«تو فریب نخور! برای خودت ارزش قائل باش: من تو را به عنوان گوهر گران قیمت، طلای ناب، یا مروارید گرانبها می بینم. همه زنان مروارید های گرانبهایی هستند، اما برخی از ما در مورد ارزش پاکدامنی مان فریب خوردیم.....
مروارید های وجودی مان بسیار گرانبها هستند، اما آنها میخواهند به ما بقبولانند که بی ارزشند. ولی باورم کن! هیچ جایگزینی برای این نیست که بتوان در آیینه نگاه کرد و بازتاب پاکدامنی، نجابت و عزت نفس خود را در آن دید. مُدهایی که از زیر دست خیاطان غربی بیرون می آیند، برای این طراحی میشوند که آنها تو را به صورت اسرار آمیزی پوشانده اند و عزت نفس و اعتماد تو به پروردگار بینهایت را جلوه میدهند.( جوانا فرانسیس)
#در_جستجوی_ثریا
#زن
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
اگر احساسات پاک زنانه به جا و صحیح در عرصه جامعه بروز پیدا میکرد، بدترین و سخت ترین بحرانهای یک ملت را میتوانست مدیریت کنه و بهش جهت بده. مادر مهربون مون حضرت صدقه طاهره سلام الله علیها، که حتی از مرد کور هم حجاب می گرفتند، در جریان سقیفه قبل از شروع صحبتشان مفصل گریه کردند و اشک همه را در آوردند و وجدان انسان ها را بیدار کردند و امیر المؤمنین را نجات دادند. دختر امیرالمومنین حضرت زینب سلام الله علیها، با بروز احساسات پاک شون، قلب تمام امت اسلام را تکون داد. امروز اگر موج بیداری اسلامی، شرق تا غرب امت اسلام را فراگرفته و در ایام اربعین همه سیاه پوش میشه، مال احساسات پاک حضرت زینب و اون ناز دونه سه ساله هست که به موقع از پس پرده در اومد و علم هدایت و نورانیت را به دوش کشید. این اتفاق تصادفی نیست، نشون دهنده این هست که در شرایطی که از مردان برای بهسازی وضع جامعه، و احیای دین و زنده کردن دلها کاری بر نمی اید، گره به دست زنان فرهیخته ای باز میشود که با بروز به موقع احساسات خودشان میتوانند عالمی را به آتش بکشند. ......
#در_جستجوی_ثریا
#زن
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گرنگاهی به ماکندزهرا
دردها را دوا کند زهرا
کم مخواه از عطای بسیارش
هر چه خواهی عطا کند زهرا
ولادت بانو فاطمه زهرا برهمه شیعیان و ارادتمندانش مبارک. وروز زن بر همه بانوان ایرانی و مادران نمونه مبارک باد.
#مادر آیت الله العظمی خامنه ای
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س)
#روز_مادر
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
دهان به دهان می چرخید وصف گریه ی رسول خدا.
_حتما جهنم وعده گاه همه ی آن هاست...فقط هفت طبقه دارد و هر طبقه با قسمت های مختلفش،جای جماعتی از آن هاست...
خدای رحمان و رحیم وعده ی قطعی داده بود،وعده ی عذاب،جهنم را وصف کرده بود.آیات لرزه انداخته بود بر جان پیامبر(صلی الله علیه و آله)و سیلاب اشک بر چهره ی ایشان،همه را بی تاب کرده بود.
کسی نمی دانست چرا و پیامبر(صلی الله علیه و آله) آرام نمی گرفت.
تنها یک نفر بود که از دیدنش همیشه لبخند مهمان صورت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)می شد؛عطر و بوی بهشت می داد؛فاطمه
فاطمه(علیها السلام) را خبر کردند.با شتاب آمد.
اما کی فاطمه (علیها السلام) تاب دیدن صورت پر از اشک بابا را داشت.مقابل پیامبر(صلی الله علیه و آله)زانو زد و التماس گونه آرام شدن پدر را طلب کرد.
پیامبر(صلی الله علیه و آله) اما به فاطمه (علیها السلام) دلیل گریه اش را با خواندن آیه ی 43و 44 سوره ی حجر داد.فاطمه(علیها السلام) تا شنید چشمه ی اشکش جوشید.هق هق گریه هایشان همراه با این کلمات تن ها را می لرزاند:
_وای به حال کسی که داخل آتش جهنم شود.
