eitaa logo
شهیدانه
1.8هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
6.6هزار ویدیو
15 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
برزخ، سرزمین وجود انسان و عرصه مواجهه با حقایقی است که او خود به دست خود در دنیا تراشیده است؛ چه در برزخ، چه در قیامت او چه در بهشت و جهنم ، انسان با خود و اعمالش روبه رو می شود. من که در دنیا شیفته نور ولایت بودم، این هم جواری، توفیق و خاصیتی ویژه برایم ایجاد می کرد. پیکر نحیفم را داخل حجره بردند و در قبر نهادند و تنهایم گذاشتند. من عمری دل در گرو امیرالمؤمنین بالا داشتم و می دانستم که او مرا تنها نخواهد گذاشت. در دنیا سال ها در کنار حرم او دوران زندگی ام را سپری کردم و این توفيق منتهی به هم جواری جسمانی و روحانی ام با بدن و روح مطهر او در حرم شد. پس از آن، تمام امیدم هم نشینی با مادرم فاطمه زهرا علی در باغ های برزخی و ملکوتی و سرزمین های بی انتهای بهشتی بود. آنها راست گفته بودند کسی که در دنیا دل در گرو آنها داشته باشد، در برزخ و عوالم بعدی به قدر وسعت اعمال و دایره اخلاص و التزامش به محبت و ولایت آنها، همسایه دیوار به دیوار آنها خواهد بود. بدنم را در قبر گذاشتند، درحالی که اشک های کودکانم و سید علی بدرقه راهم هستند و در قلب اطمینان داشتم که مدتی طولانی نخواهد گذشت تا به یکدیگر خواهیم شد. به آرامی چشم روی هم گذاشتم و سفر برزخی خویش را آغاز کردم -
«و جعلنا بينهم وبين القرى التي باركنا فيها قرئ ظاهر و قدرنا فيها المميز سيروا فيها ليالي و أياما آمنين» (سبأ: ۱۸). درخشش آفتاب سوزان بیابان، کم کم رو به کاستی می گذاشت. بیابانی وسیع در پیش چشم میدیدم؛ راهی دراز در مسیر تبریز به نجف اشرف که انتهای آن کوه هایی عظيم قد علم کرده بودند. در پس کوه ها، افق به رنگ سرخ و خورشیدی که از زخم تابش روزانه در خون نشسته بود، دیده می شد. تنها صدای پای کاروائیان و نفس نفس زدن اسبها و شترها، سکوت بی انتهای آن بیابان بی آب و علف را در هم می شکست. من بودم و درد پای راه و هزارویک اندیشه کوچک و بزرگ که درونم را به شلوغی کشانده بود. در یک دستم افسار اسب بود و در دست دیگر، تسبیح تربت یادگار پدر؛ پدری که عمری با نفس های قدسی اش روح مرا آسمانی کرد و میراث دار جواهر نایاب تفکر بزرگان نجف و سامرا بود. او که چقدر طول کشید تا او به این سفر راضی شود. مرغ جانم در قفسی حبس شده بود که خود تجلی عشق و شور پدر برای همجواری با امیرالمؤمنین علی ع در نجف اشرف بود.
. «لم دار السلام عند ربهم و هو ولیّهم بما كانوا يعملون» (انعام: ۱۳۷). به او افتخار میکردم.. هر صبح از سمت حرم امیرالمؤمنین علی ع راهی سرزمین سلام میشد. این قبرستان برای او حکم نشستن در بهشت را داشت. به ارواح مؤمنان در وادی السلام که حلقه حلقه گرد هم نشسته بودند و با هم صحبت می کردند، نظر می انداخت؛ درحالی که تنها صدایی که از او شنیده می شد، کشیده شدن نعلین های مندرسش روی زمین بود. مردم دنیا از او و چشمان قادر و تیزبین او بی خبر بودند و چیزی بیش از پیرمردی که هرصبح عصازنان در این قبرستان در خویش فرومیرود و ساعت ها سردرگریبان در حال تأمل است، درک نمی کردند. نعش کش ها که دیگر او را به چهره میشناختند، گمان می کردند که او عزیزی از دست رفته داده که سال هاست هر روز بر مزار او ساعتها می نشیند. هر صبح از کنار مقبره هود و صالح و از آنجا کمی جلوتر در مقابل، در کنار مزار پدر و مادرش که بدن آنها را از تبریز به آنجا منتقل کرده بودند می نشست. و غرق در تجرد از خویش سفر در عالم آسما و صفات میشد. چه ارواحی را دیدم که او را با حسرت نگاه کردند و می دانستند که او در مرتبه ای سیر می کند که هرکسی توان فهم و ادراک آن را ندارد.
