eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشان بارها می فرمود: قاشق برای غذا خوردن است و فنجان برای چای نوشیدن ... انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است. سعی کنید صفات خدایی در شما زنده شود. خداوند کریم است، شما هم کریم باشید. رحیم است، رحیم باشید ستار است ، ستار باشید... عمل، فقط و فقط باید برای رضای باری تعالی و با اخلاص باشد. اگر ما به قدر ترسیدن از یک عقرب از عقاب خدا بترسیم، همه‌ ی کارهای عالم اصلاح می شود... تو برای خدا باش، خدا و همه ملائکه اش برای تو خواهند بود، ... حد کمال انسان این است که به خدا برسد. یعنی مظهر صفات حق شود... اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید ، آنچه را دیگران نمی بینند شما می بینید، و آنچه را دیگران نمی شنوند شما می شنوید... خداوند بقدری مهربان است که گویا فقط همین یک بنده را دارد که دائم به او می گوید: این کار را بکن و آن کار را مکن تا درست شوی.
نمی دانستم در کجا مشغول به کار است، تا اینکه یک روز سر چهارراه منتظر تاکسی بودم، همین دوست ما جلو آمد و سوار کرد. کمی با هم حال و احوال کردیم، اما متوجه شدم چند شیشه مشروبات الکلی روی صندلی عقب ماشین قرار دارد، می خواستم سوال کنم که اینها چیست اما بدون اینکه حرفی بزنم پیاده شدم و از او خداحافظی کردم. یکی دو سال بعد، یکی از پیرمردهای مسجد به سراغ من آمد و گفت: فلانی را می شناسی همان که تا چند سال قبل مسجد می آمد و در بسیج فعال بود. گفتم بله او را می شناختم، اما دو سالی هست از او خبر ندارم. پیر مرد گفت دوست شما از دختر من خواستگاری کرده و نظر شما برای من مهم است. من شما را خیلی قبول دارم، یاد آن روز و بسته های مشروب افتادم و گفتم: از من چیزی نپرس، خودت تحقیق کن. من یک مورد از او دیدم که ... اصلا ول کن. برو از کس دیگری تحقیق کن. همین حرف من کافی بود که جواب خواستگاری را منفی اعلام کنند. این ازدواج به هم خورد. من چند ماه بعد و در آن سوی هستی و موقع بررسی اعمالم، متوجه اصل ماجرا شدم. این دوست من در قسمت اطلاعات نیروی انتظامی مشغول بود و را از یک متهم گرفته بودند و در مسیر رفتن به مقر نیروی انتظامی بوده. ولی این جمله من سرنوشت او را تغییر داد........
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای حاشیه‌نشینان کار می‌کرد، اما خدا او را به متن جامعه آورد. این سنت خداست. راه در رو ندارد. کجا فرار می‌کنی ای شیخ؟! بایست! خدا را با تو کاری‌ست که خلق باید بدانند. چیزی بین تو و اوست که بین تو و او نمی‌ماند. اخلاص، شاید قایم‌باشک‌بازی نیت‌ها با مردم باشد، اما کار خدای مردم افشاگری‌ مخلصان است. اگر خدا برای عاصیان ستارالعیوب است، برای خالصان رازدار نیست. و برای انتخاب شهید، خدا گل یا پوچ بازی نمی‌کند. مرگ تصادفی در کار و بار او نیست و شهادت، پادشاه مرگ‌هاست که از سلسله‌ی اولیای الهی به عزیز دردانه‌های خدا به ارث می‌رسد. و ماه صیام، اتوبان چهاربانده‌ی بندگان زرنگ خداست که در آن می‌تازند و از روزه به روزی می‌رسند. و حرم امام معصوم، نسخه‌ی اورجینالی‌ست که بهشت را از روی آن کپی کرده‌اند. و زیارت، فرصت سر از آب برآوردن و نفس‌چاق‌کردن شناگری‌ست که باید عرض دنیا را شنا کند و دامن به آب نیالاید. بایست ای شیخ مخلصِ روزه‌دارِ زائرِ شهید! خدا را با تو کاری هست... ✍‌‌
روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد بگیرد. هرچه می‌ خواهد.🥰 بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود.👌به ذائقۀ خانواده‌ ها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. ✅نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگی‌ شان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرت‌ های خانه‌ شان!🌺 به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش زمزمه کرد: آخر شب آمده‌ام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد… آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا! خانه اجاره‌ ای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و … بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایه‌ی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
رفتند شهر ری، زیارت شاه عبدالعظیم حسنی. هرکس ایشان را زیارت کند ثواب زیارت امام حسین (علیه‌السلام) را می‌برد. قرار ساعتی مشخص شد و همه راهی شدند. نیروها سر ساعت آمدند جز عبدالمهدی. وقتی رسیدند یکی گفت: - شما خودتان به عهدی که بستیم وفا نکردید و سر ساعت نیامدید. یک تأملی کرد عبدالمهدی و سرش خم شد و گفت: - حق با شماست! حق تنبیه دارید. این حرف را به شوخی نگفت. متأسف و جدی ایستاد وسط اتوبوس و حلالیت طلبید. اتوبوس در سکوت فرو رفت. نمی‌خواستند جسارت کرده باشند. یکی گفت: -ما کی باشیم که به شما جسارت کنیم، فقط اگر یک قولی به ما بدهید ما شما را می‌بخشیم. عبدالمهدی همان‌طور که ایستاده بود گفت: - چه‌کار باید بکنم؟ همان زیرک گفت: - قول بدید اگر شهید شدید، جمع حاضر را شفاعت کنید. همه ساکت بودند. مبهوت هم شدند. اما حال عبدالمهدی بدتر از همه، دگرگون شد. هیچ نگفت و نگاه از همه گرفت و کم‌کم عرق نشست روی پیشانی‌اش. همه منتظر بودند. لب زد: - من لیاقت ندارم...
یک‌بار بانو غذایی طبخ کرد تاریخی، شور و سوخته! بغض کرده منتظر آمدن عبدالمهدی بود. آمد اما نه بویی شنید، نه رویی در هم کشید، خوشی همیشگی را داشت و نشست کنار سفره‌‌ای که بانویش بغض کرده چیده بود. تا خواست بخورد بانو عذر خواست. عبدالمهدی خندید و خورد. بانو معترض شد: _ چه‌طور داری می‌خوری.  عبدالمهدی لب زد:  _ نعمت خدا و دست پخت خانممه. غذا می‌خورم که جون داشته باشم، برای لذتش نیست که. با این حس بخور، نه سوختگی می‌فهمی نه شوری! خورد و سفره را جمع کرد. بانو رفت تا ظرف‌ها را بشوید، عبدالمهدی ایستاد مقابل ظرفشویی و گفت:  -شما خسته‌ای ظرفا رو من می‌شورم!
قرار شده است ساواکی‌ها در راه‌پیمایی تمام بلندگوها را با تیر بزنند و ارتباط و صدا را، در طول مسیر قطع کنند. امام جماعت مسجد و بقیهٔ انقلابیون هوشیار شدند. قرار شد بلندگوها در دید نباشد! ساواکی‌ها در راه‌پیمایی صداها را می‌شنیدند اما بلندگویی نمی‌دیدند. کلافگی بین نیروهای گارد شاهی کار انقلابیون را پیش برد. کم‌کم خبر کارهای عبدالمهدی شد پرونده در ساواک، اعلامیهٔ پخش کردن در پادگان هم شد سند محکم و اسمش رفت در لیست سیاه برای دستگیری. اما قبلش عبدالمهدی به امر امام‌خمینی از پادگان تهران فرار کرد. چند وقتی به‌صورت مخفی در کرمان زندگی کرد اما متوجه شد تحت تعقیب است و دوباره فرار کرد تهران!