سلمان هم زانو زد و زاری کرد.
مقداد هم،ابوذر
و علی (علیه السلام) که دست بر سر نهاد و گریست و گفت:
_امان از دوری راه و کمی توشه در سفر قیامت که عده ای به سوی آتش می روند و آتش آن ها را در بر می گیرد که دیده هم نمی شوند...در طبقات آتش جابه جا می شوند.
به این می گویند:دل بی تاب
شاید هم می گویند:خوف
البته ترس از این که با کارهایت،خدا را از دست بدهی،اشک آور است.جهنم عذابش،دوری از خدای مهربان است.فکرش هم تن را به لرزه می اندازد:
بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شود
#مادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا(س)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
راست و درست زندگی کردن، قاعده های خوش بختی را در زندگی کسی دیدن،چند روزی،چند ساعتی، لحظاتی، با یک عزیز بی همتا گذراندن، در خانه ی او تکیه به دیوارش دادن و چشم دنبالش داشتن، فکر و ذهن را میزبان صحبت هایش کردن، دل را در کنارش بزرگ کردن، تا بی نهایت، یک آرزوست...
این کتاب لذت این آرزو را اندکی به جان می نشاند؛ اندازه ی قطره ای. مهمان خانه یه مادر عالم شدن،خوش آمد دارد.
کتاب حاضر با قلمی زیبا، روان و دلنشین به بیش از چهل داستان با حال و هوایی متفاوت از زندگی پر از احساس حضرت مادر اشاره دارد.
#مادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
جملاتی از کتاب مادر
کارهای خانه را که میکرد آرامآرام لبهایش هم تکان میخورد
لحظههای شیرینی داشت با جنینی که همراهش بود.
صدای قرآن خواندن پیامبر (ص) که فضا را متحول میکرد
خدیجه (س) مینشست، چشم میبست، لذت میبرد و زمزمه میکرد.
راز و نیازهای سر سجادهٔ خودش و رسول خدا...
هرجایی که بوی زشتی میداد نبود.
بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۷
#مادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
در کتاب مادر نوشته نرجس شکوریان فرد، نکتههای نابی درباره فخر دو عالم، حضرت فاطمه زهرا (س) و شیوه تربیتی و و زندگی این بانو میخوانید.
شکوریان فرد در این کتاب با روایت کردن داستانهای تربیتی و اخلاقی از زندگی حضرت زهرا سلامالله علیها برداشتهای اجتماعی و اخلاقیاش را برای مخاطب نوشته است. با او لحظاتی را در خانه عزیزترین و والاترین انسان چند ساعتی بنشینید و با دنیا و تفکر و شیوه زندگی او آشنا شوید و میزبان سخنان چون در و گوهرش باشید.
خواندن کتاب مادر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
علاقهمندان به آشنایی با سبک و سیاق زندگی ناب اسلامی را به خواندن این ااثر دعوت میکنیم.
#مادر
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
کتاب «ر» زندگی رسول حیدری (مجید منتظری) را به تصویر کشیده است؛ زندگی مردی که در کنار مردمی از جنس خودش اما با زبان و آداب و رسوم متفاوت در کشوری غریب (بوسنی) به شهادت رسید.
این زندگی در سه فصل روایت شده است: فصل نخست، از زمانی آغاز میشود که رسول حیدری از سفر بوسنی در سال ۷۱ باز میگردد. نویسنده در این فصل، حال و هوای او در خانه و دلتنگیهای همسرش معصومه و بچهها را در آن روزها ترسیم کرده است. روایت زندگی در بخش بعدی وارد دوره دانشجویی او میشود که با همرزمانش در دانشگاه امام حسین علیهالسلام میگذرانند. فوتبالهای گل کوچک دانشکده فرصتی است برای بازگشت به دوران نوجوانی و جوانی و از آنجا خاطرات دوران کودکی رسول آغاز میشود و تا دوران انقلاب و بعد از آن، تا سال ۶۲، ادامه مییابد. تشکیل سپاه همدان، سپاه ملایر، دورههای آموزشی و جریان مبارزه با ضد انقلاب و شرکت در عملیات غرب و ازدواج با معصومه برزگر از مهمترین وقایع این برهه است که برای خواننده روایت میشود.
