eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدانه
مرد از راه رسید و از همان دم در داد زد: « ماموستا مردم همدیگر را می کشند.😨» ماموستا ماجرا را که فهمید بیرون آمد و پا برهنه تا میدان دوید. وقتی که رسید پرچم اسلام در آن بالا بود و باد تکانش میداد🇮🇷 و در پای آن دو گروه به هم بد و بیراه می گفتند. خودش را وسط دو طرف انداخت: « این چه وضعی است که بار آورده اید؟ این چه خاکی است که دارید بر سرما می کنید؟😠 مرد روحانی دید مذهبی ها بی اعتنا به او همچنان پرچم سرخ را لگدمال می‌کنند. توپید چه کار دارید می کنید؟😫 پدر ما را که شما در آوردید؟😩 پرچم را خواست، اما جوانان مسلمان مقاومت کردند. شیخ به میان شان رفت و خواهش کرد اما ندادند خود را به پای ایشان انداخت و گریه کرد. صداهایی از مردم در آمد که از بی ادبی جوانان عصبانی شده بودند😠 پاها سست شد . پرچم سرخ را از زمین بر داشت. و بشنوید ادامه ماجرا را از زبان یکی از یاران شیخ: شیخ پرچم سرخ گل‌آلود را بر سینه می چسباند و به سمت جوان های کمونیست می رود و با عجله و نگرانی گلهای پرچم را پاک میکند، آن را می بوسد آن را به چشم هایش می مالد. آن را بر دوش می‌گذارد و باز آن را می بوسد و با این کار قلب جوان های شهر شروع به شکستن می‌کند.💔 شیخ بغض کرده است. اشک هایش بیرون می آیند.😭هنوز دارد گل های پرچم را پاک می کند و آن را به سینه می چسباند . مذهبی ها از حیرت بی حرکت مانده‌اند😳. کمونیست‌ها چشمشان پر از اشک شده است.😢..... شیخ از نردبان بالا می‌رود و پرچم سرخ کمونیست ها را کنار پرچم مذهبی ها قرار می دهد و از نردبام پایین می‌آید حالا بغضش ترکیده است و دارد گریه می‌کند.😭 از همین روز ناگهان شیخ انقلاب می‌شود و در برابر انقلاب اسلامی می ایستد😡 از گمنامی در می آید و نامش در صدر اخبار خبرگزاری‌ها قرار می‌گیرد😎 او عزالدین حسینی نام دارد، که امام جمعه منصوب شاه در مهاباد بود و در پیش از انقلاب متهم بود که با ساواک ارتباط دارد!😖
دشمن گرای آنجا را گرفته بود و همین که هلیکوپتر می آمد با خمپاره ۱۲۰ آنجا را می‌زد.🤨 این نشانه گیری های دقیق دشمن برای ما خیلی عجیب بود🧐و نشان می‌داد که دیده بان خدمه آن از نیروهای با سابقه نظامی هستند. نشست و برخاست هلیکوپتر ها بیشتر از چند ثانیه طول نمی کشید که در چند ثانیه مهمات را پیاده می‌کردند و مجروحین و شهدا را برمی‌داشتند. در همین لحظه کوتاه هم سریع گلوله خمپاره می آمد. یکبار در حالیکه هلیکوپتر را هماهنگ می کردم تا بنشیند، ناگهان دیدم خمپاره به سویش آمد، از وحشت چشمانم را بستم صدای انفجار که برخواست احساس کردم هلیکوپتر و نیروهای داخلی آن تکه تکه شدن😭، چشم هایم را باز کردم با تعجب دیدم هلیکوپتر در هواست. 😊بیسیم که زدم با خوشحالی گفتند: برادر صیاد ما سالمیم. هلیکوپتر آبکش شده ولی هیچ آسیبی به کسی یا دستگاههای حساس وارد نشده. ما رفتیم خداحافظ!🤗» خمپاره درست پایین آن خورده بود.😚😊..... گرای خمپاره ها چنان دقیق بود که برای سرهنگ و دوستانش تردیدی باقی نماند که نظامیان متخصص و باسابقه آنها را هدایت می‌کنند.😳 حالا آنها یقین داشتند که نه با یک مشت شورشی کم آشنا به اصول نظامی، بلکه با نخبگان فراری ارتش شاهنشاهی روبرو هستند.😡.
