🌷نــام :محمدحسین
🌷نـام م خـانوادگـی :محمدخانی
🌷نـام پـدر :مصطفی
🌷تـاریخ تـولـد :۱۳۶۴/۴/۹(تهران)
🌷تاریخ شـهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶(سوریه)
🌷وضعیت تاهل:متاهل
🌷اسم جهادی :عمار
🌷سن شهادت :۳۰ ساله
🌷قسمتی از وصیت نامه شهید :
... سلام بر شما (ائمه معصومین) که بندگان خاص خدایند و از هر چه که داشتید د ر راه خداوند و معبود و معشوق خویش گذشتید.
سلام بر شما که متقیان راه اﷲ هستید.
با الها! از این که به بنده ی حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بردارد. تو را سپاس می گویم و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم، تو را شکر و سپاس می گویم.
در این راه ، دیدار خودت را هم نصیبم گردان!
👈به نقل از دوست شهید محمد خــــــانے
✨هنوز چند روزی مانده بود به ایام فاطمیه.
بی قرار بودم و پریشان😔
با خود گفتم کاش کسی پیدا میشد و آرامم میکرد. کاش کسی بود و راه نشانم میداد. و کاش ...
متوسل شدم و فاتحه ای برای شهید محمدخانی خواندم.
😍خیلی زود صدایم را شنید.
خوابش را دیدم.
عازم سفر بود و من به همراه چند نفر رفته بودیم بدرقه اش. انگار میدانستم این بار که برود دیگر به آرزویش که شهادت است خواهد رسید.
کنار کشیدمش. ازش پرسیدم که چه توشه ای دارد با خودش میبرد؟ چه دارد برای گذر از این مسیر سخت.
دست کرد داخل جیبش و بطری کوچکی در آورد.
+گفتم: این دیگر چیست؟
_گفت: " این #اشکی است که در #روضه های مادرم #حضرت_زهرا (س) ریخته ام "
این را دارم با خودم میبرم ...
یادش باصلوات
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🍃🕊🌹
مادرشهید:
در ایام فاطمیه، در «حدیث غربت» مشغول کارهای فرهنگی و برقکشی و ... میشد و همه نوع کمکی میکرد. 😊
در روضهها و مراسمها که شرکت میکرد، سر و صورتش #کبود بود. پدرش میگفت: «افراط و تفریط نکن.»
اما مهدی میگفت: «موقع روضهها آنقدر درد این جریان برایم زیاد است که اصلا متوجه نمیشوم که این کارها را کی انجام دادهام. اگر خودم را هم بکشم متوجه نمیشوم. از این #غصه خالی نمیشوم.» 😭
برای حضرت زهرا (س) خیلی محزون میشد 😭 و به تمام معنا عاشق #حضرت_زهرا (س) بود. همیشه و همه جا در مورد حضرت زهرا (س) با مخالفان ایشان بحث داشت.
من همیشه این فکر را میکردم که مهدی، روزی توسط دشمنان حضرت زهرا (س) کشته شود یا بلایی سر او درآورند. 😔
اما فکر نمیکردم که برای دفاع از حرم بی بی زینب برود و به این زودی به شهادت برسد....
مدافع حرم
#شهید_مهدی_صابری 🌹🍃
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات 🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
🍃
کلام_شهید:
✍️...خیلی به #حضرت_زهـرا(س) علاقه داشت طوری ڪه هر وقت به فڪرش می افتاد و یازهرا می گفت اشڪ از چشمانش جاری میشد..
آقا ڪمیل در مصاحبه بجا مانده از خودش می گوید:گرچه به ڪمتر از شهـادت راضی نیستم؛ ولی از خـدا می خواهم ڪه اگر شهیـد نشدم، #أجـر_شهیـد را به من بدهد.
به خواست شهید بزرگوار مـزار ایشان مانند حضرت مادر #خـاڪی بوده و سنگ مـزار ندارد.
#شهید_ڪمیل_صفری_تبار🌹🍃
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات 🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
🔹روحالله رجایی در اینستاگرام نوشته: در آققلا وقتی اکثر مغازهها بسته و مردم در کمپ بودند، این #کتابفروشی باز بود و صاحبش با سختی کتابها را جابجا میکرد. هی میگفت: "وای کتابها، حیف از کتابها". گفتم خدا بزرگه، درست میشه
گفت: دلم برای کتابها میسوزه. حیفه. میترسم تا آب رو جمع کنن، نم بکشن.