فصل دوم کتاب دوران تشکیل قرارگاه رمضان تا پایان جنگ را در بردارد و به دوره ورود به دانشگاه اشاره میکند که خواننده با فضای آن در فصل نخست آشنا شده است. در این فصل، مانند سایر فصول، سعی شده است روایتی انسانی از حضور رسول حیدری در تمام مراحل زندگی تصویر شود. چرا که برای مخاطب این کتاب، شناخت مردان جنگ و نه صرفاً شاهکارهای جنگی آنها اهمیت دارد. جذّابیت زندگی رسول نیز مانند بسیاری از دیگر مردان دوران جنگ، همین چهرهی انسانی اوست. به همین دلیل در همه جا نویسنده به عمد از جزییات عملیات جنگی عبور کرده است.
از آنجایی که نقطه تمایز زندگی رسول حیدری، شهادت او در بوسنی است، فصل سوم که به نُه ماه زندگی آخر او (مهر ۷۱ تا خرداد ۷۲) برمیگردد سفر آخر او به این سرزمین و جزییات حضورش در آنجا را در برمیگیرد و شاید نقطه عطف کتاب همین چیزی است که کتابهای نگاشته شده تاکنون به آن کمتر پرداختهاند.
استفاده از عکسها، آوردن نقل قولهای مستقیم و ارجاع به نامهها و اسناد خطی دیگر علاوه بر افزایش سندیت، بر جذابیت و لطافت کار افزوده است. نویسنده نام کتاب را از امضای همیشگی رسول پای نامههایش ر انتخاب کرده است.
#ر
#رسول_حیدری
#معرفی_کتاب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
پرده اول: وظیفه چه میشود؟
صبح معصومه صبحانه را رو به راه کرد. داشت سفره میچید که صدای داد و بیداد رسول را از اتاق دیگر شنید. دوید سمت اتاق. مهدی او را با طناب به تخت بسته بود. رسول هم مثلاً وانمود میکرد نمیتواند تکان بخورد. معصومه خندهاش گرفت. فکر کرده بود حتماً در این مدت، مهدی طناب را فراموش کرده باشد. چند ماه پیش که با بچهها رفته بودند فروشگاه قدس که خرید کنند، یک لحظه غفلت کرده بود و مهدی از جلوی چشمش غیب شده بود. وقتی پیدایش کرد دید طنابی را انتخاب کرده است و با خودش میکشد که معصومه برایش بخرد. گفته بود وقتی بابا بیاید، میخواهد با طناب او را ببندد که دیگر جایی نرود، پیش خودشان بماند. حالا چشم باز نکرده، اول رفته بود طناب را از گوشهی انباری بیرون کشیده بود و رسول را به تخت بسته بود و جدّی هم روی حرفش ایستاده بود و تا قول مردانه از رسول نگرفت، نجاتش نداد.
رسول داشت میفهمید چقدر بهشان سخت گذشته است. برای همین سعی میکرد بیشتر سکوت کند و درد و دلهای معصومه را گوش بدهد و حرفهای تلنبار شدهی بچههایش را هم که بیشتر با رفتارهایشان نشان میدادند.
معصومه آن روز به قول رسول جشن گرفته بود و برایش مرغ پخته بود که غذای مورد علاقهی او بود. رسول وقتی فهمید معصومه برایش چه تدارکی دیده است، هیجان زده شد که «وای، چه عالی» و تند تند سفره را چید و مثل همیشه یکی یکی صدایشان زد: «صفا، صمیمیت، محبت، دوستی، عشق.» و به همین ترتیب دور سفره نشستند: «خودش، معصومه، علیرضا، زینب و مهدی.»
مثل همیشه خودش را ذوق زده نشان داد؛ اما معصومه میتوانست درک کند که این بار مزهی غذا به دهانش فرق دارد. دلش جای دیگری بود. هروقت فرصتی پیدا میکرد میخواست برایش از بوسنی بگوید. از اینکه چه چیزهایی دیده است. گرسنگی بچهها و بلاهایی که سرشان میآید، از دربه دریشان، از ترس و وحشتی که هرلحظه تجربه میکردند. اینکه در یک کرواتنشین، نود نفر مسلمان، از کودک یک ساله تا پیرمرد نود ساله را در خانهای حبس کرده بودند و همه را سوزانده بودند. دیده بود مادری که از بین آشغالها و ته ماندهی غذای سربازها دنبال یک تکه نان برای بچههایش میگشت، چطور با تیر زده بودند. غذا خوردن دیگر برایش راحت نبود.