مهم ترین نکته این کتاب هم اینه که شخصیت اصلی این داستان انسان علمی تخیلی و ساخت ذهن نویسنده نیس بلکه همه و همه این کتاب جمعی از مستندات حقیقی در مورد آیت الله العظمی قاضی طباطباییه که در این کتاب زیبا، به قلم استاد محمد هادی اصفهانی نوشته شده. که قلم فوق العاده دل‌نشین و گیرای نویسنده نیز در جذاب بودن کتاب بی‌تأثیر نیست. سیدعلی قاضی طباطبایی عارف وارسته و والامقامی است که تقریبا هیچ چیز از او نمی دانستم جز اینکه علامه طباطبایی، نویسنده تفسیر گرانقدر المیزان و نیز آقای بهجت از شاگردان ایشان بودند. ولی در این کتاب از زمان ورود ایشان به نجف در سن ۲۷ سالگی با او همراه شدم و قدم به قدم سیر و سلوک او در وادی معرفت را دیدم و دانستم. گاهی در حیرت فرو رفتم و گاهی کتاب را کنار گذاشتم و نفسی عمیق کشیدم ولی بغضم را چاره نکردم. زندگی واقعی را سیدعلی قاضی و امثال او کردند. شیوه‌ی روایت داستان نیز بسیار جذاب است. برعکس خود کتاب که بسیار قطور و حجیم است، حجم فصل‌ها از ده صفحه تجاوز نمی کند. هر فصل یک راوی دارد. راوی گاهی افراد خانواده‌ی سیدعلی قاضی هستند، گاهی اساتیدش، گاهی شاگردانش، گاهی حتی دشمنانش، و گاهی هم أرض نجف و شمس و ... روایتگر می شوند. اگر نگویم بهترین، ولی قطعا قطعا این کتاب یکی از بهترین کتابهایی است که خوانده ام.
روح الله در ماه دوسه بار برای زینب بدون هیچ مناسبتی گل میخرید.همیشه کادوهایی راکه بی مناسبت به کسی میداد، بیشتر دوست داشت. معمولا هم در دفترش یادداشت میکرد که خرید گل برای زینب فراموش نشود. معمولا یک شاخه گل رز میخرید، گاهی هم مریم .بعضی وقت ها هم با یک سبد کوچک گل رز زینب را غافلگیر میکرد. ... زینب عادت داشت ، گل هایی را که روح الله برایش می خرید، پرپر می کرد و لای کتاب خشک می کرد. در یکی از نبودن های روح الله ، وقتی دلتنگش شده بود ، روی یکی از گلبرگ ها نوشت : 《 آن چنان مهر توام در دل و جان جای گرفت/ که اگر سر برود از دل و از جان نرود.》 این گلبرگ را خودش نوشته بود . اما جریان گلبرگ دوم را نمی دانست. وقتی آن را برگرداند ، دستخط روح الله را شناخت که روی گلبرگ نوشته بود : 《عشق من دلتنگ نباش》 .
زینب با دیدن آن‌همه پیکر شهید شوکه شد. روح‌الله آخرین پیکر بود. از بالای سرش وارد شد. دید تمام موهایش سوخته‌ است. تندتند اشک‌هایش را پاک می‌کرد تا بتواند روح‌الله را خوب ببیند. باورش نمی‌شد او همان روح‌اللهِ خودش باشد. دلش گرفت. صورتش را نزدیک صورتش برد و بریده‌بریده گفت: خدایا... منم جز زیبایی... چیزی ندیدم. روح‌الله خیلی... خوشگل شدی. درسته من تو رو این‌جوری نفرستادم، انتظارم نداشتم این‌جوری برگردی، ولی خیلی خوشگل شدی. خدا شاهده اگر با یه تیر شهید می‌شدی، می‌گفتم حیف شدی. این‌همه تلاش، این‌همه زحمت، این‌همه سختی، با یه تیر از پا دراومدی؟ تو رو باید همین طوری شهید می‌کردن. اشک‌هایش مدام می‌بارید. دستش را آرام کشید روی صورت روح‌الله، اما از شدت آتش انگار صورتش پخته شده بود. با این کار صدای مسئول معراج درآمد: «خانم، لطفاً بهش دست نزنید.» با غمی سنگین که بر دلش بود، سرش را تکان داد و اشک‌هایش جاری شد. .
دوشنبه یازده آبان، حدود دوازده ظهر بود که روح‌الله تماس گرفت. - تاسوعا و عاشورا تموم شده. الان ۵۷ روزه اونجایی، گفتی ۴۵روزه میای، پس نمی‌خوای برگردی؟» ـ می‌دونم بهت قول دادم ۴۵روزه برگردم، اما این بچه‌های مظلوم می‌افتن جلوی چشم آدم شهید می‌شن، آدم جیگرش کباب می‌شه. بذار کمی دیگه بمونم، حداقل به اینا یه کمکی بکنم. یه‌کم دیگه صبر کن. با اینکه تحمل یک ثانیه دوری روح‌الله هم برایش دشوار بود، گفت: «باشه. بازم به‌خاطرت صبر می‌کنم روح‌الله.» روح‌الله گفت: «زینب من اینجا خیلی امکان تلفن‌زدن برام نیست. به خاله و دایی و عمو و عمه‌هام زنگ بزن، به فامیل خودتم حتماً زنگ بزن بگو روح‌الله مأموریته، نمی‌تونه بهتون زنگ بزنه. وقتی برگشتم، می‌ریم به همه‌شون سر می‌زنیم. سلام من رو به همه‌شون برسون.» ......
