eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
6هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺کتاب «راز نگین سرخ» زندگی نامه داستانی سردار شهید مهندس محمود شهبازی فرمانده سپاه همدان و جانشین لشکر72محمد رسول الله (ص) است که توسط حمید حسام نوشته شده است. 🌺کتاب حاوی خاطرات شهید از زبان خانواده و همرزمانش است. تمام شخصیت های این داستان ساخته ذهن نویسنده است. حوادث این کتاب، گوشه ای از فراز و نشیب های دفاع مقدس از آغازین روز جنگ تا هنگام آزادی خرمشهر است. 🌺 زندگی نامه داستانی « راز نگین سرخ » در شصت وچهار فصل با موضوع داستان های جنگ ایران و عراق به چاپ رسیده است. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🌺مادر انگار که ناگهان چیزی به یادش آمده باشد، به داخل دوید. از ته صندوقچه قدیمی، پارچه ای چروک و تا خورده را باز کرد. نگاهش به انگشتری عقیق که افتاد، لذت خوابی شیرین رگ و ریشه اش را سرشار از محبت امام حسین (ع) کرد. 🌺یادش رفت که محمود دم در منتظر اوست. انگشتر را مشت کرد و چسباند به سینه اش، سرش را رو به آسمان گرفت و چشمانش را بست تا شیرینی آن خواب را بار دیگر حس کند؛ امام با عطوفت و مهر دستانش را به طرف او دراز کرد. 🌺و انگشتری عقیق را کف دستش گذاشت. سرخی اش چشم را می زد. مادر دستپاچه و ملتمسانه پرسید: « آقا اینو چیکارش کنم؟ » -این رو به کسی بده که خیلی دوسش داری. یه روز میام ازت می گیرمش........ مادر دلش هری ریخت: « اون روز چه وقتی یه؟ » ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🌺 شهبازی بدون درنگ دست هایش را بالای سر گره کرد و شروع کرد به پریدن. چند متر دور نشده بود که متوسلیان هم کلاغ پر به دنبال او افتاد. خیلی زود به او رسید. بلند شد و با پا به پهلوی او کوبید: « تند تر! » 🌺همت زیر چشمی نگاهی به پوتین های گلی او که روی کمرش نشسته بود انداخت و با سینه خیز از عباس کریمی گذشت. متوسلیان پایش را از روی شهبازی برداشت، خودش به حالت سینه خیز روی زمین افتاد. 🌺 نیروی های گردان ها وقتی این صحنه را دیدند بدون اینکه از کسی فرمانی صادر شود، همه افتادند روی زمین و سینه خیز خودشان را کشاندند به سمت در ورودی پادگان. متوسلیان همین را می خواست. 🌺همت زودتر از بقیه به باتلاق های انتهای جاده رسید و شروع کرد به غلت زدن. متوسلیان و شهبازی هم به دنبال او غلت زدند. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🌺 شهبازی خندید. دو کف دستش را روی چشمانش مالید و نفس عمیقی کشید: « چه بویی......بوی کربلا رو حس می کنی؟ » همدانی دل گرفته گفت: « نه حس نمی کنم، ولی می دونم یه پیوندی با این انگشتر داره. » 🌺-یه بار گفتم.... چیزی از سِرّ این انگشتر نمی دونم‌. فقط مادرم وقتی این رو بهم داد گفت که از کربلا اومده....همین‌. همدانی بدنش را روی عصا انداخت و با دست حلقه انگشتر را بیرون کشید: « فکر می کنم وقتشه که پیش خودت باشه. » 🌺گونه های شهبازی از لبخند گرد شد: « انگشتری رو از کربلا آوردن....اسم تو هم حسینه....پس برازنده خودته. این رو تو همون برخورد اول بهش رسیدم. » همدانی با گوشه آستین عرق پیشانی اش را گرفت قبل از اینکه جواب بدهد شهبازی پیش دستی کرد و کوله پشتی را روی دستش انداخت. گفت: « یا الله....حاج احمد چشم به راهته. » 🌺 همدانی جنبشی گرفت. دستانش روی عصا می لرزید. شهبازی دستانش را دور شانه های او حلقه کرد و بوسه ای برشانه اش زد. چشمان همدانی بر خاک خیره ماند. پلکی زد و دانه های اشک‌ روی گونه هایش دوید. ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98
🌺جذبه انگشتر و قیافه خندان محمود، صورت مادر را به سمت دست همدانی نزدیک تر کرد. لبخندی آمیخته با اشک صورت او را پر کرد. احساس کرد که نباید به اندازه یک پلک زدن هم از لذت دیدار محمود محروم بماند. نزدیک‌تر شد. 🌺دانه اشک که روی دست همدانی افتاد، یکدفعه قیافه محمود از صفحه عقیق پاک شد و سیمای امام حسین (ع) در هاله ای از نور میان چشم و ذهن مادر نقش بست. امام حسین گفت: « اون امانتی رو که بیست و دوسال پیش بهت دادم دیروز گرفتمش. الان پیش ماست‌.....در جمع شهدا. » 🌺مادر خواست به امام اظهار ارادت کند، اما سیمای امام از خیالش محو‌ شد. نگاه او‌همچنان روی عقیق متوقف مانده بود‌. همدانی که دید مادر مات و متحیر با صورتی نگران به عقیق خیره شده، فهمید که راز سر به مهر انگشتر چیزی است که سال ها در دل مادر پنهان مانده است. انگشتر را با زحمت کشید و به سمت مادر گرفت. 🌺 همدانی گفت: « امانت محمود، بهم گفته بود اسراری داره، ولی هیچ وقت نگفت که این اسرار چیه. » مادر با اشاره دست انگشتر را پس زد: « محمود خودش امانت بود؛ امانت امام حسین (ع). این انگشتر امانتی محمود بوده پیش شما.‌ حتماً خواسته با این انگشتر همیشه به یادش باشی‌. آره حتماً اینجوریه.» ✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی @maghar98