«آنها هم مثل شما هستند، کودک معصوم و مسلمان. زنانشان همیشه در دلهرهاند.»
هر از گاهی اینها را تعریف میکرد که بچهها بدانند به خاطر چه کسانی رفته است. معصومه حرفهایش را میشنید؛ اما به روی خودش نمیآورد. دلش نمیخواست دیگر برود. حالا نوبت دیگران بود.
گفت: «مگر این چیزها نوبتی است؟ اگر نرفتند چی؟ وظیفه چه میشود؟» نشنیده گرفتم. باز پرسید: «حالا از نظر شما نوبت کیست؟» منظورم همان دوستان هم دانشگاهیاش بود که وقتی او رفت، ماندند. رسول دانشگاه امام حسین(ع) علوم سیاسی میخواند. ترم هفتم بود که رها کرد و رفت. گفتم: «باید درسشان تمام شده باشد، نه؟ از درس تو هم چیزی نمانده، یک یا دو ترم. درست است؟ حالا تو بمان و درست را بخوان و آنها بروند.»
#ر
#شهید_رسول_حیدری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
پرده دوم: ما چون ایمان داریم، ده برابر آنها هستیم.
از همان سال ۱۳۶۰، رسول مسئول عقیدتی سیاسی را به محمد [یکی از دوستان نزدیک رسول] واگذار کرده بود. گاهی به محمد میگفت: «برو توی بازداشتگاه، با اینها حرف بزن. شاید توبه کنند و برگردند.»میرفتم حرف میزدم، موعظه میکردم. آنها اغلب دوستهای خود ما بودند که بعد از انقلاب بریده بودند از این راه. گاهی خسته میشدم از این بحث و نصیحت. برای رسول از قرآن و روایت میخواندم که رسول خدا میفرماید اگر تو هفتاد بار برای اینها استغفار بکنی، هرگز اینها پذیرفته نمیشوند؛ چون نفاقشان درونی است. دست از سر اینها بردار عمو رسول، درست نمیشوند. اما رسول قبول نمیکرد. میگفت: «نه وظیفهات است که بروی. شاید راه نجات باشد.»
علی غفاری جوانی بود که با تبلیغات گروهکها به کومله پیوسته بود. پسر شجاعی بود، با هیکلی درشت که از هیچ خطری نمیگذشت. رسول او را همراهش کرده بود و کنار خودش نگه داشته بود. از کودکی پدر و مادرش را از دست داده بود و برادر بزرگترش او و خواهرش را تر و خشک کرده بود. احساس تنهایی میکرد؛ اما به رسول اعتماد داشت و تمام درددلهایش را به او میگفت. در بیشتر گشتهای شناسایی سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ سرپل ذهاب و قصرشیرین رسول را همراهی میکرد. این بار علی غفاری به همراه رسول و چند نفر دیگر برای شناسایی رفته بودند قصرشیرین. دوازده شب رسیدند. قرار شد نوبتی کشیک بدهند تا هوا روشن شود و بتوانند محلِ تانکها را شناسایی کنند. نوبت کشیک علی برزگر (یکی از همرزمان رسول) بود.
«مهتاب بود و موشها میآمدند جلوی صورتم رژه میرفتند. یک لحظه احساس کردم سایهای رد میشود. خوب که دقت کردم، دیدم از تپهی روبه رویی یک گروه پشت سرهم رد میشوند. عینکم همراهم نبود. رسول را بیدار کردم، دوربین را گرفت و فهمیدیم نزدیک به سی نفرند. دنبال راهی میگشتیم که خودمان را نجات بدهیم. کنار رودخانهی الوند بودیم؛ اما هیچ کداممان هنوز شنا بلد نبودیم، به جز علی غفاری. تا دید رسول مستاصل است، گفت: «از جایتان تکان نخورید. میروم ببینم سرعت آب چقدر است، آنوقت خودم همهتان را میبرم آن طرف آب.»؛ اما نشد شنا کند. همینطور نگران بودیم، دوباره گفت: «هر روز چه قرآنی میخوانید؟ خب من هم امروز قرآن خواندم. نوشته بود ما چون ایمان داریم، ده برابر آنها هستیم. آنها اگر سینفر هستند ما سیصد نفریم.» با این حرفش انگار قفل ذهنمان باز شد و آرام شدیم. بعد کمی صبر کردیم و فرصت که فراهم شد برگشتیم عقب. رسول که از سپاه ملایر رفت همدان، کسی نتوانست با علی غفاری کار کند. انگار چم و خمش دست رسول بود. عذرش را خواستند و او هم چند سال بعد خودکشی کرد.»