عبدالمهدی کتاب پنجم مجموعه از او ،نوشته نرجس شکوریان فرد است که در انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است. این کتاب که در حوزه ادبیات پایدرای و دفاع مقدس جای دارد به قصهٔ شهید عبدالمهدی مغفوری می‌پردازد. مجموعه از او پنج جلد دارد که هر جلد حاوی خاطرات شیرینی از شهدا است. . دل، فرماندۀ عاطفی جسم و روح است، تنها که بشود، اذیت می‌شود. همین هم می‌شود که انسان‌ها دنبال کسی می‌گردند که بشود محرم دلشان و پناه عاطفی‌شان! همین آدم را در به در می‌کند، می‌کشاند تا ناکجا آباد! سر مزار عبدالمهدی اما آبادی دل‌هاست؛ کفایت می‌کند دقایقی در گلزار شهدای کرمان توقف کنی، از جمعیت متفاوتی که سر مزار او می‌نشینند و با او گرم گفت‌و‌گو می‌شوند، مبهوت می‌شوی. کوچک و بزرگ، پیر و جوان... با کتاب این شهید بزرگوار همراه باشید. به قول حاج قاسم، شهید عبدالمهدی نافله شب شان هیچگاه ترک نشد و حتی اگر سوار اتوبوس بودند، پیاده می‌شدند و بعد نماز با اتوبوس دیگری به مسیرشان ادامه می دادند. شهید عبدالمهدی مغفوری از شهدای بزرگ و با اخلاص کرمان هستند که بعد از شهادتش در قبر اذان‌گفتند و سوره کوثر را تلاوت کردند... هیچ‌وقت نبوده که اذان بوده باشد و عبدالمهدی ایستاده نباشد و صدایش فضای اطراف را به شور نیاورد. .اگر بوده، زمان، در اختیارش بود. و اذان در زمان خودش سلام بلند بالای خداست! صدای خوبی در خواندن قرآن داشت و اذانی که آرام بخشی خاصی در جان‌ها می‌گذاشت.
علی که لحظه شناس خوبی👌 بود تصمیم گرفت از این فرصت ها برای گفتگو درباره دین استفاده کند🙏 اتفاقاً آن ها هم بدشان نمی آمد و به این امور رغبت نشان میدادند.😌 با فرا رسیدن ماه رمضان این بحث‌ها از محدوده کلاسها فراتر رفت و به ناهارخوری و باشگاه افسران رسید. علی تصمیم گرفته بود روزه را بگیرد، هر چند دوره سخت بود و مخصوصاً کلاسهای عملی انرژی می‌برد و او میتوانست با هفته ای یک سفر چند کیلومتری به شهرهای مجاور مشکل شرعی هم نداشته باشد، اما چنان حال روحانی خوبی داشت که نمی خواست که فضیلت ماه مبارک را از دست بدهد.😇 آمریکایی ها هنگام نهار وقتی می دیدند آن ها ناهار نمی‌خورند کنجکاو شدند🧐 و علت را می‌پرسیدند🤔 و علی می گفت: « ما روزه ایم! » با کنجکاوی می‌پرسیدند: « روزه یعنی چه؟ و همین بهانه ای میشد برای بحث درباره روزه و اسلام. ✅_افق را رفتم از یک روزنامه آمریکایی درآوردم و بر اساس آن اذان را حساب کردم😎 خودم افق را تعیین کردم چون با مساجد آمریکا نتوانستم تماس برقرار کنم. در اتاقی که داشتیم سحری درست میکردیم، افطار آماده می کردیم، بیشتر شیر و لبنیات بود عجیب صفای معنوی داشت صفای روزه از این طرف از طرف دیگر هم بحث با آمریکایی‌ها! شبها نیز دور میزی که علی و دوستانش می‌نشستند معمولاً شلوغ ترین ميز می‌شد و بحث هایی در می گرفت😊 سروان گفت: آقاجان اینجا آمریکاست نه حوزه علمیه قم😳 جای این شیخ بازیها این جا نیست. ☹️ما که نیامده‌ایم کسی را مسلمان کنیم بلکه به اندازه وزن ما دلار هزینه شده تااز رو دست اینها یک چیزی یاد بگیریم.
ده سال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که ستوان علی صیاد شیرازی افسر گمنام در لشکر تبریز بود، تیمسار یوسفی فرمانده لشکر در میان جمعی از نظامیان گفته بود: « نام این جوان را به خاطر بسپارید. من در ناصیه او آن قدر لیاقت می بینم که اگر بخت یارش باشد و از شر حاسد آن در امان بماند، روزی فرمانده نیروی زمینی ایران شود.👌👌👌👌» پیش بینی سرلشگر پیر ۱۳ سال بعد هنگامی تحقق یافت که ایران یکی از حساس ترین لحظات تاریخی خود را می‌گذراند..... شهید سپهبد صیاد شیرازی: « اگر آدمی در سنگرهای اسلام قرار بگیرد خداوند هم او را یاری می کند و به او جسارت، و شجاعت و تهور می دهد حالتی می دهد که احساس می کند همه چیز رو به راه است. این از شدت توکل به خداست که به عنوان یک نعمت نازل می شود.» با خواندن این کتاب مهمان دلیری ها، شادی ها و غم های سپهبد شهید علی صیاد شیرازی می شوید.
