی ها یک معبردوسه متری درآن زده بودند. گروهان اول، آرام وبی صدا واردمعبر شد.تیرهای سرگردان از دهانه ی تیربارها بیرون می آمدندو زوزه کشان پخش می شدند توی دشت،هنوز زمان درگیری نرسیده بود.بایدمیدان مین را رد می کردیم،نزدیک دشمن می رسیدیم وآنجا دست می بردیم به ماشه.همه چیز داشت طبق برنامه پیش می رفت که یکی از همین تیرهای سرگردان آمدوخوردبه کوله ی آر.پی.جی یکی از نیروها.کوله آتش گرفت ودنبال آن بارانی از تیر سرازیر شدطرف میدان مین،همگی چفتِ هم چسبیدیم به زمین.تیرها مثل اجل معلق می آمدند.از بالای سرمان رد می شدند،به کلاه کاسک ها وکوله ها می خوردندویا توی کتف وکمر بچه ها می رفتند.پشت بندِ تیرها منورها سینه ی آسمان شب را شکافتندوبا نورشان تاریکی بیابان،روزِ روشن شد.نه راه پس داشتیم.نه راه پیش، چپ و راستمان هم که مین بود.از همه طرف گلوله حواله مان می شد.جهنمی به پا شده بودو ما ناخواسته وسطش گیر افتاده بودیم.فشنگی از لوله ی تفنگ هایمان بیرون نمی آمد،فقط نیروهای نوک گروهان بودندکه با شهامت تمام نگذاشتندهجوم تیرهای دشمن بی جواب بماند،ولی آن آتش کم جان،حریف سرب های داغی نبود که بی رحمانه درهوا می غلتیدند و فرو می رفتندبه سروتن نیروها‌.جوادعابدی فرمانده گردان مدام پشت بی سیم از فرماندهی آتش می خواست.تنها راه خلاصی همین بود.اگر توپ خانه ی خودی چندتا گلوله می انداخت طرف عراقی ها.حساب کاردستشان می آمد و آن قدربی محابا نوار فشنگ هایشان را روی سرمان خالی نمی کردند.نیم ساعت از درگیری می گذشت،اما خبری از غرّش توپ خانه نبود.جواد چاره را در این دید که یک نفر برگردد عقب،برود سراغ فرمانده ی تیپ و رودررو صحبت کند.این ماموریت را سپردبه من. - حسین جان!هرطورشده برمی گردی عقب،می ری پیش آقای زین الدین . می گی بچه ها زمین گیرشدن.یه آتیشی چیزی بریزید،بلکه بتونیم نفسی بکشیم. معطل نکن یا علی رفتن به گفتن ساده بود.مانده بودم درآن واویلای محشر که نمی شدسر بلندکرد.این دو کیلومتراز میدان مین تا خاکریز خودی را چطور بروم سینه خیز راه افتادم.خودم را روی خاک می کشیدم وجلو می رفتم.هرچه به سمت خط خودی برمی گشتم.شدت آتش کمترمی شد،اما تیرها پراکنده می آمد.نمی توانستم بلند شوم. دولادولا مسیر را ادامه دادم.گاهی تجمع درمعبر،مجبورم می کردپا روی بچه هایی که درازکش چسبیده بودند به زمین.ازاین کارحس بدی بهم دست می داد.ولی چاره ای نبود.بایدزودتر به آن طرف خاکریز می رسیدم.حتی صورت چین افتاده از دردمجروح ها ولحن آمیخته به التماسشان که می خواستندعقب ببرمشان.با اینکه دلم را می آزردوچنگ به قلبم می انداخت، پاهایم را سست نکرد.با خنده ی تلخی که روی لبم نقش بسته بوداز کنارشان می گذشتم.نگاه مایوس ومعصومشان آخرین تصویری بودکه درقاب نگاهم ماند.اصلاً خودشان جای من،توی آن محشرکبری چطور می بردمشان؟گیرم یکی را می بردم بقیه چه؟ کاری از دستم برنمی آمدوانگارآن طرف خاکریزها هم بی خبراز وضع یک گردان نیرویی که فرستاده بودنددم تیر وترکش بعثی های خدانشناس،دست گذاشته بودندروی دست.اگرنه،پس چرا یک جواب درست و درمان به عابدی ندادند؟چرا وعده شان سرخرمن شدوبرای دل خوشی ماهم که شده یک گلوله ی توپ سمت عراقی ها به زمین نخورد؟ چرا... چراها دنبال هم می آمدندوبی جواب می ماندند.کفری شده بودم خاکریز از دورپیدا بودوبُرد تیرها دیگر نمی رسید.قد راست کردم وتا خود خاکریز فقط دویدم.فکر اینکه شایدفرمانده ی تازه وارد کارش را درست بلد نبوده واین وضع پیش آمده مدام درمغزم رژه می رفت واعصابم را به هم می ریخت.از خاکریز رد شدم.نفربر فرماندهی درست روبه رویم بود.نفس نفس می زدم .شقیقه ام می کوبید.خون دویده بودتوی صورتم.جلوی نفربر ایستادم، چهارپنج نفرنشسته بودند.فرمانده ی جدید را ندیده بودم.با عصبانیت پرسیدم:(( این آقای زین الدین کیه؟)) آن چندنفرکه از لحن تندمن جا خورده بودند.با چشم های گرد شده،چهره ی عصبانی،عرق ریزان وسرتا پا خاک و خلی ام را برانداز کردند ویکی شان با دست به انتهای نفربر اشاره کرد.جوان لاغر اندامی که هنوز محاسنش کامل درنیامده بود.بی سیم به دست داشت صحبت می کرد.حرفش که تمام شد، زانو از زمین کند وآمدسمت من.از روی ناراحتی نه سلام کردم،نه احوالپرسی، نگاهی سنگین به صورتش انداختم وبا خشم گفتم:(( برادرِ من،تو که فرماندهی بلد نیستی،چرا قبول کردی؟)) نگذاشتم حرفی بزند وباهمان جوهره ی صدا، بلند ادامه دادم:(( آخه این که نشد.بگیدآتیشی چیزی بریزن رو سر این لعنتیا.نیروها کُپ کردن توی میدون مین.