#ر
#شهید_رسول_حیدری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
تولد در لس آنجلس
✏بعدها تو راه «بلیم» به «منائوس» هم یک گروه جوان اسرائیلی برخوردم. همه سرباز بودند، تازه سربازی شان تمام شده بود. با سنجاق هایی عرقچین ها را به مویشان وصل می کردند… یکی شان از من پرسید: «کجایی هستید؟»
با همان افتخار گفتم: «من ایرانی هستم.»
گفت:این چیست دستت؟»
گفتم: «این قرآن است»
بعد بقیه را صدا زد و گفت: «بیایید! یک نفر دارد توی این کشتی قرآن می خواند!»
همه شان تعجب کردند. آمده بودند من را تماشا می کردند و می گفتند: «نگاه کن! توی این کشتی قرآن می خواند!» این را مدام تکرار می کردند و با هم می خندیدند. من می رفتم بالاترین نقطه کشتی و قرآن می خواندم. جایی بود که کل جنگل آمازون، رفت و آمد کشتی ها، میمون ها و پرنده ها را می توانستم از آنجا ببینم.
#تولد_در_لس_آنجلس
#قرآن
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98🖌
عکس نوشته از کتاب تولد در لس آنجلس
ما واقعا فکر میکردیم، آمریکا جایی هست که هر کس پایش به آنجا برسد، آخر خوشبختی را احساس می کند.
#آمریکا
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98🖌
#بریده_کتاب
#تولد_در_لس_آنجلس
#بهزاد_دانشگر
گفت: «بیا از زیر قرآن ردت کنم. برای اینکه محافظت باشد. برزیل خیلی دور است.»
از زیر قرآن رد شدم و گفتم: «فریبا قرآن را بده همراهم باشد.»
با خودم فکر کردم دختره خرافاتی خجالت هم نمیکشد. آمده اینجا، در امریکا، توی مرکز علم و دانش، مثل امریکاییها میخورد، میگردد و میرقصد؛ اما هنوز دست از این خرافات برنداشته. بگذار سر فرصت چند صفحهاش را بخوانم و چند مطلب غیرعلمی و خرافاتیاش را پیدا کنم تا وقتی برگردم، توی صورتش بزنم.
...
صفحه اولش را باز کردم: «به نام خدای بخشاینده مهربان. اینک آن کتاب که در آن هیچ شبههای نیست و راهنمای پرهیزکاران است»... . برای همین چند خط چند لحظه مکث کردم. فکر کردم: اوووه! چه اطمینانی هم به خودش دارد...
چند آیه دیگر خواندم و جلو رفتم. یک دفعه با خودم گفتم معنی این آیه هایی که خواندم چه بود؟ همان اول کار می گوید: «این است کتابی که راهنمای پرهیزکاران است.» و برای آنها توصیفاتی را میگوید....
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98🖌
وقتی یه نفر تو دل آمریکا مسلمان میشه!
عجیب نیست ؟!
معمولا کسانی که میخوان آزاد میشن و میخوان از دست اسلام و دین و به قول خودشون محدودیت هاش دور باشن، میرن به یه جای دور.....یه جایی که خبر از دین و مذهب نباشه،
اما فقط کافیه خدا بخواد......
اگر خدا نظر کنه، در برزیل در وسط هیاهوی کارناوال رقص هم ایمان می آوری.....
در دل کفر و شرک و ماده گرایی دروازه ای از وحی به روت باز میشه؛ فقط کافیه چند دقیقه حواست را جمع کنی تا صدای خدا را بشنوی.
