🌺اللهم اهل الکبریاء والعظمه🌺
گفتم شبی کنار تو افطار میکنم
آقا نیامدی رمضان هم تمام شد ...
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌙 حلول #ماه_شوال و #عید_فطر مبارک
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹#سلام_بر_حسین_ع 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @shahid_sajad_zebarjady
سلاݥ عـلئ آل یـاسین🌤
سلام مـؤلاۍ ݥـن🌱
ماه و خوࢪشید گدایند به نوࢪت آقـا... عالمے منتظࢪ صبح حضوࢪت آقـا ....
#اللهم_عجل_الولیڪ_الفــࢪج🌱
@shahid_sajad_zebarjady
∞♥∞
#پای_درس_دل 🍃
❤️مقام معظــم رهـــبرۍ:
اگر کار برای #خدا و به قصد
انجام تکلیف و کسب مرضات
الهی شد.
خداوند به آن #برکت میدهد
اثر میدهد جذابیّت میدهد و
دلها را به طرف آن جلب مےکند.
➬ @shahid_sajad_zebarjady ♡
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سالروز_تخریب_قبور_ائمه_بقیع
|خاک یه کلام دلم رو می بره مدینه
@shahid_sajad_zebarjady
هدایت شده از آقــاسَـجّــادٌ
||✨بِسمِاللهِالرَّحمنالرَّحیم🧿🦋||
||✨روزتونبخیر😍✋🏻||
||✨سلام❤️||
____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_شانزدهم
┄┄┅┅┅❅بخش چهار❅┅┅┅┄┄
.
.
🏝
.
.
لیوان آب که مقابلش قرار گرفت دوباره از خاطرات گذشته بیرونش کشید. سرش را از شیشه جدا کرد و به کف دستان جوان خیره ماند:
- مسکّن. با این آب بخور، رنگت پریده!
دست دردناکش را به سختی بالا آورد برای گرفتن لیوان! اما برای قرص کمی تردید داشت. نمیخواست درد دستش آرام شود، میترسید با رفتن درد فشاری که بر ذهن و روحش وارد شده بود از پا بیندازدش.
-بخور برسیم یه جایی دستت رو نشون بدیم.
به سختی لیوان را گرفت و با اصرار او قرص را در دهانش گذاشت.
فکر نمیکرد در این سن و سال باز هم بغض راه گلویش را ببندد و درماندهاش کند. از صبح انگار این اتفاق و برنامه نوشته شده بود و الّا که داشت پروژهاش را انجام میداد و برای عصر هم با استاد قرار داشت!
حالا خورشید دارد غروب میکند و بی اطلاع همه نشسته است اینجا و کیلومترها از تهرانی فاصله گرفته که یک روز فکر میکرد تمام پیشرفتها در آنجاست! این بار دوم بود که از تهران فرار میکرد، آن بار مقصدش و همراهش مشخص بود؛ با محمدحسین رفته بود یزد. چهقدر خوش گذشته بود...
#کپی_ممنوع ❌
@shahid_sajad_zebarjady