سلام بر همه شما اهالی فرهنگ، نظرتان را درباره بهترین کتاب برای مطالعه در ماه رمضان، برای ما بنویسید. پیشاپیش از همراهی تون سپاس
حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها الگوی منتظران 🏴 یکی از زیباترین جلوه های زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها انتظار ظهور حجت خداوند در زمانه خودش یعنی پیامبر گرامی اسلام بود. 🏴 او همواره انتظار ظهور پیامبر زمانه خود را می کشید و همواره از برخی افراد از جمله ورقة بن نوفل و برخی عالمان دیگر جویای نشانه‌‌های نبوت می‌‌شد. 📚بحارالانوار، ج ۱۶ ص ۵۲ 🏴 سر انجام انتظارش به سر رسید و همین انتظار راستین باعث شد که از اولین افرادی باشد که به ظهور پیامبر جدید و رسالتش ایمان بیاورد. 🏴 در راستای یاری حجت خدا در زمانۀ خودش، نه تنها تمام دارایی هایش را خرج کرد، بلکه عمر بابرکتش را در خدمت به پیامبری قرار داد که انتظارش را می کشید. 🏴 برای یاری پیامبر زمانش سختی ها و زخم زبانها را تحمل کرد، مشکلات شعب ابی طالب را به جان خرید، و در مسیر یاری امام زمانه اش از هیچ تلاشی دریغ نکرد. 🏴 سبک زندگی منتظرانۀ حضرت خدیجه سلام الله علیها می تواند چراغ راهی برای تمامی منتظران امام زمان علیه السلام باشد.
انت فی قلبی یاحسین 'ع'❤️: ♥️✨دوش بر گوشم رسید 🍃✨اين مژده از جان آفرينم ♥️✨کايد از ره آن نگار دلنواز و نازنينم 🍃✨گفتم اي مه از کدامين آسمان باشي؟ ♥️✨بــــگــــفـــتــــا 🍃✨شمس ايوان ولايت، عُروَة الوثقاي دينم ♥️✨من همان ماه تمامم، 🍃✨جلوه ي ماه صيامم ♥️✨شاهد صلح و قيامم، وجه رب العالمينم 🍃✨تـقـدیـم بـه عــاشــقــان # ❤️✨ (ع) (ع) 🍃✨ عــیــدتــون مــبــارکــــ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌
"نشان حُسن" واقعه عاشورا رو از دید خانواده امام حسن(ع) روایت کرده. خانواده ای که با وجود جان‌فشانی‌ها و کرامات فراوان و بعد از این همه سال هنوز شناخته نشده و مظلوم باقی موندن. شنیده های اکثر ما از این خانواده به حضرت قاسم محدود میشه. درصورتی که تاریخ حرف های بیشتری برای گفتن داره. خانم لیلا مهدوی در اولین اثرش به خوبی تونسته این روایت تاریخی رو از زمان مرگ معاویه تا روز عاشورا به تصویر بکشه. تصویری جذاب و زنده که خواننده رو با حال و هوای مدینه و محله بنی هاشم آشنا میکنه و طعم شیرین رطب و شیر تازه شتر را به اون می‌چشونه... ما رو همسفر امام حسین(ع) از مدینه به مکه و بعد به کوفه می‌کنه تا از نزدیک مظلومیت امام رو حس کنیم. و در کنار روایت ماجرا، سبک زندگی نورانی اهل بیت(ع) رو به مخاطب آموزش میده که بنظرم بسیار کار ارزشمندی هست. برای گفتن از این کتاب حرف زیاده ولی بیشتر از این چیزی نمیگم تا خودتون بخونین و لذت همسفر شدن با خاندان اهل کرم رو تجربه کنین... (ع) (ع)
