آقــاسَـجّــادٌ
🎈💚| یڪ سلامم را اگر پاسخ #بگویے مےروم لذتش را با تمام شهـر قسمت مےڪنم... 🍃| #شهیدمحمدحسین_محمد
🍃💙|
دست نوشته ای از #شهید_محمدحسین_محمدخانی:
یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی
یا فاطمه الزهرا (سلام الله علیها)
به نام حضرت عشق که موجودیت کل
کونین را وابسته ومتصل به موجودیت
عاشق ترین کرد و او را نقطه پرگار وسبب خلقت حبیب و ولی و زمین وآسمان وکونین گردانید.
هم او که عاشق عاشق بود ودر راهش از ازل تا ابد پایدار ومستدام ماند.
پا به هستی چو نهادم همه ی هستی من وقف دلبر شد وخود نقطه ی پرگار شد از خدا می خواهم که این عبد حقیر سر تا پا تقصیر را در روز حشر از متصلان به رشتهی چادرش قرار دهد.
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
🍃🍁|
#زندگینامه
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قسمت_اول
متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در تهران.
مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جهه ها به یاد نداشت.
مطابق سالروز تولدش تنها ۴ ساله بود که روح الله به خدا پیوست.
اما از همان کودکی سرباز امام بود و گوش به فرمان خلف صالحش.
و دقیقا به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیری ها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماهه اش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید.
رفتا تا این بار نه فقط از ناموس ملت و کشورش که از حرم آل الله در کشوری غریب دفاع کند.
هر چند دفاع را فقط در جنگ و اسلحه نمی دید، او سال های متمادی در اردوهای جهادی در مناطقی همچون بشاگرد، جور دیگری دفاع را در خدمت به مردم محروم آنجا تجربه و تمرین کرده بود.
مرد عمل بود و شجاع.
مرید امام حسین (ع) بود و به قول مادرش اصلا مدافع حرم به دنیا آمده بود.
آخرین بار که آمد فروردین ماه امسال بود، بعد از آن رفت و وقتی برگشت تنها لبخندی از رضایت بر لب داشت.
محمد حسین محمد خانی حالا دیگر آرام گرفته بود....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🍁| #زندگینامه #شهید_محمدحسین_محمدخانی #قسمت_اول متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه
🍃🍁|
#زندگینامه
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قسمت_دوم
محمدحسين با جهاد انس داشت قرارمان اين بود كه دوستان شهيد محمدخاني قبل از نماز مغرب در مسجد صاحبالزمان(عج)جمع شوند.
قاسم كارگر، مسئول بسيج دانشآموزي مسجد صاحبالزمان(عج) نخستين فردي است كه سراغش ميرويم.
او مدتها بهعنوان مربي بسيج با محمدحسين در ارتباط بود.
كارگر از روزهاي ورود شهيد محمدخاني به بسيج ميگويد:
حدود سال ۷۴ بود كه محمدحسين براي ثبتنام در بسيج سراغم آمد.
آن روزها اوكلاس پنجم بود.
ورود شهيد به بسيج با اجراي برنامههاي ويژه بسيج محلهاش همراه شد.
كارگر سخنانش را اينگونه ادامه ميدهد و ميگويد:
محمدحسين جزو بچههايي بود كه خيلي راحت در دل همه جا باز ميكرد.
قرار بود تابستان آن سال با دانشآموزان ممتاز مدارس، كلاسهاي فوق برنامه داشته باشيم.
محمدحسين هم جزو دانشآموزان درسخوان بود و سعي ميكرد در همه كارها پيشقدم باشد.
دوره راهنمايياش را در مدرسه امام موسي صدر واقع در خيابان تفرش غربي در محله مهرآبادجنوبي سپري كرد.
مسئول بسيج دانشآموزي مسجدصاحبالزمان(عج) به خاطرهاي كه از شهيد دارد اشاره ميكند و ميگويد:
تابستان آن سال بهعنوان برنامه اختتاميه فعاليت بسيج دانشآموزي بچهها را براي اردو به بهشت زهرا برديم.