این ماجرایی واقعی از یک ایرانی بزرگ شده در لس آنجلس هست، بنام محمد عرب که علیرغم اینکه در خانواده مذهبی بزرگ نشده، اما دچار تحولی شگرف شده.
#تولد_در_لس_آنجلس
#بهزاد_دانشگر
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
عکسنوشت از کتاب تولد_در_لس_آنجلس
زندان ها و مدارس در آمریکا خیلی،شبیه هم هست یعنی ساختار هر دویشان یکی هست.
#تولد_در_لس_انجلس
#آمریکا
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98🖌
#بریده ای از کتاب تولد_در_لس_آنجلس
#بهزاد_دانشگر
در موقع مهاجرت جذابیتهایی ایجاد میشود. آدم وارد یک محیط جدید میشود. وارد فعالیتهای جدیدی میشود. انسانها اهدافی دارند و هر کاری انجام میدهند در راستای آن اهداف است. برای پیشرفت زندگیشان است. ولی بعد از اینکه این مراحل پشت سر گذاشته میشود، یک خستگی با خودش دارد. ایرانیهایی که به خارج از ایران رفتهاند، در این بازی میافتند و یک هیجان هم برایشان ایجاد میشود؛ ولی در نهایت توام با خستگی است. حالا باید ببینیم اصلا ارزش دارد یا ندارد؟ چون در این بازی شما یک چیزهایی را هم از دست میدهید؛ مثلا من در این شرایط، حیا و غیرتم را از دست داده بودم. آیا ارزش دارد که آدم وارد یک چنین بازیهایی میشود؟
ص 47
📚نذری کتاب👇
#کتاب_تولد_در_لس_آنجلس
📚 با صدقات شما میشود کتاب داد و فقر فکری و فرهنگی را درمان کرد.
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98🖌
این کتاب بینظیر است.
برای دل و حال خودمان،
برای چرایی ایران و اسلاممان،
برای خوب شدن روحهای خسته مان،
برای جوانها و نوجوانان دور و برمان...
کتاب تولد در لس آنجلس دیروز به دستم رسید. واقعا زیبا بود.محمد عرب که از 15سالگی به آمریکا رفتند و تحت تاثیر فرهنگ آنجا کاملا از دین دور شد. او برای تماشای کارناوال رقص و لذت جویی راهی برزیل میشود.خواهرش اورا از زیر قرآن رد میکند. و محمد برای اینکه بتواند به خواهرش بفهماند دچار خرافه پرستی شده قرآن را از او میگیرد و به برزیل میبرد. در برزیل قرآن را که باز میکند چنان جذب آن میشود و غرق در خواندن آن میشود که این سفر چهل روز به طول میکشد .و آن محمدی که باز میگردد دیگر آن محمد سابق نبود....و این تازه شروع ماجراهای بعدی است.باقی کتاب را می گذارم به عهده خودتان.
#تولد_در_لس_آنجلس
#محمد_عرب
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98🖌
برزیل برای بسیاری نماد فوتبال و هیجان است. برای بخشی از مردم، پله، زیکو و ..... نماد خوشگذرانی و عیش و نوش و برای بخشی دیگر، رقص و موسیقی های تند و پرهیجان.
من از دسته ی دوم بودم . به خصوص وقتی که با یک اتفاق جدید در شهر « روی دو ژانیرو» آشنا شدم: کارناول رقص. از وقتی با این کارناوال آشنا شدم، بی تاب دیدنش بودم. تا آنروز همه نوع عیش و نوش و خوش گذرانی را تجربه کرده بودم؛ اما حس میکردم این یک چیز دیگریست.....
گروهی زن.وارد که میرقصند و میرقصند و به دنبال لذت بیشتر هستند.