کمی حرف زدیم و موقع خداحافظی از روی عادت گفتم: به حق #حضرت_زهرا کتابهایت سالم میمانند.
بعد یادم آمد اهل #سنت است. نگاهش کردم و خواستم چیزی بگویم که تندی گفت: "خوب گفتی، خوب #دعایی کردی"
یک #عطر هدیه داد و گفت: ممنونم برادر.
برادر اهل سنت من در آققلا، نامش آخوند #علی بود.
#یــــاعلــــــــــی...
#یـــازهــــــــــرا...
@shahid_sajad_zebarjady
از خواهران خواهش دارم ک حجابشان را مثل حجاب #حضرت_زهرا رعایت کنند نه مثل حجاب های امروز،چون این حجاب ها بوی حضرت زهرا نمی دهد
از برادرانم می خواهم غیر از حرف #حضرت_آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند
جهان در حال تحول است،دنیا دیگر طبیعی نیست،الان دو جهاد در پیش داریم، اول جهاد نفس ک واجب تر است؛
زیرا همه چیز لحظه های آخر معلوم می شود ک اهل جهنم هستیم یا بهشت.
حتی در جهاد با دشمن ها احتمال میرود ک طرف کشته شود ولی شهید ب حساب نیاید چون برای #هوای_نَفس رفته...
وصیتنامه شهید هادی ذوالفقاری
|آقاسجــاد|
❤️| @shahid_sajad_zebarjady
🍂🍉
✨در طلب #انار برای ؛
#حضرت_زهرا سلام الله علیها
#بسیار_زیبا_و_خواندنی
روزی حضرت امیر(علیه السلام) به خانه آمد، دید زهرا (سلام الله علیها) بیمار افتاده. چون شدت بیماری و تب آن بانو را دید، سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر كرد و گریست و فرمود: یا فاطمه ! چه میل داری ؟ از من بخواه.
آن معدن حیا و عفت عرض كرد: یا پسر عم ! چیزی از شما نمی خواهم.
علی (علیه السلام) دوباره اصرار نمود. آن بانوی معظمه قبول نكرد، به علت آنكه پدرم رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: از شوهرت علی هرگز خواهش مكن ، مبادا خجالت بكشد.
حضرت فرمود: ای فاطمه ! به جان من تو آنچه میل داری ، بگو.
عرض كرد: حال كه قسم دادی ، چنانچه در این حالت اناری باشد، خوب است .
علی (علیه السلام) بیرون رفت و از اصحاب جویای انار شد، عرض كردند: فصل آن گذشته ، مگر آن كه چند دانه انار برای شمعون آوردند.
✅ حضرت خود را به در خانه شمعون رسانید و دق الباب نمود. شمعون بیرون آمد، دید اسدالله الغالب بر در است ، عرض كرد: چه باعث شد كه خانه مرا روشن نمودی ؟ حضرت فرمود: شنیده ام كه از طایف برای تو اناری آورده اند، اگر چیزی از آن باقی مانده یك دانه به من بفروش كه می خواهم برای بیمار عزیزی ببرم . عرض كرد: فدای تو شوم ، آن چه بود مدتی است فروخته ام . آن حضرت به فراست علم امامت می دانست كه یكی باقی مانده ، فرمود: جویا شو، شاید دانه ای باقی باشد و تو بی خبر باشی . عرض كرد: از خانه خود باخبرم . همسرش پشت در ایستاده بود و گفت و گو را می شنید، گفت : شمعون ! یك انار در زیر برگ ها ذخیره و پنهان كرده ام. آن انار را خدمت حضرت آورد.
حضرت چهار درهم داد. شمعون گفت : یا علی ! قیمت این انار نیم درهم است .
حضرت فرمود: همسرت آن را برای خود ذخیره كرده بود و اضافه پول برای او باشد.