ساعت سه نیمه شب بود که متوجه شدیم صدای زنگوله می آید😳، درست مثل کوخان. بعدش صدای بع بع گوسفند آمد. گله گوسفند بود🐑، ولی مطمئن بودم که در میانشان ضد انقلاب پناه گرفته است.🧐 در بالای ارتفاع فشنگ برای دفاع کم داشتیم. گفته بودم حتی الامکان تیراندازی نکنند تا دشمن نزدیک شود. این تجربه بسیار خوبی بود که از نبرد کوخان داشتیم بی سیم ها را خاموش کردیم تا سکوت کامل برقرار شود. هر چه نزدیک تر شدن ما عکس العمل نشان ندادیم🤫. یک آرپی‌جی به طرفمان شلیک کردند که باز هم ما سکوت کردیم. گذاشتیم تا نزدیکتر شوند در انتظار عجیبی به سر می‌بردیم. جوانی که محافظ و راننده من بود ناگهان دست برد و تفنگ ژ ۳ قنداق کوتاه من را برداشت و بدون اجازه من به طرفشان رگبار بست😣. بقیه هم که گویی منتظر یک چنین فرصتی بودند شروع کردند به تیراندازی، تا خواستم جلوی ایشان را بگیرم دیگر دیر شده بود.☹️ تیر بود که به طرف ضد انقلاب زده می‌شد، آنها حتی فرصت نکردند، تیراندازی کنند. سریع عقب نشستند، مثل همیشه زخمی‌ها 🤕و جنازه هایشان را هم با خود برده بودند، ولی از خون‌هایی که به زمین ریخته شده بود، می شد فهمید اولاً خیلی به ما نزدیک شده بودند و ثانیاً تلفات زیادی داده‌اند😎. از این حمله ضد انقلاب بر ایشان تعدادی گوسفند غنیمت ماند هفتاد هشتاد رأس🤩. تعدادی از آنها زخمی شده بودند و جان می‌کندند. نگذاشت حرام شوند دستور داد حلال شان کردند و بعد گفت همه گله را پایین ببرید. بچه‌ها در این هفته غیر از نان خشک و پنیر چیزی نخورده اند، باید شکمی از عزا در بیاورند🥩😋.
شهیدانه
مرد از راه رسید و از همان دم در داد زد: « ماموستا مردم همدیگر را می کشند.😨» ماموستا ماجرا را که فهمید بیرون آمد و پا برهنه تا میدان دوید. وقتی که رسید پرچم اسلام در آن بالا بود و باد تکانش میداد🇮🇷 و در پای آن دو گروه به هم بد و بیراه می گفتند. خودش را وسط دو طرف انداخت: « این چه وضعی است که بار آورده اید؟ این چه خاکی است که دارید بر سرما می کنید؟😠 مرد روحانی دید مذهبی ها بی اعتنا به او همچنان پرچم سرخ را لگدمال می‌کنند. توپید چه کار دارید می کنید؟😫 پدر ما را که شما در آوردید؟😩 پرچم را خواست، اما جوانان مسلمان مقاومت کردند. شیخ به میان شان رفت و خواهش کرد اما ندادند خود را به پای ایشان انداخت و گریه کرد. صداهایی از مردم در آمد که از بی ادبی جوانان عصبانی شده بودند😠 پاها سست شد . پرچم سرخ را از زمین بر داشت. و بشنوید ادامه ماجرا را از زبان یکی از یاران شیخ: شیخ پرچم سرخ گل‌آلود را بر سینه می چسباند و به سمت جوان های کمونیست می رود و با عجله و نگرانی گلهای پرچم را پاک میکند، آن را می بوسد آن را به چشم هایش می مالد. آن را بر دوش می‌گذارد و باز آن را می بوسد و با این کار قلب جوان های شهر شروع به شکستن می‌کند.💔 شیخ بغض کرده است. اشک هایش بیرون می آیند.😭هنوز دارد گل های پرچم را پاک می کند و آن را به سینه می چسباند . مذهبی ها از حیرت بی حرکت مانده‌اند😳. کمونیست‌ها چشمشان پر از اشک شده است.