ردّ هم دارن می خورن.اینجا گرفتی نشستی؟ بیا ببین اون جا بچه های مردم چه جور دارن مثل گل پرپر می شن.)) انتظار داشتم از کوره در برود داد بزند یا لااقل با تندی جوابم را بدهد.روی خودش هم فشاربود،هم از محورهای دیگر،هم از بالا که می خواستندخط زودتر شکسته شود.دادو قالم را تلافی نکردکه هیچ،دست هایش را باز کردوبغلم گرفت.نفهمیدم چطور،اما به چشم برهم زدنی آرامشِ سینه ی گشاده اش آرامم کردوآن دیواربلندعصبانیت فرو ریخت. بعدنگاه مهربانی انداخت وگفت:(( برادر دارم از بالا پیگیری می کنم،چندبار بی سیم زدم.اقدام می کنن ان شاالله .)) دستم را گرفت و نشاند.از کلمن کوچک گوشه ی نفربر یک لیوان شربت آب لیموریخت و داد دستم. -بخور خستگی ت رو درمیاره. دهانم از خشکی به تلخی می زد.درآن گرمای تابستان بدنم هُرم کرده بود. چندقُلپ از شربت خوردم.خنکایش تا ته جانم نشست. باقی مانده اش رایک نفس سرکشیدم.آقامهدی رفت پای بی سیم ومن رفتم توی فکر.به رفتار خودم فکر می کردم وبه رفتار آقا مهدی که حال وروزم را درک کرده بود، به دادو قالم تندی نکرده بود،بغلم گرفته بود، آرامم کرده بود و در همین دیدار اول، محبوب دلم شده بود. ادامه دارد...🍃🌸🍃🌸
...: 🌼🍀🌼قرار هر روزمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀🌼
﷽ ا▄▀▀▀▀▄ 🤲🏼 دعـایِ مـادرانـه ا▀▄▄▄▄▀ دعـای سفـارش شده 🌹حضـرت زهـرا سلام الله علیها ۞ ۩ روزِ سـه شـنـبـه ۩۞ 💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ✨ ٱجْـعَـلْ غَـفْـلَـةَ ٱݪـنّـٰاسِ لَـنـٰا ذِکْـرََٱ ✨ وَٱجْـعَـلْ ذِکْـرَهُـمْ لَـنـٰا شُـکْـرََٱ ✨ وَٱجْـعَـلْ صـٰالِـحَ مـٰا نَـقُـولُ بِـاَلْـسِـنَـتِـنـٰا نـیّٖـَةََ فـیٖ قُـلُـوبِـنـٰا 💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ✨اِنَ‏ّ مَـغْـفِـرَتَـکَ اَوْسَـعُ مِـنْ ذُنُـوبِـنـٰا وَ رَحْـمَـتَـکَ اَرْجـیٰ عِـنْـدَنـٰا مِـنْ اَعْـمـٰالِـنـٰا 💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ ✨صَـلِ‏ّ عَـلـیٰ مُـحَـمَّـدِِ وَ آلِ مُـحَـمَّـدِِ ✨وَ وَفّـِقْـنـٰا لِـصـٰالِـحِ ٱلْـاَعْـمـٰالِ وَٱݪـصّـَوٰابِ مِـنَ ٱلْـفِـعـٰالِ. ๑๑๑๑๑๑๑๑๑๑ ♥️ پروردگارا بی خبـری و غفلت مردم را برای ما موجب یادآوری و آگاهـی آنان را برای ما موجب شکر و سپاس قرار ده و سخن صحیحـی را که بر زبانمان جاری می شود نیت قلبهای ما قرار ده ♥️ پروردگارا غُفـران و گذشت تو از گناهان ما گسترده تر و رحمت تو از اعمال ما امیدوار کننده تر است ♥️ خــداوندا بر محمّد و خاندانِ محمّد درود فرست و ما را بر انجام اعمال شایسته و کارهای نیک موفّق بدار. الهـی آمین شنبه ▀▀▀▀▀▀▀
هدایت شده از محمود جعفری کوهبنانی
هدایت شده از محمود جعفری کوهبنانی
هدایت شده از محمود جعفری کوهبنانی
پیام تسلیت بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کوهبنان در پی درگذشت حاح رمضان قاسمی پدر بزرگوار شهید معزز حسین قاسمی *انا لله و انا الیه راجعون* خانواده محترم شهید حسین قاسمی سلامٌ علیکم پدران والامقامی که در راه رضای معبود از بهترین سرمایه‌های خویش گذشتند و فرزندان عزیز خود را در راه خدمت به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی نثار نمودند، اسوه‌های ایثار و نمونه‌های برتر استقامت و فداکاری هستند. مرحوم «حاج رمضان قاسمی