eitaa logo
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
1.8هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتم: «آقای دکتر، جگرم میسوزه، آتش می گیرم، حالت گریه دارم، ناله می کنم، اما دیگه اشکم نمیاد. این چشمهای من دیگه آب نداره آقای دکتر... خشک شده اند. دکتر درآمد گفت: «حاج خانم، مگه چشم تو دریا بوده؟! » ؟
کوموله ها گفته بودند اگر پول بیاورید، بدن شهید را صحیح و سالم تحویلتان میدهیم. آن موقع 30 هزار تومان خیلی بود حاج آقا خودش رفت کردستان، روستای قمچیان از آن جا زنگ زد و جریان را برایم گفت‌: _ میگن 30 هزار تومان بدین تا شهید تون رو تحویل بدیم _ بعد با پول ما برن تجهیزات بگیرن؟ بر ضد خود ما استفاده کنن. من یادم نیست اما کسانی که اطرافم بودند میگویند: شما گفتی "بگو شهید منو آتیش بزنید ولی من به شما پول نمیدم" ؟
رضا چهارم اردیبهشت ۶۲ شهید شد و بدنش ۱۳ ماه بعد برگشت. بعد از شهادت رضا یک شب خواب دیدم دارد می دود و می رود. گفتم: رضا جان! کجا با این عجله؟؟ وایستا کارت دارم... گفت آقاجونم تشنه است دارم میرم یه لیوان آب براش بیارم . از خواب پریدم دیدم حاج آقا افتاده کف اتاق و عکس ها، وصیت نامه های این دو بچه دور و برش ریخته روی زمین. صدایش کردم یک لیوان آب برایش بردم. روی یادگاری های بچه ها خوابش برده بود. دلم آتش گرفت.......... ؟
یکی-دو روز مانده به اعزام، آمد توی آشپزخانه گفت: «مامان من دارم می‌رم!» 😃 _خب می‌دونم!😁 _ می‌رم شهید می‌شم؛ اما آلبالو پلو نخوردم‌ ها!😆 گفتم: « آهان! خب از اول همین رو بگو. تو برو شهید شو، من آلبالو پلو می‌پزم می‌دم بیرون؛ نترس! » 😁 _چه فایده؟ دیگه من نیستم که بخورم!🙃 _ چشم مامان جان. کی خواستی و من درست نکردم؟😇 همین‌طور می‌گفتیم و می‌خندیدیم. اما بعد که رفت، با خودم گفتم ای‌کاش آن حرف را به بچه‌ام نمی‌زدم؛ حتی برای شوخی. »🥺 ؟
شـهــیـــــــــــــــــــدانـــــه
مگر چشم تو دریاست؛ روایت زندگی خانواده ای که 4 شهید تقدیم انقلاب کرد. «مگر چشم تو دریاست!» سبک زندگی آقازاده‌هاییست که از زبان مادر بیان می‌شود؛ زندگی شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی که به قلم جواد کلاته عربی نگاشته و توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. دریایی‌ست این کتاب، آبی و عمیق و بی‌انتها. روایت‌های بارانی این کتاب همه خستگی‌ها را می‌شوید و با خود می‌برد. روایت‌هایی پر از صبر مادر شهدای جنیدی و پر از مردانگی پدرشان. روایت‌هایی واقعی. شاید فقط از چند کوچه و خیابان آن طرف‌تر. روایت‌هایی بارانی. روایت‌هایی نورانی. مگر چشم تو دریاست یعنی: کسی که قلبش مثل دریاست. چشم از قلب می‌جوشد. قلب اگر بزرگ باشد چشم بزرگ می‌بیند. آنی که چشمش دریاست چهار پسرش را برای خدا می‌دهد. . شهیدان جنیدی در خانواده‌ای مجاهد و روحانی متولد می‌شوند. پدر شهدا پس از سال‌ها تحصیل و تدریس در حوزه علمیه قم در سال 1354 به زادگاهش شهرستان پیشوا بازمی‌گردد. ایشان پس از انقلاب به پیشنهاد آیت‌الله محمدی گیلانی و با حکم امام خمینی به امامت جمعه شهرستان رودسر منصوب می‌شود و بعد از رحلت امام هم با حکم مقام معظم رهبری تا پایان عمرش در سال 1377 در این سنگر مقدس خدمت می‌کند. . نصرالله، نخستین شهید خانواده جنیدی در سال 1359 در جبهه آبادان به شهادت می‌رسد. نصرالله جنیدی عضو ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران بود. رضا، کوچک‌ترین پسر خانواده، از بسیج رودسر به جبهه غرب اعزام می‌رود و در همان اعزام اول به شهادت می‌رسد. ضدانقلاب با آگاهی از اینکه او فرزند امام‌جمعه است، بر سر تبادل پیکر او از نیروهای ایرانی طلب پول می‌کند، اما با مخالفت پدر و مادر شهید روبه‌رو می‌شود. محمد، سومین شهید و پسر ارشد خانواده، در عملیات خیبر در حالی به شهادت می‌رسد که برادرش عبدالحمید، ناظر شهادتش است و نمی‌تواند پیکر برادرش را به عقب برگرداند. در نهایت، عبدالحمید هم پس از سال‌ها تحمل جراحت‌های جنگ، در سال 1379 به جمع برادران شهیدش می‌پیوندد.