😢..... شیخ از نردبان بالا می‌رود و پرچم سرخ کمونیست ها را کنار پرچم مذهبی ها قرار می دهد و از نردبام پایین می‌آید حالا بغضش ترکیده است و دارد گریه می‌کند.😭 از همین روز ناگهان شیخ انقلاب می‌شود و در برابر انقلاب اسلامی می ایستد😡 از گمنامی در می آید و نامش در صدر اخبار خبرگزاری‌ها قرار می‌گیرد😎 او عزالدین حسینی نام دارد، که امام جمعه منصوب شاه در مهاباد بود و در پیش از انقلاب متهم بود که با ساواک ارتباط دارد!😖
دشمن گرای آنجا را گرفته بود و همین که هلیکوپتر می آمد با خمپاره ۱۲۰ آنجا را می‌زد.🤨 این نشانه گیری های دقیق دشمن برای ما خیلی عجیب بود🧐و نشان می‌داد که دیده بان خدمه آن از نیروهای با سابقه نظامی هستند. نشست و برخاست هلیکوپتر ها بیشتر از چند ثانیه طول نمی کشید که در چند ثانیه مهمات را پیاده می‌کردند و مجروحین و شهدا را برمی‌داشتند. در همین لحظه کوتاه هم سریع گلوله خمپاره می آمد. یکبار در حالیکه هلیکوپتر را هماهنگ می کردم تا بنشیند، ناگهان دیدم خمپاره به سویش آمد، از وحشت چشمانم را بستم صدای انفجار که برخواست احساس کردم هلیکوپتر و نیروهای داخلی آن تکه تکه شدن😭، چشم هایم را باز کردم با تعجب دیدم هلیکوپتر در هواست. 😊بیسیم که زدم با خوشحالی گفتند: برادر صیاد ما سالمیم. هلیکوپتر آبکش شده ولی هیچ آسیبی به کسی یا دستگاههای حساس وارد نشده. ما رفتیم خداحافظ!🤗» خمپاره درست پایین آن خورده بود.😚😊..... گرای خمپاره ها چنان دقیق بود که برای سرهنگ و دوستانش تردیدی باقی نماند که نظامیان متخصص و باسابقه آنها را هدایت می‌کنند.😳 حالا آنها یقین داشتند که نه با یک مشت شورشی کم آشنا به اصول نظامی، بلکه با نخبگان فراری ارتش شاهنشاهی روبرو هستند.😡.
سلام بر همه شما اهالی فرهنگ، نظرتان را درباره بهترین کتاب برای مطالعه در ماه رمضان، برای ما بنویسید. پیشاپیش از همراهی تون سپاس
حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها الگوی منتظران 🏴 یکی از زیباترین جلوه های زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها انتظار ظهور حجت خداوند در زمانه خودش یعنی پیامبر گرامی اسلام بود. 🏴 او همواره انتظار ظهور پیامبر زمانه خود را می کشید و همواره از برخی افراد از جمله ورقة بن نوفل و برخی عالمان دیگر جویای نشانه‌‌های نبوت می‌‌شد. 📚بحارالانوار، ج ۱۶ ص ۵۲ 🏴 سر انجام انتظارش به سر رسید و همین انتظار راستین باعث شد که از اولین افرادی باشد که به ظهور پیامبر جدید و رسالتش ایمان بیاورد. 🏴 در راستای یاری حجت خدا در زمانۀ خودش، نه تنها تمام دارایی هایش را خرج کرد، بلکه عمر بابرکتش را در خدمت به پیامبری قرار داد که انتظارش را می کشید. 🏴 برای یاری پیامبر زمانش سختی ها و زخم زبانها را تحمل کرد، مشکلات شعب ابی طالب را به جان خرید، و در مسیر یاری امام زمانه اش از هیچ تلاشی دریغ نکرد. 🏴 سبک زندگی منتظرانۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها می تواند چراغ راهی برای تمامی منتظران امام زمان علیه السلام باشد.
