اواخر سال 1356دم دمای ظهر بود که صدای کوبیده شدن در بلند شد. با عجله رفتم در را باز کردم. مادر بزرگ بود. نفس نفس می زد و رنگ به رونداشت.
_ ننه، بابات کجاست؟
_چی شده؟ چرا اینقدر پریشونین؟
_ گفتم بابات کو؟
_بیرونه...خونه نیست. میگین چی شده؟
_ ساواکی ها ! ساواکی ها دنبالشن!
_مادربزرگ واضح بگو تابفهمم چی میگی؟
_چند تا ساواکی تو کوچه بودن، عکس صادق رو نشون من دادن و ازمن سراغشو میگرفتن...
_شما چی گفتین؟
_ می خواستی چی بگم؟ گفتم نمی شناسم...
_بیا مادر جون داخل الان بابام میاد...
مادر بزرگ را داخل آوردم و یک لیوان آب براش آوردم که بابا هم از راه رسید.تا مادر بزرگ چشمش به بابا افتاد گفت:« حلالت نمی کنم! ، داری چی کار میکنی؟...»
_ مگه چی شده مادرجان؟
_ساواکی ها دنبالت بودند با یه عکس از تو، الانم دارند توکوچه ها دنبالتو میگردن...
_ مادر اینها که چیزی نیست !!!
_یعنی چی، چیزی نیست..؟ #ساواک که الکی دنبال کسی راه نمی افته...چی کار کردی؟
_هیچی، عکس شاه رو از رو دیوار مدرسه کندم و عکس آیت الله خمینی رو گذاشتم...
مادر بزرگ همین طور حرص می خورد که بابا گفت: نگران نباش مادر جون! خودم می دونم چی کار کنم: یه مدتی میرم قم ،اونجا، هم کارایی رو که دارم انجام میدم و هم اینکه یه مدتی از اینجا دورم تا آبا از آسیاب بیفته...
" چند ساعتی ساواکیا تو کوچه ما
بودن و رفتن. خدا رو شکر پیداش نکردن.
#معلمقرانواخلاقشهیدصادقاشتاد❤️
یادش با #صلوات
------------------------------------
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
🆔 @shahid_sajjadeffati
╰━━⊰⊰⊰⊰⊰🌷🦋⊱⊱⊱⊱⊱━╯