#تولد_در_لس_آنجلس
#بهزاد_دانشگر
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
داستانی زیبا از زندگانی امام محمدباقر(ع)
از شام به سمت مدینه به راه افتاد
با صحنه عجیبی مواجه شد
جمعیتی عظیم که در یک جا جمع شده بودند
پوشش و قیافه آنها به مسلمانان نمی خورد
علت را جویا شد
گفتند این تجمع سالیانه علما و کشیشان مسیحی است که اکنون جمع شده اند و منتظر اسقف بزرگ می باشند
امام_باقر علیه السلام به داخل جمعیت رفت
اسقف بزرگ و سال خورده با احترام و عظمت استقبال خاصی وارد شد و در صدر جمعیت نشست
شروع کرد به وارسی چهره هایی که آنجا بودند
نگاهش به امام باقر علیه السلام افتاد
چهره ایشان توجه اسقف را به خود جلب کرد
سوال کرد:
از ما مسیحیان هستی یا از مسلمانان؟
- از مسلمانان
از دانشمندان آنها هستید یا از نادان ها؟
- از افراد نادان نیستم
اول من سوال بپرسم یا شما میپرسی؟
- اگر مایلید شما سوال کنید
شما مسلمانان ادعا می کنید اهل بهشت میخورند و می آشامند اما مدفوعی ندارند! آیا در این جهان نمونه از چنین اتفاقی وجود دارد؟
- بله نمونه آن جنین است که در شکم مادر تغذیه می کند اما مدفوع ندارد
ابتدا گفتی از دانشمندان نیستی
- خیر من گفتم از افراد نادان نیستم
سوال دیگری دارم
- بفرمایید
شما مسلمان ها معتقد هستید هرچه از میوه ها و نعمت های بهشتی استفاده می شود از آن کاسته نمی شود. آیا در این دنیا شبیه چنین چیزی وجود دارد؟
- بله شما اگر در همین دنیا از شعله آتشی صد ها مشعل دیگر را روشن کنید چیزی از شعله اول کم نمی شود اما دیگر مشعل ها با آن روشن می شوند
اسقف هر آنچه سوال که فکر می کرد می تواند از مسلمانان بپرسد و آنها پاسخی ندارند را مطرح کرد تا در آن جمع یک سوال بی پاسخ از مسلمین باقی بماند اما ناکام ماند.
رو به مردم کرد و گفت: شما من را در این جمع آورده اید و یک دانشمند در جمع قرار داده اید تا من را رسوا کنید؟! دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده باشم دیگر در این جمع حاضر نخواهم شد.
سپس از جا برخاست و رفت...
#امام_باقر(ع)
#ماه_رجب
#رجبیون
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
خلاصه داستان: در دوره ای که با رویکرد به آینده ی نزدیک ترسیم شده، ابَر نکبت های عالم ویروسی 😷درست می کنند که به جان مردم می افتد که هر کس آن ویروس را بگیرد قطعا می میرد.😵 نیمی از مردم دنیا را کشته اند، خودشان به کره ی ماه🌙 گریخته اند و هم مسلکان شان را هم دارند می برند.
تنها یک دانشمند ایرانی 🌀می ماند که می تواند پادزهر آن را بیابد اما به شرط آن که جان خودش را فدا کند
دکتر متخصص از ایران عازم #فلسطین میشود و با کمک تعدادی از مردم آزادیخواه جهان به آزمایشگاه مخوف راه پیدا میکند در حالیکه نیمی از مردم مردهاند و سرمایه داران صهیونیست به کره ماه رفتهاند،حال بقیه رمان را بخوانید.
در چشم اندازی که این رمان مقابل چشمان خواننده قرار می دهد، بیداری و اتحاد و حرکت آزادگان جهان جلوه گر است.
#زایو
#رمان_فرجام_مگر
#معرفی_کتاب
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
رمان زایو یک رمان خیالی نیست یک واقعیتی است از زمانه ای که داریم در آن زندگی می کنیم و آینده ای که به سوی آن در حرکتیم؛
آنچه که دارد در مقابل چشمانمان رخ می دهد پیشرفت و توسعه ی سخت افزاری و نرم افزاری است و برعکس سقوط سردمداران دنیا به مدیریت آمریکایی که در کشورهای مختلف بر مسند نشسته اند و شرافت و مردانگی را زیر پاگذاشته اند و مردمان کشورهایشان را مثل حیوانات اهلی اداره میکنند.