انت فی قلبی یاحسین 'ع'❤️: ♥️✨دوش بر گوشم رسید 🍃✨اين مژده از جان آفرينم ♥️✨کايد از ره آن نگار دلنواز و نازنينم 🍃✨گفتم اي مه از کدامين آسمان باشي؟ ♥️✨بــــگــــفـــتــــا 🍃✨شمس ايوان ولايت، عُروَة الوثقاي دينم ♥️✨من همان ماه تمامم، 🍃✨جلوه ي ماه صيامم ♥️✨شاهد صلح و قيامم، وجه رب العالمينم 🍃✨تـقـدیـم بـه عــاشــقــان # ❤️✨ (ع) (ع) 🍃✨ عــیــدتــون مــبــارکــــ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌
"نشان حُسن" واقعه عاشورا رو از دید خانواده امام حسن(ع) روایت کرده. خانواده ای که با وجود جان‌فشانی‌ها و کرامات فراوان و بعد از این همه سال هنوز شناخته نشده و مظلوم باقی موندن. شنیده های اکثر ما از این خانواده به حضرت قاسم محدود میشه. درصورتی که تاریخ حرف های بیشتری برای گفتن داره. خانم لیلا مهدوی در اولین اثرش به خوبی تونسته این روایت تاریخی رو از زمان مرگ معاویه تا روز عاشورا به تصویر بکشه. تصویری جذاب و زنده که خواننده رو با حال و هوای مدینه و محله بنی هاشم آشنا میکنه و طعم شیرین رطب و شیر تازه شتر را به اون می‌چشونه... ما رو همسفر امام حسین(ع) از مدینه به مکه و بعد به کوفه می‌کنه تا از نزدیک مظلومیت امام رو حس کنیم. و در کنار روایت ماجرا، سبک زندگی نورانی اهل بیت(ع) رو به مخاطب آموزش میده که بنظرم بسیار کار ارزشمندی هست. برای گفتن از این کتاب حرف زیاده ولی بیشتر از این چیزی نمیگم تا خودتون بخونین و لذت همسفر شدن با خاندان اهل کرم رو تجربه کنین... (ع) (ع)
با تعجب به صورت مادر نگاه می‌کنم. سکوتم را که می‌بیند، می‌گوید: -ما خبر از آینده نداریم. نمی‌دانیم چه پیش خواهد آمد؛ اما پسرم! در پس هر گره‌ای، حکمتی است. صلح حدیبیه پیامبر، طبق آیات الهی، بعد از ده سال زمینه‌ساز فتح مکه شد. شک نکن قاسم، که در پس پرده صلح پدرت حکمتی نهفته است که آن را بعدها درک خواهی کرد. هیچ گاه به صلح پدر این‌گونه نگاه نکرده‌بودم. مادر ادامه می‌دهد: -نور دو چشمانم! خداوندی که آرامش و سکینه را به دل رسول خدا بخشید و وعده تقویت و فزونی ایمان داد، وعده فتح حدیبیه را هم بشارت داده بود. زیر لب با خودم تکرار می‌کنم: انا فتحنا لک فتحا مبینا. -شاهد بودم سکینه و اطمینانی را که از جانب خدا بر قلب پدرت تابید تا او صلح با معاویه را پذیرفت. -یوماه! یعنی در پس صلح پدر، یک پیروزی نهفته است؟ -این برای اهل تفکر و ایمان، وعده الهی است. از گفته های مادر نوری در دلم جوانه می‌زند که ثمره‌اش امید است... (ع) (ع) لیلا_مهدوی بریده_کتاب
حرف‌های انس مثل شهدی می‌ماند که جرعه‌جرعه روحم را جلا می‌دهد. اما همان قدر که شعف دارم غبطه هم می‌خورم. آنچه وقت تلاوت قرآن، برادرم زید در گوشم نجوا می‌کند، به خاطر می‌آورم: «در آنچه می‌خوانی تأمل کن، قاسم. در پس هر کلمه، درسی عظیم نهفته است» و اینک جز درس شجاعت عباس درس دیگر نیز در میان است و آن درایت عباس است.  انس همچنان در میان نشسته است و از روزهای صفین می‌گوید. شمشیر خدعه‌ای که قرآن به نیزه کرد. آیه‌ای در ذهنم می‌رود و می‌آید. از فتح خیبر جدم علی مرتضی و سقایی عمویم عباس و تمام خاطراتی که انس بازگو می‌کند، بر جانم می‌نشیند: یدالله فوق ایدیهم. بریده_کتاب (ع) (ع)
«ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين.» با صدای نافذش می خواند. رو به سوی بیابان دارد و از خیمه گاه دور شده است. باد زلف سفیدش را به بازی گرفته است و او باز می خواند. شنیده ام او را ام القرای کوفه می نامند. حسن می گوید او مخزن الاسرار على بوده است. سکوت میکنم تا باز هم صدایش را بشنوم. الحق که خوش می خواند! (ع) (ع)
