☕️یکی از وکلا که کنار وثوق الدوله ایستاده بود، با فریاد به مدرس گفت: « آقای مدرس! شما به ملت خیانت میکنید. کجای این قرارداد به ضرر ملت بود. شما هیچی از سیاست سرتان نمیشود. »
☕️مدرس عصبانی شد سر پا ایستاد. عبایش روی صندلی افتاده بود: « بله آقا! من فقط یک آخوندم. هیچ وقت هم ادعا نکردم که از سیاست سر در می آورم. من چیزی از سیاست نمی دانم، اما میدانم وقتی انگلیسی ها بخواهند استقلال ما را به رسمیت بشناسند، ما باید فاتحه خودمان را بخوانیم. »
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#آیت_الله_مدرس
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
☕️مدرس کمی پشت و روی کاغذ را نگاه کرد و بعد گفت: « این چیست؟ »
مرد گفت: این چِک است. هدیه ای که جناب سفیر برای شما فرستاده اند. »
مدرس گفت: « با این چکار میکنند؟ »
اینرا میتوانید به بانک بدهید و پول نقد بگیرید.
☕️مدرس کمی مرد را نگاه کرد و گفت: « سفیر انگلستان چرا این چک را برای من فرستاده است؟ »
چون آقای سفیر به شما ارادت دارند.
مدرس کمی فکر کرد. یک دفعه به یاد روزی افتاد که نماینده ای از طرف سفیر پیش او آمده بود و میگفت: « جناب سفیر توصیه کرده اند اگر امکان دارد کمی در مجلس سخت گیری نکنید و اجازه بدهید، جناب سردار سپه راحتتر مشکلات کشور را با شما در میان بگذارد. »، او هم جواب داده بود: به آقای سفیر سلام برسانید و بگویید ما صلاح کشورمان را بهتر از شما میدانیم.
☕️مرد گفت: « بالاخره جواب آقا چیست، چک را قبول میکنند ؟ »
مدرس به خودش آمد. مرد را نگاه کرد و زد زیر خنده. مرد با تعجب مدرس را نگاه کرد. مدرس چک را به طرف او گرفت و گفت: « لطفاً این چک را به آقای سفیر برگردانید و بگویید که مدرس گفت، من فقط سکه طلا قبول میکنم. تازه آن را هم باید بار شتر کنند و در روز روشن برایم بیاورند. »
مرد چک را گرفت و گفت: « حتماً پیغام شما را به آقای سفیر می رسانم. »......
سفیر نگاهی به چک کرد و با تعجب گفت: « یعنی این مرد چک را قبول نکرد ؟ » .....
و همانطور که چک را برانداز میکرد، پوزخندی زد و گفت: « این مرد خیلی زرنگ است. معلوم است که پول و طلا نمی خواهد. فقط میخواهد آبروی ما را در دنیا ببرد. »
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#آیت_الله_مدرس
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
☕️مدرس هیچگاه در مقابل ظلم سر خم نکرد و تا پای جان، به خاطر آرمان های خود ایستاد.
کتاب « چای خوش عطر پیرمرد » نوشته سید سعید هاشمی در پاییز 1398 توسط انتشارات عهد مانا منتشر شد.
☕️این کتاب زیبا شامل حدود پنجاه داستان کوتاه از زندگی شهید سید حسن مدرس است که تا حدود زیادی مخاطب را با شخصیت و مرام او آشنا میکند؛ شخصیتی با تدبیر و قدرت و با شجاعت و بی باک و در عین حال مجتهد و عالم که بر ضد ظلم رضاخان مبارزه میکرد.
☕️امام خمینی در روزهای نخست پیروزی انقلاب فرمانی صادر کردند مبنی بر اینکه سزاوار است که بر اولین اسکناس که در ایران به چاپ میرسد، عکس اولین مرد مجاهد در رژیم منحوس پهلوی چاپ شود.
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#آیت_الله_مدرس
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐اصولاّ مرگ برای مؤمنین لحظات زیبایی را رقم خواهد زد. در روایت است که حضرت عزرائیل بر ابراهیم خلیل الله وارد شد. حضرت ابراهیم (ع) وقتی او را دید، پرسید: آیا الان مرا دعوت میکنی که به اختیار آن طرف بیایم، یا زمان اختیار گذشته؟ حضرت عزرائیل گفتند: به اختیار خود شماست که بیایید یا نیایید.
