eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
6.4هزار ویدیو
15 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدانه
رسول مولتان، روایتی از زندگی رایزن فرهنگی ایران، محمد علی رحیمی که در کشور هند و شهر مولتان پاکستان
السلام علیک یا فاطمه الزهرا: ابوذر و ربذه (فرازهایی از نامه شهید رحیمی به دوستانشان) بسم الله الرحمن الرحیم برای من حقیر تا کنون “ابوذر” فقط یک نام بوده و “ربذه” فقط یک مکان. و اینک آرام آرام ذره ای فهیمده ام که ابوذر تنها یک نام نیست بلکه روحی است به بلندای همه غریبان و بیکسان، و ربذه تنها یک مکان محدود نیست بلکه فضایی است برای تمام غریبان. و حقیقتاً چه عالمی است، این عالم ابوذر و ربذه که هم یک بیابان بی کسی است و هم بارش عطر کرامت. …گفتنی بسیار است اما نمیدانم از چه بگویم و از کجا؟ همینقدر بگویم که از ایران پا به بیرون میگذاری غریبی شیعه و غربت شیعیان را با تمام وجودت حس میکنی و کلاً مسلمانان را گونه ای دیگر می بینی، بریده از محتوای اسلام و چسبیده به بعضی از ظواهر…. سید محمد علی رحیمی پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
#کتاب_خوندم #رسول_مولتان روایت زندگی شهید رحیمی .وقتی رسول مولتان را میخوانی در مقابل خود زنی را میبینی که بیشتر روزهای جوانی اش را در غربت گذرانده و در پایان تلخ سفر، همسر و هم سنگر و هم سفرش را از دست داده است... این بانو بیشتر به اسطوره شبیه است تا به واقعیت. الگویی که برای نسل من و بعد از من دست نیافتنی ست، الگویی که شاید تکرار شدنش خیلی بعید باشد. خود شهید هم از جمله مردان غیوری بوده که با هجرت، متعالی شد و شهادتش توسط اشقیای این عالم رقم خورد. کتاب رسول مولتان روایت زندگی #شهید_سید_محمدعلی_رحیمی است از زبان همسر شهید است. #کتاب خوندن پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
ایشان خصلت‌های رفتاری خاصی داشتند و انسان دوستی و محبت به مستضعفین سرآمد همه فعالیت‌هایشان بود.ویژگی دیگری که ایشان بین همکاران به آن شناخته شده بودند کم خوابی بود. وقتی همه کارهای روزانه را انجام می دادند تازه نوبت به خدمت های خارج از وظایفشان و امور اداری می‌رسید، و راه حلی که برای کمبود وقت پیدا می‌کردند کم کردن ساعات خواب و استراحتشان بود.  هیچ وقت کار را کنار نمی گذاشتند. شده بود تا صبح نخوابند، نمی خوابیدند ولی کار را به نحو احسن انجام داده و به پایان می‌رساندند.  به خاطر فرمانبرداری محضشان از امر ولی فقیه‌شان و محبت بسیاری که به رهبر داشتند فرمایش ایشان در باب ترویج فرهنگ ناب محمدی در داخل و خارج کشور سرلوحه همه کارها و فعالیت‌های شهید رحیمی قرار داشت. و در این قضیه اهالی تسنن و تشیع برایش یکسان بودند و فقط به وحدت اسلامی می‌اندیشید. پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
