🍃یادم باشد، هر وقت
از سختی توبه، روی دلم زرد شد،
به قاب عکس دوست شهیدم نگاه کنم...🌷
شهید سجاد زبرجدی🌺
💫👇
@shahid_sajad_zebarjady
♥️✨
#یاصاحب_الزمان_عج
اي ڪہ ميپرسي نشان عشق چيست
عشـق چيزي جز ظہــور مہر نيست
عشـق يعنـي دل تپيدن بہـر دوست
عشـق يعني جـان من قـربان اوست
🆔 @shahid_sajad_zebarjady
#مخلص_الشهداء
بادِ صبــحی به هوایت
ز گلستــان برخاست ...
که تــو خوشتـــر ؛
ز گل و تازه تر از نسرینی ...
سلام ،صبــحتون منور به نگاه شهدا🌺
👇💫
@shahid_sajad_zebarjaxy
✅خاطره ای زیبا از سیلی خوردن محافظ امام خامنه ای!
🔸در یکی از ملاقات های عمومی حضرت آقا، جمعیت فشردهای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش میدادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم.
🔹اون روز، بین سخنرانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغر اندامی افتاد که شبکلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش.
🔸تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! میخوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل اینکه ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی میزد. کمکم، داشت از کوره در میرفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا.
🔹پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.
🔸اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلیاش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد.
🔹توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!»
درد سیلی همونموقع رفع شد.😍😍
✅بعد سالها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس میکنم.»😊
(محافظ حضرت آقا)
@shahid_sajad_zebarjady
#عمار