💐حضرت ابراهیم (ع) چیزی گفت که حضرت عزرائیل را به فکر وادار کرد:
خدا دوست من است، آیا دیده ای که یک دوست مرگ را به دوست خود هدیه بدهد؟
💐از خداوند متعال خطاب به حضرت عزرائیل رسید که به او بگو:
آیا دیده ای که دوستی از دیدار دوست خود بدش بیاید؟
#شنود
#مرگ
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐یکدفعه یک ماشین عراقی از مقابل ما رد شد، اما برگشت و راننده و برادرش که در کنار او بودند پیاده شدند! نگاهی به ما کردند و گفتند: بیا بالا. گفتم: « کرایه چقدر؟ گفت: مجانی. »
💐سوار شدیم و حرکت کرد. تا خود نجف آن دو نفر گریه می کردند. بعد هم بدون گرفتن کرایه ما را به نجف رساندند.....
💐کمی عربی بلد بودم. با آنها صحبت کردم که شما ابتدا رد شدید و می خواستید بروید کربلا برای بازگرداندن زائرین، چی شد یکدفعه ایستادید و..
راننده گفت: اسم من امین است و اسم برادرم ایمن. برادرم مدّتی قبل خواب دیده بود که آقا اباعبدالله (ع) به او فرمودند: چرا به زائران ما توجه نمی کنی؟
برادرم همان موقع از خواب پرید. می گفت: من در کنار آقا، دیدم یک خانم و آقا بودند و دو تا بچه داشتند. ظاهراً آن خانم مریض بود.
برای همین وقتی از جلوی شما عبور کردیم، یکباره برادرم گفت: نگه دار، اینها همان خانواده اند!.....
💐خلاصه این کربلا رفتن ما هم ماجرایی جالبی داشت. دست عنایت الهی را به خوبی حس کردیم.
#شنود
#تجربه_دنیای_پس_از_مرگ
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐روحم آزاد بود و در تهران برای خودش می گشت. وارد اتاق رئیس یک اداره دولتی شدم بسیار زیبا بود. یکی از کارکنان اداره وارد شد و با ادب به رئیس گفت: چند ماه است به ما کارکنان پیمانی حقوق ندادید، به خدا نمی دانم از کی قرض بگیرم.
💐رئیس داد زد: مگه نمیدونی اوضاع چطوری؟ پول نیست. برو بیرون اما من با نگاه به چهره آن کرد چیز عجیبی دیدم.....
💐شب با همسرش بحث کرد که پول ندارم و همسرش که یک زن جوان روستایی بود، شناسنامه اش را امانت گذاشت و از سواری محل مواد غذایی گرفت. جوان فروشنده که بیمار دل بود، به این زن گفت که هر چه میخواهی بیا و ببر.
💐کم کم رابطه آنها بیشتر شد و این زن به فساد کشیده شد.
💐اما من نکته دیگری دیدم، رئیس این اداره پول در اختیار داشت و میتوانست حقوق ها را بدهد، اما به خاطر روحیه تجمل گرایی مبل های اداره را عوض کرد و نمای ساختمان را تغییر داد.
💐من دیدم که تمامی گناهی که آن زن مبتلا شده بود، در نامه عمل آن رئیس اداره هم نوشته شد.
#شنود
#حسابرسی_اعمال
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐همه ما برامون سؤاله که اون دنیا چه خبره؟
چطوری حساب و کتاب اعمال مون انجام می شه؟
خیلی ها اون دنیا رفتن و برگشتن، دیدن چه اتفاقاتی افتاده و چطور در خصوص ذره ذره اعمال مون بررسی و حساب رسی انجام میشه!
💐به این تجربه نزدیک به مرگ NDE میگم. از گفته های این افراد، چیزهایی می شنویم و میبینیم که چطور از خیلی از مسائل و حقوق دیگران غفلت کردیم و این موضوع، خودش را به ما چطور نشان خواهد داد!
💐یاد مرگ، در بسیاری از آموزه های دینی، شاه کلید تربیت و حرکت است. مطالعه کتابهایی مثل شنود اگر تکرار شوند، خیلی به حرکت کمالی ما کمک خواهند داشت...
💐کتاب شنود، یکی از این تجربیات است که حقایق شگرف و شگفتی را برای مان به ارمغان آورده. « شنود» ردیابی
ناشنیده هایی است که از نجوای سرّی ملکوتیان به شکار آمده است.
💐آنچه میگوییم و می کنیم، در دستگاه اطلاعاتی ملکوتیان، خواست و پردازش متفاوت از درک زمینیان دارد.