* تو و برادرانت جز برای ادامه راه ابامحمد، اینک در این صحرا حضور ندارید. عزیزتر از جان هر مادری، جان فرزندش است؛ اما حتی مبادا یک قدم از همراهی مولایت اباعبدلله پا عقب‌تر بگذاری! * عمرو می‌گوید: این راه یعنی استمرار به صلح نامه پدر. این راهی است که پدر خود آغازش کرده‌است. بریده_کتاب
بریده ای از کتاب زیبای علی از زبان علی (ع): درباره محل دفن خودم نیز وصیت کردم : 📝 پس از اینکه از دنیا رفتم😔 مرا در همین پشت شهر و در قبر برادرانم هود و صالح به خاک بسپارید. مرا به پشت شهر ببرید هرگاه قدم هایتان از حرکت باز ایستاد و نسیمی از مقابل شما وزیدن گرفت در همانجا مرا به خاک بسپارید که آنجا اول طور سیناء است. فرزندانم! هنگامی که از دنیا رفتم مرا غسل دهید و با آن پارچه یمنی بدنم را نیز خشک کنید که بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه را خشک کرده اید. پس از غسل و حنوط مرا در تابوت ⚰بگذارید و منتظر باشید تاجلوی تابوت بلند شود در این هنگام شما عقب تابوت را بلند کنید و به محل دفن ببرید. هنگامی که از دنیا رفتم مرا بر تابوتی بگذارید و از خانه بیرون ببرید شما عقب تابوت را بگیرید که زحمت برداشتن جلوی تابوت از شما برداشته می شود. سپس مرا به  «غریّین» ببرید در آنجا سنگ سفید درخشانی خواهید دید همان جا را حفر کنید در آن جا لوحی خواهید یافت مرا در همان محل به خاک بسپارید. (ع) بریده_کتاب (ع)
آخرین جمعه ماه شعبان🌕 و در آستانه ورود به ماه رمضان🌙 بودیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه📜 خواندند و فضایل این ماه مبارک را یادآور شدند و توجه همگان را به بهره گیری بیشتر و بهتر از ماه میهمانی خدا جلب کردند . در پایان سخنرانی آن بزرگوار من برخاستم و پرسیدم: « ای رسول خدا در این ماه بهترین و با فضیلت ترین عمل چیست🤔؟» در پاسخ فرمودند: «ای اباالحسن! بهترین عمل در ماه مبارک رمضان اجتناب از حرام های الهی است. » پس از این سخن اشک از چشمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سرازیر شد. عرض کردم چرا گریه می کنید ای رسول خدا؟ فرمودند : برای حادثه‌ای که در چنین ماهی برای تو اتفاق خواهد افتاد! گویا می بینم که تو در حال نماز هستی و بدبخت ترین فرد امت شمشیر🗡 را بر سر تو فرود می آورد و محاسنت را با خون سرت خضاب می کند عرض کردم ای رسول خدا آیا در آن حال دین من سالم است؟ فرمودند آری! با سلامت همراه است. بریده_کتاب
بریده ای زیبا از على از زبان على: نهایت ساده زیستی، زندگی من درکوفه از طریق محصولات کشاورزی که در مدینه داشته، اداره می شد. گرچه به مردم کوفه نان و کوشت می دادم، خودم با خرم گذران زندگی می کردم و به مردم کوفه می گفت: ای مردم کوفه، اگر روزی که شهر شمارا ترک میكن، غیر از اثاث منزلی که با خود آورده ام و همچنین غیر از این مرکب که سوارش بوده ام وخادمی که همراه داشته ام، چیز دیگری همراه من دیدید، مراخائن بدانید. (الغارات، ج ۱، ص ۴۴) (ع) بریده_کتاب (ع)