محمدحسين برخلاف بقيه دوستانش با محيط بهشت زهرا(س) و قطعه شهدا به خوبي آشنا بود.
وقتي بر مزار شهدا حاضر ميشديم محمدحسين زندگینامه آن شهيد را برايمان تعريف ميكرد.
اين كودك ۱۲ساله برخلاف بسياري از افراد به خوبي با شهدا آشنا بود.
حضور در كنار پدري رزمنده و ايثارگر باعث شده بود تا شهيد محمدخاني به خوبي با مضمون جهاد و ايثار آشنايي داشته باشد.
كارگر با اشاره به اين موضوع ميگويد:
وقتي خبر شهادت محمدحسين را شنيدم تعجب نكردم.
او هميشه آرزوي شهادت داشت.
هروقت من را ميديد، دستم را در دستش ميگرفت و ميگفت حاجي حلالم كن.
تو مسجد آمدن را به من ياد دادي.
مسئول بسيج دانشآموزي مسجد صاحبالزمان(عج) درباره آخرين خاطرهاي كه از شهيد دارد ميگويد:
مدتها بود كه محمدحسين را نديده بودم.
ايام فاطميه بود كه براي ديدن دوستانش به مسجد آمده بود.
با من تماس گرفت و گفت حاجي من در مسجد هستم و ميخواهم ببينمت.
گفتم كمي دير ميرسم.
در پاسخم گفت حاجي برايم دعا كن كه شهيد شوم.
وقتي خبر شهادت محمدحسين را شنيدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعي شد كه چقدر محمدحسين عاشق شهادت بود...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @Shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃🍁| #زندگینامه #شهید_محمدحسین_محمدخانی #قسمت_دوم محمدحسين با جهاد انس داشت قرارمان اين بود كه دوس
🍁🍃|
#زندگینامه
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قسمت_سوم
دوست و هم اتاقي دوران دانشگاه شهيد محمدخاني جواد باقري، يكي از دوستان نزديك شهيد محمدخاني است.
او خاطراتش با شهيد را برايمان بازگو ميكند.
او از دوره راهنمايي به دليل حضور در بسيج مسجد محلهاش با محمدخاني ارتباط داشت.
باقري ميگويد:
از دوره راهنمايي محمدحسين را ميشناختم.
محمدحسين در رشته مهندسي عمران شهر يزد قبول شد و به اين شهر آمد و با من هم اتاقي شد.
از سال ۸۲ زندگي در يك خانه باعث شد، ارتباط نزديكي با شهيد داشته باشم.
او ديگر برايم يك دوست نبود بلكه برادر كوچكم بود كه با ما در يكجا زندگي ميكرد.
باقري در ادامه به روزي كه براي نخستين بار شهيد محمدخاني را در يزد ديد، اشاره ميكند و ميگويد:
در دانشگاه يزد عضو بسيج بوديم.
۸شهيد گمنام در اين دانشگاه دفن هستند.
هر سال در سال روز ورود اين شهدا و تدفینشان در دانشگاه برنامه ويژهاي با نام گنكره آسماني عروج ازسوي بسيج دانشگاه برگزار ميشد.
مهرماه سال ۸۲ در حال آمادهسازي اين برنامه در حوزه بسيج دانشگاه بوديم كه محمدحسين را آنجا ديدم.
وقتي دليل حضورش را پرسيدم، گفت كه در دانشگاه پذيرفته شده است.
اوايل حضورش در يزد در خانه خالهاش اقامت داشت.
دوست نداشت براي كسي مزاحمت ايجاد كند.
در همه مواقع رعايت حال اطرافيان را ميكرد، با وجود اصرار خالهاش براي ماندن تصميم ميگيرد با دوستانش در خانهاي كه آنها گرفته بودند، هم اتاقيشان شود.