نحوه شهادت در دوم اسفند سال ۱۳۷۵ به انتهای خود رسیدو زندگی اش در شهر ملتان پاکستان ،به ضرب گلوله گروه مسلح صحابه در دفتر کارش ختم به روزی خواری در جوار الله شد. برای شهید سید محمد علی رحیمی شهادت دروازه های سخت گشوده شونده اش را ، با گلوله ای بر کتف و پیشانیش به روی وی گشود و نامش تا ابد بر صفحه های تاریخ به یادگارماند ودر این میان جسم خاکی اش به رسم امانت در قطعه ۵۰/ ردیف۱۳/ شماره۱۷ تا روز ظهور تنها امید جهان به خاک سپرده شد… پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🔻معلمی از دانش‌آموزانش خواست تا در مورد زندگی و مرگ انشا بنویسند، آنچه در ادامه آمده انشای یکی از دانش‌آموزان هست و طوری معلم رو تحت تاثیر قرار داد که برای او آرزوی مرگ کرد! 🔹به نام خدا. انشایم را با نام زندگی آغاز میکنم. آقا به نظر من زندگی، بدون مرگ معنا و مفهومی ندارد! ما از صبح که بیدار میشویم عزرائیل یار جدا نشدنی ماست. مثلا همین جمعه ای که گذشت، قرار بود خاله پری به ما سر بزند. خواب بودم که مادرم داد زد" الهی خدا مرگت بده! پا نمیشی از این وسط!" همین را که گفت فهمیدم یعنی زود بیدار شو و اتاقت را جمع کن. بعد بابا در حمام را باز کرد و گفت خبر مرگشون کی میان؟ بعد هم که خاله پری آمد و همه خوب و خوش بودیم. البته شوهر خاله پری معتقد است ما خوشی نداریم و با این گرانی ها همه باید سرمان را بگذاریم و برویم بمیریم. بعد هم که خواستند بروند هر چه مامان اصرار کرد، برای ناهار بمانند گفت به مرگ خودم ناهار داریم! و رفتند! 🔹مثلا خود ما آقا، میگوییم خدا کند فلان معلم بمیرد! یا شما خودتان آقا همش میگویید "مرگ! چه مرگتونه". دایی ام میگوید کاش صاحب خانه‌شان بمیرد. من فکر میکنم صاحبخانه اش هم، هر ماه که اجاره دایی عقب می افتد همین دعا را به جانش میکند! مطمئنم اگر مرگ نبود هیچ کس به ادمه ی زندگی امیدی نداشت! 🔹برای همین من مرگ را خیلی دوست دارم. ما هر روز صبح مرگ را سر صف صدا میکنیم و برای خیلی ها آرزوهای مرگ میکنیم. ماشین بابا هر روز صبح روشن نمیشود و ما میفهمیم که باز یک مرگش شده؛ طوری که بابا میگوید عزرائیل خودت بیا و راحتم کن! 🔹کلا مرگ خوب است. بابا می‌گوید دیدن مرگ آدم‌های بد هم خیلی خوب است، چون یاد میگیریم کار بد نکنیم. در ایام مرگ مدارس تعطیل است و ما کلی زندگی میکنیم. آقا ما اینقدر مرگ را دوست داریم که بعد از فوتبال و والیبال و کشتی...بعد از وزنه برداری چه ببریم و چه ببازیم بالاخره برای یکی آرزوی مرگ میکنیم. عمو احمد میگوید مرگ رحمت خداست و اگر مرگ می آمد نصف مملکت میمردند، جمعیت کم میشد و مشکلات بیکاری، کم آبی و فقر هم رفع میشد! 🔹من فکر میکنم مرگ واقعا چیز خوبی است. پدربزرگم هم که مرد همه میگفتند خدا را شکر که مُرد! راحت شد. مرگ آنقدر خوب است که ما صبح عید نوروز سر قبر همه آدمهای فامیل که مرده اند میرویم و مرده ها را بیشتر از زنده ها دوست داریم. نمیخواهم شعار بدهم اما من فکر میکنم عزرائیل در ایران خیلی پر کار است. این بود انشای من! 🔹انشای دانش آموز که به اتمام رسید معلم گفت: "بمیری. برو بتمرگ!" ✍️علا آزاد (بر اساس نوشته ای از ناصر سبزیان پور) @maghar98🌺 ┗━━━😅😘😍😊━━━┛