آنجا ذره ای نیک منشی و اندکی بد سگالی، ما به ازای آنچنانی و ابدی دارد.
💐شنود، تصویر سازی موفقی است که یکی از ره یافتگان به ملکوت برای واماندگان در ناسوت در پرده خیال می افشاند.
💐گفته های این کتاب، ناگفته هایی از کتاب هستی است که انصافاً در تجربه های مشابه نیز نایاب و سر به مهر باقی مانده.
#شنود
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐من دیدم که آلودگی و گنهکاری این مرد، در آیندگان و حتی هفت نسل بعدی او اثرگذار خواهد شد! حتی دیدم که بعد از طلاق، زن او هم به هرزگی دچار شد اما وقتی به باطن اعمال آن خانم جوان بدحجاب که واقعا ً با چهره ای زننده در خیابان ظاهر شده بود نگاه کردم، چیز عجیب تری دیدم.
💐من دیدم که فقط در آن روز، بیش از یکصد نامحرم او را نگاه کردند، برخی از آنان همسر داشتند که همسرشان به این زیبایی نبود. آنها در دل حسرت می کشیدند. برخی شرایط ازدواج نداشتند. آنها با دیدن این شخص، آلوده به فساد میشدند و ....
به من نشان داده شد که گناه تمام این افراد برای این خانم نوشته شد! و به خاطر این همه فساد و آلودگی که این خانم به وجود آورد، از زندگی شخصی خودش هم لذتی نخواهد برود گرفتار خواهد شد.
💐من دیدم که در صحرای قیامت، این خانم جوان، هزار سال به دنبال این آقا فرشید و صدها دیگر می گشت تا از آنها حلالیت بطلبد!چون او، یکی از کسانی بود که باعث نابودی زندگی آقا فرشید و صدها فرشید دیگر شده بود.
💐 دیدم که این آرایش و بد حجابی، جدای ا، معصیت خداوند به نوعی حق الناس هم در پی دارد.
#شنود
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آخرین گمانه زنی ها درباره ترور دانشمند ایرانی
🔸از مدل سلاح هوشمندی که تروریستها به کار بردند تا اظهار نظرهای صهیونیستها
سربازان امام زمان (عج) را یک به یک از میان برمیدارند، ولی نمی دانند که با شهادت هر یک، هزاران به پا می خیزند.
#شهید_محسن_فخری_زاده
#انتقام_سخت
#مهدویت
✅ پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌳باغ خرمالو در گونه ادبی رمان وخاص نوجوانان و در فضای شهریور سال ۱۳۲۰ نوشته شده است.
🌳این رمان روایت گر استعمار و تبعید رضاشاه پهلوی به خارج از کشور است، زمانی که کشور در اشغال متفّقین قرار دارد.
🌳در آن هنگام پهلوی دوم با خانواده سلطنتی به شهرهای ایران از جمله تهران، اصفهان، یزد، بندرعباس، سفر می کنند و در این سفر چند نوجوان با آنان دیدار می کنند.
🌳نویسنده با نگارش این رمان در حقیقت شکست خورده یک دیکتاتور را به تصویر می کشیده است.
#باغ_خرمالو
#رمان_نوجوان
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌳پسرم کمک کرد پیرمردی که جلو نشسته بود پیاده بشود. من آرام جلو رفتم، باز هم جلوتر و همین طور که نگاهم به ماشین بود قیافه حسینعلی، البته آن قیافه تپل و بامزه زمان بچگی اش، قاب شد جلو چشم هام.
🌳سمت چپمان ده پانزده تا درخت سپیدار بود. باد خنکی می وزید و چند دقیقه حال خودم را نفهمیدم، طوری که انگار آن جا نبودم. یک لحظه زن های روستا را دیدم که همه سر قنات مشغول شستن لباس ها هستند.
🌳توسرم صدای رکاب زدن دوچرخه می آمد و پسر بچه ای که فریاد زنان تو کوچه های آبادی می دوید. کسی تند تند رکاب می زد. همه چیز مثل فرفره دور سرم می چرخید.
🌳یکهو خیال برم داشت که از این زمان دور می شوم، دور و دورتر. بعد حس کردم کسی صدام می زند، صدایی که همراه هوهوی باد بود. نا خودآگاه چرخیدم سمت قنات. اول حسینعلی آمد، پابرهنه و خیس عرق.
#باغ_خرمالو
#رمان_نوجوان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98