باقري با اشاره به اين موضوع ميگويد:
مدتي از حضور محمدحسين در منزل خالهاش ميگذشت يك روز او را در حياط دانشگاه ديدم، گفت ميخواهم از خانه خالهام بروم.
پيشنهاد من را براي هم اتاقي شدن پذيرفت و پيش ما آمد و با ما هم اتاقي شد.
روابطعمومي بالاي شهيد محمدخاني باعث شد خيلي زود در دل دانشجويان و دوستانش جا باز كند.
باقري ميگويد:
با ما در برنامههاي بسيج دانشگاه شركت میکرد خيلي زود توانست با مسئولان صميمي شود.
در كارهايش مصمم بود و كاري كه به او سپرده ميشد به خوبي انجام ميداد.
قضاتلو، ابراهيمي و رسولي هم اتاقيهايش از او يكي، دو سالي بزرگتر بودند.
اگرچه از همه دوستانش كوچكتر بود، اما كارها و رفتارهايش بزرگتر از سناش بود.
هم اتاقي و دوست شهيد ميگويد:
رفتارش به گونهاي بود كه هيچگاه احساس نميكرديم از ما كوچكتر باشد.
همراه با دوستانش هيئت انصارالحسين(ع) را در يزد راهاندازي كرد.
همچنين آنها با هم هر هفته دوشنبهها در معراج شهدا برنامه اجرا ميكردند.
شهيد محمدخاني اوايل حضورش در هيئت همراه با قضات لو بهعنوان مياندار در هيئت ميايستاد.
باقري با بيان اين مطالب میگوید:
محمدحسين گاهي اوقات مداحي ميكرد و معمولاً مداحي هيئت به عهده او بود.
۲،۳ سالي از حضورم در يزد ميگذشت که يك روز در هيئت انصار ولايت يزد (يكي از هيئتهاي بزرگ شهر يزد) محمدحسين را ديدم.
او خيلي زود توانسته بود در اين هيئت براي خود جايي باز كند.
باقري در ادامه به خاطرهاي كه از شهيد محمدخاني دارد، اشاره ميكند و ميگويد:
علاقهاش به شهدا باعث شده بود محمدحسين هر سال در برنامه كنگره آسماني عروج شركت كند.
گاهي اوقات شبها ما كار را تعطيل ميكرديم و به خانه ميرفتيم. صبح وقتي بر ميگشتيم ميديديم محمدحسين در كنار مزار شهدا از فرط خستگي به خواب رفته است....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
💠بِسمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِدیقین...💠
🍃| #شهیدقدیرسرلڪ
ستوان یکم پاسدار، قدیر سرلک سالها به عنوان فرمانده گردان امام حسین(ع) سپاه ناحیه شهید محلاتی مشغول خدمت بود.
او در جریان مأموریت مستشاری که در سوریه حاضر شده بود، در روز ۱۳ آبان منطقه حلب به شهادت رسید.
تاریخ تولد: ۱۳ شهریور ۶۳
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳ آبان ۹۴
محل شهادت: حلب، سوریه
آرامگاه شهید: گلزار شهدای پاکدشت
مدرک فوق دیپلم برق صنعتی
مدرک کارشناسی هوافضا
مدرک کارشناسی ارشد جغرافیا و برنامه ریزی روستایی
فرمانده گروهان ۱۱۵ امام حسین «ع»
فرمانده گردان ۱۱۸ امام حسین «ع»
فرمانده گردان ۱۱۴ امام حسین «ع»
ده سال فرماندهی پایگاه بسیج مسجد ۷۲ تن، شهرک رضویه
همزمان فرمانده گردان، در دو منطقه یافت آباد و محلاتی
از ویژگی های برجسته، داشتن روحیه شهادت طلبی، پشتکار، حسن خلق، سخت کوشی و ساده زیستی بود.
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
💙| #شهیدقدیرسرلڪ
سیزدهم شهریور ماه سال ۱۳۶۳ در قیام دشت به دنیا آمد.