بریده ای زیبا على از زبان على(ع): ولایت؛ شرط قبولی اعمال، به همراه قنبر در مسجد کوفه بودیم. قنبر متوجه نماز فردی شد که بسیار زیبا نماز می خواند. قنبر تحت تاثير نمازوی قرار گرفت. به قنبرگفتم: آرام باش ای قنبر! به خدا سوگند، آکرکسی به ولایت ما اهل بیت یقین داشته باشد، به مراتب بهتر از آن است که هزار سال عبادت کند. اگر بنده ای هزار سال خدا را عبادت کرده باشد، تا زمانی که ولایت ما اهل بیت را نداشته باشد، خداوند از وی نخواهد پذیرفت و آکربندهای هزارسال خداوند را عبادت کند و عمل هفتادودو پیامبر را نیز داشته باشد، خداوند عملش را از اونمی پذیرد، مگر اینکه به ولایت ما اهل بیت معرفت داشته باشد. در غیر این صورت، خداوند او را با صورت به آتش جهنم خواهد افكند. (جامع الاخبار، ص ۱۷۸) (ع) بریده_کتاب
مفهوم امامت را باید از آغاز درک نمود. آغاز علی (علیه السلام) است. امیرالمومنین از هر نظر بی نظیر است. در اولیاء و اوصیاء و بزرگان کسی را جزء ایشان سراغ نداریم که خودش زندگی را از ابتدا تا انتها بیان کرده باشد. کتاب "علی از زبان علی "با تدوین آقای محمدیان ویژگی های منحصر به فردی را داراست . 📌این کتاب روایت کامل از زندگی ایشان که همزمان با ظهور اسلام بوده و سبب شده تا منبعی جامع و دقیق از تاریخ صدر اسلام در اختیار ما قرار گیرد. 📌کتاب صرفاً دربردارنده گزارش تاریخی و روایی از زندگی امام میباشد . 📌کتاب زیبا با سبکی جدید و چینشی هنرمندانه از نقل های معتبر از دوران کودکی در دامان پیامبر تا شهادت آن حضرت در محراب عبادت از زبان خود ایشان میباشد . 📌در این کتاب شما با جریانات مختلفی آشنا می شویدکه در تاریخ اسلام موثر بوده اند و اما در طی زمان از انقلاب فاصله گرفته‌اند . 📌کتاب از منابع معتبر اهل سنت و شیعه بهره برده است . 📌متن کتاب روان و خواندنی دور از سبک معمول کتاب های تاریخی می باشد. 📌پاسخ به برخی از مهم ترین شبهات تاریخ زندگانی امیرالمومنین از جمله سکوت ایشان در مسئله خلافت و یا دلایل پذیرش حکمیت از زبان خود حضرت از نقاط قوت کتاب محسوب می‌شود . 📌از دیگر ویژگی های کتاب پیوستگی و انسجام درونی است که با سیر منظم تاریخی خواننده را تا پایان کتاب همراه می سازد. کتاب از ده فصل ۱.دوران مکه ۲. دوران مدینه ۳. دوران خلفا ۴دوران خلافت ۵.دوران جنگ جمل ۶دوران جنگ صفین ۷.دوران حکمیت . ۸جنگ نهروان ۹دوران غارتها و ۱۰. دوران شهادت تشکیل شده (ع)
گاهی اوقات، برخی از جوانان می‌گویند: «من نمی‌توانم چشمم را کنترل کنم.» آن یکی می‌گوید: «من نمی‌توانم زبانم را کنترل کنم.» هر کسی هر کار خوبی را که می‌گوید «نمی‌توانم انجام دهد»، به خاطر این است که یک کار خوب را می‌توانسته انجام دهد ولی انجام نداده، آن هم اینکه سر وقت بلند شود و نمازش را بخواند. . اگر بخواهیم نماز خوب را برای خودمان تعریف کنیم و بشناسیم، طبیعتاً بهترین معرِّف آن، خود خداوند است که در قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر؛ نماز از فحشاء و باز می‌دارد» بر این اساس، هرچقدر نماز انسان او را از بدی‌ها بازدارد، به همان اندازه، نمازش خوب بوده است. . به پیامبر(ص) گفتند: «آن جوانی که پشت سر شما نماز می‌خوانَد، چشم‌چرانی هم می‌کند. بعضی از گناه‌های خیلی بد را هم انجام می‌دهد.» لابد منظورشان این بود که شما نصیحتش بفرمایید تا آن عیبش را هم کنار بگذارد. رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: «همان نمازش او را درست خواهد کرد» [نیازی به نصیحت نیست.] راوی می‌گوید: «طولی نکشید که آن جوان توبه کرد و آن عیب را کنار گذاشت.» اگر درست به نماز پرداخته شود، این‌قدر برکت دارد. و نماز نماز بریده_کتاب