رشک سفلایی » پدر شهید سرافراز حسین قاسمی» ندای حق را لبیک گفت و به سوی معبود خویش شتافت. به روح این سفرکرده و ارواح تابناک فرزند شهیدش درود می‌فرستیم. ضمن عرض تسلیت و همدردی با شما خانواده محترم، از پروردگار متعال علو درجات برای آن عزیز سفر کرده و صبر جمیل برای بازماندگان مسألت داریم. ان‌شاءالله روح بلند آن مرحوم در بالاترین مراتب بارگاه قدسی با سرور و سالار شهیدان محشور گردد. باقری رییس بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کوهبنان
یا ارحم الراحمین مرا بپذیر پاکیزه بپذیر آنچنان بپذیر که شایسته دیدارت شوم جز دیدار تو را نمی خواهم بهش: 📣 ذکرهای هروز، و هرشبِ ، ماه پر فیض رجب👇🏼 👈🏼۳مرتبه سوره حمد 👈🏼۳مرتبه آیه الکرسی 👈🏼 ۳ مرتبه کافرون 👈🏼۳ مرتبه توحید 👈🏼۳ مرتبه فلق 👈🏼 ۳ مرتبه ناس 👈🏼۳ مرتبه (( سبحان الله و الحمدالله و لا اله الاالله و الله اکبر و لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ) 👈🏼 ۳ مرتبه( اللهم صل علی محمد و ال محمد) 👈🏼۳ مرتبه اللهم اغفرللمومنین و المومنات ) 👈🏼 ۴۰۰ مرتبه بگوید ( استغفِرُالله و اَتوبُ اِلیه ) 📢🛑خداوند گناهانش را بیامرزد اگر چه بعدد قطره های باران و برگهای درختان و کف دریاها باشد. °● و همچنین بگو👇🏼●° 🔴 ۷۰ مرتبه («أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَيْهِ») و چون تمام شد دستانت را بلند کن و بگو (اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِى وَ تُبْ عَلَـــــىَّ) 👇🏻👇🏻 پس اگر در ماه رجب بمیردخدا از او راضی باشد و ببرکت این ماه آتش او را مس نکند. _ظهور _ ✔️از پیامبر(ص) روایت شده است: هرکه در ماه رجب «هزار مرتبه» « لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ؛ معبودی جز خدا نیست» بگوید؛ خدای عزّتمند پرشکوه، صد هزار کار نیک برای او ثبت کند و برایش صد شهر در بهشت بنا کند. 🌟پس سهم امروزتون قرائت 35 ذکر ✨ لاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ✨ ✔️یکی دیگه از اعمال ماه رجب گفتن هرشب 1000 مرتبه ذکر لا اله الا الله است. ╭┈────𖦹 یامهدے
✨🦷 بهبود سلامت دندان‌ها ●○ جویدن سیب : 👈 باعث افزایش مقدار بزاق تولید شده در دهان می‌شود بنابراین باکتری‌های دهان از بین می‌رود و روند پوسیدگی دندان کاهش پیدا می‌کند. 👈 فیبر موجود در سیب به تمیز شدن دندان‌ها و لثه‌ها کمک می‌کند و مانع رشد و تقسیم باکتری در دهان می‌شود. 👈 ساختار دندان را تقویت می‌کند، مینای دندان را محکم کرده و از جرم گرفتن دندان پیشگیری می‌کند.
! 🌷 *ماه رجب، ماه استغفار است.* 🌷 وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه وآله) فرمودند: خودتان را با استغفار معطّر کنید. بوی بد گناه شما را رسوا نکند یک وقت می‌بیند انسان کاری می‌کند، حرفی می‌زند، جایی می‌رود، چیزی می‌نویسد یا چیزی امضا می‌کند که آبرویش ریخته است لذا فرمود: «تعطّروا بالإستغفار لا تفضحنّکم روائح الذنوب» 🌷 ماه رجب، ماه درخواست ظرفیت است، درست است که بعضی از کارهای بدی که کردیم از ما ظرفیت را گرفته است ولی ظرفیت‌دهنده ، همچنان بخشنده است لذا از او ظرفیت طلب کنید، استحقاق طلب کنید، لیاقت طلب کنید و بعد از خداوند مسئلت کنید که به این ظرفیت، پاسخ مثبت بدهد و مظروف را عطا کند. 🎤 درس اخلاق آیت الله جوادی آملی