پدر و مادر برای تربیت اسلامی او تلاش وافری انجام دادند.
در شهر تهران به مدرسه رفت و بعد از اخذ مدرک دیپلم، فوق دیپلم برق صنعتی گرفت و بعد از آن لیسانس هوافضا و در رشته جغرافیا مدرک کارشناسی ارشد را دریافت نمود.
در همین سال ها به عضویت سپاه پاسداران درآمد و ازدواج نمود.
او در گردان۱۱۴ امام حسین(ع) لشکر۲۷ محمدرسول الله(ص) فعالیت داشت و مسئولیت این گردان را بر عهده داشت.
او در سال های جوانی به منظور حراست از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و در سایه مقتدای خود امام خامنه ای به میدان نبرد با گروه تروریستی داعش در سوریه رفت.
برادرش داود سال ها پیش جان خود را برای دفاع از ایران اسلامی تقدیم حضرت دوست نمود.
قدیر در روز سیزدهم آبان ماه سال۱۳۹۴ در منطقه حلب سوریه در سن ۳۱ سالگی به #شهادت رسید.
مزارش در گلزارشهدای قیام دشت قرار دارد...
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
💚| #همسرشهید
مبنایش را رضایت حضرت زهرا(س) گذاشته بود.
قبل از انجام هر کاری میسنجید که آن کار مورد رضایت حضرت هست یا نه.
اگر بود که انجامش میداد اما اگر نبود میگفت:
این کار رو نمیکنم، چون نمیتونم تو چشم حضرت زهرا(س) نگاه منم.
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇👇👇
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
🍃| #همسرشهید :
💙| #شهیدقدیرسرلڪ
دستش تیر خورده بود و مجروح شده بود.
وقتی زنگ زد گفت:
روم نمیشه با این دست برگردم ،
شرمنده حضرت عباس(ع) میشم.
آنقدر ماند تا پیش عباس(ع) رو سفید شد، شهید شد...
انقدر حجم کاریش بالا بود
که میشد ساعت ۱۲شب شام بخوریم باهم
گاهی اوقات بهش میگفتم من از گرسنگی سیر شدم
انقدر خسته بود که در حین جمع کردن سفره
کنار سفره خوابش میبرد
میوه میگذاشتم توی دهنش و تکون اش میدادم
میگفتم میوه توی دهنت هست بعد میجویید
میترسیدم کمبود ویتامین بگیره...
به قدری کار میکرد که پرسنل زیر دستش خسته میشدن
میگفت تعطیلی زمانیه که انسان بمیرد
برکت پول و نماز اول وقت براش مهم بود
به خاطر محاسن اش قبل خواستگاری فک میکردم
یه آدم خشن و متعصب
و فک نمیکردم که انقدر بااخلاق و مهربان باشه
یه نورانیتی داشت که خیلی به دلم می نشست
موقع خواستگاری تا حتی بعد عقد سرشون پایین بود
گاهی اوقات به شوخی میگفتم سرتونو بالا بگیرید
یه وقت منو با خواهرام اشتباه نگییرید
خیلی سر به زیر بود
برای نامزدی زمانی که میخواستیم داخل سالن پذیرایی شویم
(مراسم توی خونه بود)
دیدم غیبشون زد و رفت
گفتن من خجالت میکشم بیام توی جمع زنونه
باهم قرار گذاشته بودیم شبی یک سوره از قرآن رو بخونیم.
یک صفحه من می خوندم ، یک صفحه قدیر
در کنارش قرآن خواندن حالی داشت وصف ناشدنی...
راستی قدیر جان قرارمان هنوز پابرجاست ...
بیاد لحظه های که قرار گذاشتیم شبی یه صفحه قرآن بخونیم
هنوز هم قرارمان سر جایش هست
اینبار من به تنهایی....
♥️| کانال #شهیدسجادزبرجدی
👇🏻👇🏻👇🏻
🆔 @shahid_sajad_zebarjady