رفته بودند جنوب. توی فکه، یکی از رفقایش مداحی‌ می‌کرد و روضه میخواند..! یکدفعه روح‌الله بلندشد و گفت: سید، رسیدی به گوشواره.. از رقیه بخون از بیابون‌های داغ، پای برهنه، دست‌های سنگین دشمن.. میگفت و بلندبلند گریه می‌کرد. از خود بی‌خود شده‌بود..! همه با دیدن حالِ روح‌الله به گریه افتادند عاشقِ حضرت رقیه(س)بود! همین که شنیده‌بود تکفیری‌ها تا حرم حضرت رقیه(س) رسیده بودند، دیوانه می‌شد..! حتی نمی‌توانست غذا بخورد. می‌گفت: من نباید الان اینجا باشم و اون حرومی‌ها برسند نزدیکِ حرمِ حضرت رقیه..!
کتاب دلتنگ نباش؛ روح‌الله قربانی، جلد چهاردهم از مجموعه مدافعان حرم و نوشته زینب مولایی است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است. انتشارات روایت فتح که در زمینه چاپ کتاب‌های دفاع مقدس، خاطرات شهدا و ادبیات پایداری فعالیت‌های گسترده‌ای دارد، از زیرمجموعه‌های بنیاد فرهنگی روایت فتح است. بنیاد فرهنگی روایت فتح متولی جشنواره‌های بین‌المللی فیلم مقاومت، جشنواره تئاتر مقاومت، جشنواره هنر مقاومت است و در حوزه‌های تئاتر و هنرهای نمایشی، مستند، سینما، هنرهای تجسمی، ادبیات و رسانه فعالیت دارد. کتاب دلتنگ نباش؛ روح‌الله قربانی، روایاتی از زندگی و رشادت‌های این شهید بزرگ مدافع حرم است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انّالله و انّا الیه الراجعون مردن تمام شدن نیست.......
ممنونم ايفينا ، موارد دیگری هم هست که ما تا همین میزان پسند می کنیم، زن ایرانی طی قرون متمادی، برای حضور در اجتماع، بهترین پوشش، یعنی چادر و بهترین رنگ، یعنی سیاه رو انتخاب کرده تا ضمن نمایش بزرگی و اقتدار خود برای بیگانگان، در کمال امنیت و آرامش به کارهای اجتماعی اش بپردازه،. خانم مهرآساغیبی در کتاب «هشت هزار سال تاریخ پوشاک قوم ایرانی» می نویسد: «آنچه از مطالعه کتابهای مورخان و دانشمندانی مانند ابن خلدون، ابن اثیر، و دیگران به دست می آید این است که زنان در شکل ظاهری لباس از رنگ سیاه استفاده می کرده اند.» پس بی سبب نیست، ذوق و شوق ماکس لوشرها. نکته خیلی جالب دیگه اینکه کلمه ی "اسود" در عربی به معنای سیاه، و "سیادت" به معنای بزرگی است و هردو از یه ریشه ان. پس زن همراه با چادر مشکی، بزرگی و سروری رو برای خودش به ارمغان میاره. جالب تر اینکه در روایات اسلامی، کبریایی فقط و فقط مخصوص خداست و هیچ کس در این دنیا حق تکبر نداره مگر یک نفر؛ زن، که باید در برابر مرد غریبه، برخوردی متکبرانه داشته باشه.
✅این اثر در واقع یک مقاله‌رمان و تلفیقی است از داستان و واقعیت؛ از چند شخصیت حقیقی همچون افراد آمریکانشین تا شخصیت اصلی داستان یعنی «سارا» و... . . 🌿کتاب «ستاره‌ها چیدنی نیستند» تلاش دارد مقوله حجاب را از دو منظر مورد بررسی قرار دهد؛ اینکه آیا حجاب، آزادی را از زنان می‌گیرد یا به آنها عزت بیشتری می‌بخشد . 🌿کتاب با روایت جلسات و فعالیت‎ها یک مؤسسه‌ای آمریکایی به‌اصطلاح مدافع حقوق زنان، آغاز می‌شود. مؤسسه‌ای که زیرنظر وزارت امورخارجه این کشور، تعدادی از مخالفان حجاب را گرد هم آورده تا با تخریب چهره اسلام و سیاه‌نمایی علیه نگاه و رویکرد جمهوری اسلامی نسبت به زن، به‌زعم خودش زنان مسلمان را نجات دهد. سارا ولی در لابلای فعالیت‎هایش در این مؤسسه، گرفتار تعارضات فکری و سؤالات هویتی می‌شود و ذهن جستجوگرش، پای او را به مرکز مطالعات اسلامی نیویورک می‌کشاند؛ مرکزی که در بدو ورودش، او را متوجه عکس‌نوشته‌ای از آیت‌الله بهجت می‌کند با این مضمون که: «ما به‌این دنیا آمده‌ایم تا قیمت ‌پیدا کنیم، نه‌اینکه به‌هر قیمتی زندگی کنیم». . 🔹نویسنده: محمدعلی حبیب اللهیان 🔸نشر معارف / قطع رقعی / جلد شومیز / 375 صفحه / 75 هزار تومان