آقــاسَـجّــادٌ
#شهید_سیدمهدی_حسینی
🍃🌷
#خاطراتی_از_شهدا
#شهید_سیدمهدی_حسینی
آقا مهدی آرام و صبور بود، به حدی که دوران تحصیل همه معلمان و ناظم و مدیر مدرسه از اخلاق و ادب او خوششان میامد.
برادر کوچک آقا مهدی ٬آقا هادی بر خلاف او در دوران مدرسه شلوغ بود و در مدرسه شلوغ بازی و شیطنت می کردند.
ولی هیچ وقت بخاطر شیطنت هایش او را تنبیه نکردند و همه به هادی میگفتند: تو را بخاطر آقا مهدی می بخشیم.
«مهدی از همان دوران همه را شیفته خود کرده بود»❤️
🍁 میگن شهدا از دوران کودکی و حتی نوزادی انتخاب شده اند.
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
#شهید_سیدمهدی_حسینی
🍃🌷
#خاطراتی_از_شهدا
#شهید_سیدمهدی_حسینی
موقعي كه حماء اوضاعش بهم ريخته بود بهش شب زنگ زدم گفتم: مهدي كمكی چيزي نمي خواهي؟ گفت: نه انبارارو خالي كرديم فقط داداش لنگ يه دوربين ديد در شبو يدونه ديد در روزم بهركي ميگم ميگه ندارم.
گفتم: من نوكرتم، براش رديف كردم. صبح دادم به بچه ها كه ميرفتن حماء براش ببرن. بعد زنگ زدم گفتم: رسيد؟ گفت: آره و تشكر كرد. بشوخي بهش گفتم: داداش فقط اگه شهيد شدي تورو خدا بسپار كه اين دوتا دوربين ماله منه، من اينارو قرض گرفتم، با خنده گفت: چشم اينارو صحيح و سالم بهت ميرسونم. بعد بهش گفتم: تورو خدا مواظب خودت باش، اونم شوخي كردم فداي سرت
ولي نميدونستم كه مهدي رفتني شده...
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
#شهید_سیدمهدی_حسینی #نغمه، فرزند شهید ❣
🍃🌷
#خاطراتی_از_شهدا
#شهید_سیدمهدی_حسینی
#راوی_همسرشهید
ماه رمضان 95 آخرین باری بود که مهدی ایران بود، وقتی داشت از تهران به سوریه می رفت میگفت من مزد کارامو از حضرت زینب (س) میخوام.
انگار میدونست شهید میشه، بهم میگفت وقتی من شهید شدم تو قطعه ی شهدا بغل دست مهدی عزیزی دفنم کنید.
همش حرف از شهادت میزد ولی این دفعه خیلی فرق میکرد.
اون موقع نگفتم نرو و مانع کارش نشدم چون مهدی من #حیف_بود_شهید_نشه.
برای زمین آفریده نشده بود و عاقبت هم خریدنش و رفت محضر بی بی دو عالم خانم حضرت زهرا(سلام الله)❤️
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
🍃اطلاع رسانی کنید مراسم دومین #سالگرد شهادت آقامهدی حسینی همه ی شما دعوتید... تهران / پنج شنبه ۱۲ مه
🍃🌷
#خاطراتی_از_شهدا
#شهید_سیدمهدی_حسینی
#راوی_دوستان_شهید
آقامهدی خیلی مهربون بود. اهل ریا نبود، تو هیئت هیچوقت ساکت و بیکار نبود. یادم میاد تو هیئت ما میون دار بود و از جون مایه میذاشت.تو فتنه ۸۸ هم که زدنش بازم میون داری کرد. داشتیم باهم میرفتم که به شوخی بهش گفتم توکی شهید میشی؟ با جدیت گفت من یه روزی #شهید میشم.
🍃🌸
هر سال حداقل دوبار
به پابوس امام رضا (علیه السلام) میرفت. آخرین باری که مشرف شد حدود سه سال پیش بود که همراه نغمه به مشهد رفت. چند روز قبل شهادتش، به خانواده میگفت دلم بدجور برای #امام_رضا تنگ شده...
@shahid_sajad_zebarjady
آقــاسَـجّــادٌ
#شهید_سیدمهدی_حسینی
🍃🌷
#خاطراتی_از_شهدا
#شهید_سیدمهدی_حسینی
#راوی_دوستان_شهید
آقا مهدی ما گل بود. ستون خانه و عباس خانواده ما بود. همسرش برایم تعریف میکرد. با همدیگر سوریه بودند.
همسرش را برده بود به محل کارش بعد به خاطر گرمی هوا، برای همسرش پنکه روشن کرده بود. خانمش گفته بود: «
مهدی چرا کولر را روشن نمیکنی؟»
گفته بود: «آخر نیروهای من کولر ندارند. فقط این اتاق کولر دارد اگر جلسه باشد،
و همه بچهها باشند من کولر این اتاق را روشن میکنم، وگرنه مثل بقیه بچهها فقط از پنکه استفاده میکنم.»
رابطه او با همه اطرافیان و دوستانش یک رابطه #عاشقانه بود.
من گریه نمیکنم و اگر هم اشکی میریزم به این خاطر است که حسودیم میشود و حسرت میخورم...
@shahid_sajad_zebarjady