🔻 آن را گرفت و به شتاب روانه خانه شد، اما در راه صدای ضعیف و ناله غریبی شنید. از پی آن رفت تا داخل خرابه شد، دید شخصی كور و بیمار غریب و تنها به خاك افتاده ، از شدت ضعف و مرض می نالد. امام بر بالین او نشست و سر او را در كنار گرفت و پرسید: ای مرد! چند روز است ، بیمار شده ای ؟
عرض كرد: ای جوان صالح ! من از اهل مداین هستم ، قرض زیادی داشتم مدتی است به كشتی سوار و به این دیار آمده ام كه شاید خدمت امیر مؤمنان برسم تا علاجی در قرض من نماید، در این حال مریض شدم و ناچار گردیدم .
آن جناب فرمود: یك انار در این شهر بود كه برای بیمار عزیزی آن را به دست آوردم ، اما نمی توانم تو را محروم كنم . نصف آن را به تو می دهم و نصف دیگر آن را برای او نگه می دارم . آن گاه انار را دو قسمت كرد و به دهان آن مریض گذاشت تا نصف تمام شد، آن گاه فرمود: دیگر میل داری ؟ عرض كرد: بسیار دلم بی قرار است ، هر گاه نصف دیگر را احسان نمایی ، كمال امتنان است.
💬 آن جناب سر خود را به زیر افكند به نفس خود خطاب نمود: یا علی ! این مریض در این خرابه غریب افتاده ، از این جهت به رعایت سزاوار است . شاید برای فاطمه وسیله دیگر فراهم شود. پس نیم دیگر انار را نیز به او دادند. چون تمام شد، آن بیمار كور دعا كرد.
🍃 حضرت با دست تهی ، متفكر و متحیر، كه آیا چه جوابی به زهرا(سلام الله علیها) بگوید، زیرا به او وعده انار داده بود، از خرابه بیرون آمد، اما آهسته آهسته به عرق خجلت آمد تا به در خانه رسید و از داخل شدن خانه شرم داشت و سر مبارك را از در خانه پیش برد تا بنگرد آن مخدره در خواب است یا بیدار. دید آن بانوی معظمه عرق كرده و نشسته ، و طبقی از انار نزد آن بانو است كه از جنس انار دنیا نیست و تناول می فرماید. خوشحال شده و داخل خانه شد و از واقعه جویا شد.
✨ فاطمه (سلام الله علیها) عرض كرد: پسر عمو! زمانی كه رفتید، چیزی نگذشت كه بهبودی در من پیدا شد و ناگاه دق الباب شد، فضه رفت و دید شخصی طبقی انار آورده كه آن را جناب امیرالمؤمنین داده كه برای سیده زنان ، فاطمه بیاورم.
📚 منبع؛
داستان فضایل و كمالات فاطمه زهرا (سلام الله علیها)، صفحه ۱۴۶-۱۴۸.
☆ مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاه ☆
#یلدامبـــارڪـــ 🍉
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🚩| @shahid_sajad_zebarjady
#شهید_مدافع_حرم_مسلم_خیزاب 🕊🌺
توصیه ی مهم شهید قبل از رفتن به همسرش:
برایم #گریه نکن چرا که خیلی ها برای جهاد و دفاع از حرم آماده اند و بی تابی شما بر همسران و فرزندان آنها تاثیر می گذارد و فردای قیامت جوابی برای آن ندارید.
و هچنین گفتند بعد از شهادتم #رو_بنده #بینداز زیرا نمیخواهم اگر دوست شما را ببیند ناراحت و دشمن خوشحال شود.
آن لحظه فکر کردم #کار سختی باشد ولی بعد از شهادت ایشان متوجه شدم که چه توصیه #بسیار #ارزشمندی به بنده کرده اند بعد از آن که بواسطه همین #حجاب در مدارسی دعوت شدم در یکی از همین مدارس مدیر مدرسه ازم خواستند در صحبت های پایانی خود نصیحتی به دانش آموزان بکنم من هم به آنها گفتم
از امروز ظهر #نیت کنید؛ #وضو بگیرید و از امروز #چادر سر کنید و اگر برایتان مقدور نبود حداقل ۴۰روز برسر کنید تا در روز قیامت بواسطه همین #۴۰روز در #پیشگاه #حضرت_زهرا(س) سر بلند باشید و بعد از مدتی مدیر همان مدرسه تماس گرفتند که تعدادی از دانش اموزان بعد از ۴۰ روزهم چادرشان را #برنداشتند و این تاثیر برگرفته از عنایت حضرت زهرا(س) و خود شهید می باشد.
#شهادت۹۴/۷/۲۶
@shahid_sajad_zebarjady