این اثر که به قلم مصطفی رضایی کلورزی به رشته تحریر در آمده است، رمانی در ژانر علمی تخیلی است که حوادث آن در سال ۱۴۲۰ هجری شمسی روایت میشود. دورانی که در آن یک بیماری وحشتناک به نام «زی.اُ.» یا «زایو» سراسر دنیا را فراگرفته است و نیمی از جمعیت زمین به واسطه گسترش این بیماری مردهاند. از جانب فلسطین گزارشی به ایران میرسد که در آن به وجود یک آزمایشگاه مشکوک در اعماق زمین، در منطقهای در فلسطین اشاره میشود. دکتر علی پارسا محقق و میکروبشناس ایرانی برای یافتن سرنخهایی از زایو و نجات ساکنان زمین از دست این میکروب کشنده با یک گروه آموزشدیده برای رفتن به این آزمایشگاه آماده میشوند ولی در طول مسیر با اتفاقات عجیبی روبرو میشوند که باعث آشنایی آنها با یک تیم حرفهای بینالمللی در حوزه شناسایی و مبارزه با بیماریهای میکروبی میشود.
دکتر پارسا با این تیم همراه میشود؛ تیمی که یکی از اعضای اصلی آن یک پژوهشگر سرشناس آمریکایی به نام بیل اسمیت است.
همراهی این تیم و آشنایی بیشتر دکتر پارسا و بیل اسمیت در این مسیر زمینهساز اتفاقات جالبی در ادامه داستان میشود...
«زایو» داستانی پر افت و خیز دارد که با رویکردی آینده نگارانه چهرهی ایران در آیندهای نسبتاً دور را روایت میکند. زمانی که حکومت اسرائیل از بین رفته است و ایران یکی از قدرتهای علمی دنیاست.داستانی که قهرمان اصلی آن یک دانشمند ایرانی است که با کمک و همفکری نخبگان سایر کشورهای جهان به مقابله با بزرگترین دشمن نسل بشر میرود.
#زایو
#رمان_آینده
#دانشمند_ایرانی
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
#گزیده_ای_از_کتاب📚
خیلی ها عقیده دارند ساخت و انتشار این ویروس مرگبار، عمد صورت گرفته. آنها می گویند یک توطئه پشت قضیه است. می گویند از زمانی که جهان در آستانه انقلاب بزرگ قرار گرفت، این ویروس مشکوک گسترش یافت.
اکنون در سال 2041 بیشتر کشورهای دنیا خطر را حس کرده و با تشکیل گروه های بین المللی، برای مبارزه با ویروس زایو در تلاش اند.
در این میان وزارت نور جمهوری اسلامی ایران از یک ویروس شناس خبره به نام دکتر علی پارسا دعوت می کند تا در یک ماموریت ویژه برای کشف نمونه و خنثی سازی ویروس اقدام کند.
او همراه یک گروه ویژه بین المللی به سر نخ و اطلاعات شگفت انگیزی دست پیدا می کند؛ اما در این مسیر حوادث و اتفاقات مرگباری پیش روی آنهاست...
#زایو
#کرونا
#رمان_آینده
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 معرفی و تقدیر از رمان زایو توسط وحید جلیلی، دبیر جشنواره فیلم عمار
🔺وحید جلیلی: جامعه تشنه #نگاه_امیدوار برای جامعه است.
باید در #چهل_سالگی_انقلاب، رویایی ایرانی و رویایی انقلابی با استفاده از قالبهای گوناگون هنری در جامعه تبیین شود.
نویسنده جوانی رمانی با نام #زایو منتشر کرده
است. تجدید مکرر این کتاب نشان میدهد که جامعه تشنه این است که با یک #نگاه_امیدوار و سرافراز برای آینده طراحی کند و رویایی برای ایران آینده داشته باشد.
نویسنده با قلمی زیبا و جذاب وارد این فضا شده و از خط شکنان این عرصه است.
#درباره_کتاب📚
🔸️پرداختن به آینده و فرجام جهان، موضوعی است که در متون دینی اسلامی و شیعی زیاد به آن پرداخته شده اما در عرصه هنری این غرب به ویژه آمریکا است که در آثار خود لیبرالیسم را به عنوان منجی جهان معرفی می کند.
🔸️این رمان وارد محدوده ای شده که پیش از این فقط غرب و هالیوود از آن سخن می گفتند. رمانی آینده نگرانه که از تشکیل "جمهوری اسلامی فلسطین"، "فروپاشی اسرائیل" و قیام توده های مردم آمریکا علیه رژیم سرمایه داری حاکم بر این کشور سخن می گوید.
🔸️زایو چهره ی ایران در آینده ای نسبتاً دور را روایت میکند.
#زایو
#رمان_آینده
#معرفی_کتاب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98