شهید محمد علی رحیمی در کلام همسر ایشان بارزترین ویژگی که شهید رحیمی داشتند تفاوت روزهایشان بود. هیچ وقت اجازه نمی دادند امروزشان مانند دیروزشان بگذرد. همیشه حتی شده بسیار ناچیز و کم سعی می‌کردند اعمال و کارهایشان با روز قبل تفاوت داشته باشد. و حتما بهتر و مفیدتر از روز قبل باشند. حتی شده یک آیه بیشتر تلاوت قرآن از روز قبل. در امور مذهبی و اداری و در امور کاری و انجام وظایفشان چنین بودند. در ۱۶ سال زندگی مشترکی که کنار ایشان داشتم، ندیدم دو روز از عمرشان را مثل هم بگذرانند. این تغییرات جزیی کم کم بزرگتر می شد و پله های رشد اخلاقی و عبادی را می‌دیدم که ایشان شتابان طی می کردند. لوح وجودشان به مرور زمان از کاستی‌ها و عیب‌ها پاک شد و به درجه شهادت رسیدند. در کنار ایشان حس کردم و دیدم که نیازی به رفتن دنبال کارهای بزرگ نیست. اگر انسان همان کارهای در ظاهر کوچک را درست انجام دهد خود به خود کارهای بزرگ در مسیرش قرار می‌گیرد و توفیق انجام دادنشان را پیدا می‌کند و پله پله رشد می‌کند. مثل شهید رحیمی. در بهمن ماه سال ۷۵ ایشان وظیفه داشتند مثل سایر رایزن‌ها در خانه فرهنگ ملتان که تحت مدیرتشان بود مراسمی برای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بگیرند. ایشان باید گزارش مراسم را به ایران ارسال می کردند و برای ترجمه بعضی مطالب روزنامه‌های اردو زبان به کمک من نیاز داشتند. من هم به خاطر بعضی جریانات اداری قبول نمی‌کردم. از ایشان اصرار و از من انکار. دست آخر دلم برایش سوخت. با مظلومیت خاصی گردنش را کمی خم کرد. حالا به خاطر من انجام بده. در مقابل این حالتش چاره‌ای جز تسلیم نداشتم......... @maghar98
#معرفی_کتاب_از_لیست_کتب_کانال #برش_کتاب #قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب روزی بود و روزگاری بود . صیادی برای شکار به صحرا رفته بود . از دور روباه چاق و خوش رنگی را دید و دنبال او راه افتاد تا روباه به سوراخ خود رفت و صیاد خانه روباه را یاد گرفت . آن وقت صیاد در نزدیک خانه روباه چاله ای کند و لاشه یک مرغابی را که آورده بود در آن انداخت و سرچاله را با خس و خاشاک پوشانید و خودش پشت تپه ای به کمین نشست و فکر کرد که عاقبت روباه بیرون می آید و بوی گوشت او را به طرف چاله می کشد و گرفتارش می کنم و پوست نرم و لطیف او را به قیمت خوبی خواهم فروخت . هنوز ساعتی نگذشته بود که.... @maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب امام_خامنه_ای: من خودم را از جهت رسيدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد می‌دانم. پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
سلام. یکی از دوستان نذر برای کارفرهنگی داشتند که مبلغ صد هزار تومان برای خرید کتاب تقدیم کردند. و با آن چهار کتاب پری دخت، زن آقا، قصه های من و ننه آغا، و نخل و نارنج را خریدیم. در اینجا برای ایشان طلب خیر می نماییم. و امیدواریم برای همه مفید باشد. @maghar98
سلام دوستان خوبم. از اینکه مطالب کانال را پیگیری میکنید سپاس گذارم. پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
پاتوق شهیده زینب کمایی: همین که اسم این شهیده بزرگوارهم بیاد مشخصه چه کانالیه😊 مطالب و نکات عالی و آموزنده من خودم طرفدار پروپا قرص کتابم و تواتاقم چندین قفسه کتاب های زندگینامه شهدا . بصیرتی سیاسی تحلیلی و... دارم
نظر این دوست خوبمون برای کانال👌👌👌