با تعجب به صورت مادر نگاه می‌کنم. سکوتم را که می‌بیند، می‌گوید: -ما خبر از آینده نداریم. نمی‌دانیم چه پیش خواهد آمد؛ اما پسرم! در پس هر گره‌ای، حکمتی است. صلح حدیبیه پیامبر، طبق آیات الهی، بعد از ده سال زمینه‌ساز فتح مکه شد. شک نکن قاسم، که در پس پرده صلح پدرت حکمتی نهفته است که آن را بعدها درک خواهی کرد. هیچ گاه به صلح پدر این‌گونه نگاه نکرده‌بودم. مادر ادامه می‌دهد: -نور دو چشمانم! خداوندی که آرامش و سکینه را به دل رسول خدا بخشید و وعده تقویت و فزونی ایمان داد، وعده فتح حدیبیه را هم بشارت داده بود. زیر لب با خودم تکرار می‌کنم: انا فتحنا لک فتحا مبینا. -شاهد بودم سکینه و اطمینانی را که از جانب خدا بر قلب پدرت تابید تا او صلح با معاویه را پذیرفت. -یوماه! یعنی در پس صلح پدر، یک پیروزی نهفته است؟ -این برای اهل تفکر و ایمان، وعده الهی است. از گفته های مادر نوری در دلم جوانه می‌زند که ثمره‌اش امید است... (ع) (ع) لیلا_مهدوی بریده_کتاب
حرف‌های انس مثل شهدی می‌ماند که جرعه‌جرعه روحم را جلا می‌دهد. اما همان قدر که شعف دارم غبطه هم می‌خورم. آنچه وقت تلاوت قرآن، برادرم زید در گوشم نجوا می‌کند، به خاطر می‌آورم: «در آنچه می‌خوانی تأمل کن، قاسم. در پس هر کلمه، درسی عظیم نهفته است» و اینک جز درس شجاعت عباس درس دیگر نیز در میان است و آن درایت عباس است.  انس همچنان در میان نشسته است و از روزهای صفین می‌گوید. شمشیر خدعه‌ای که قرآن به نیزه کرد. آیه‌ای در ذهنم می‌رود و می‌آید. از فتح خیبر جدم علی مرتضی و سقایی عمویم عباس و تمام خاطراتی که انس بازگو می‌کند، بر جانم می‌نشیند: یدالله فوق ایدیهم. بریده_کتاب (ع) (ع)
«ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين.» با صدای نافذش می خواند. رو به سوی بیابان دارد و از خیمه گاه دور شده است. باد زلف سفیدش را به بازی گرفته است و او باز می خواند. شنیده ام او را ام القرای کوفه می نامند. حسن می گوید او مخزن الاسرار على بوده است. سکوت میکنم تا باز هم صدایش را بشنوم. الحق که خوش می خواند! (ع) (ع)
* تو و برادرانت جز برای ادامه راه ابامحمد، اینک در این صحرا حضور ندارید. عزیزتر از جان هر مادری، جان فرزندش است؛ اما حتی مبادا یک قدم از همراهی مولایت اباعبدلله پا عقب‌تر بگذاری! * عمرو می‌گوید: این راه یعنی استمرار به صلح نامه پدر. این راهی است که پدر خود آغازش کرده‌است. بریده_کتاب
بریده ای از کتاب زیبای علی از زبان علی (ع): درباره محل دفن خودم نیز وصیت کردم : 📝 پس از اینکه از دنیا رفتم😔 مرا در همین پشت شهر و در قبر برادرانم هود و صالح به خاک بسپارید. مرا به پشت شهر ببرید هرگاه قدم هایتان از حرکت باز ایستاد و نسیمی از مقابل شما وزیدن گرفت در همانجا مرا به خاک بسپارید که آنجا اول طور سیناء است. فرزندانم! هنگامی که از دنیا رفتم مرا غسل دهید و با آن پارچه یمنی بدنم را نیز خشک کنید که بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه را خشک کرده اید. پس از غسل و حنوط مرا در تابوت ⚰بگذارید و منتظر باشید تاجلوی تابوت بلند شود در این هنگام شما عقب تابوت را بلند کنید و به محل دفن ببرید. هنگامی که از دنیا رفتم مرا بر تابوتی بگذارید و از خانه بیرون ببرید شما عقب تابوت را بگیرید که زحمت برداشتن جلوی تابوت از شما برداشته می شود. سپس مرا به  «غریّین» ببرید در آنجا سنگ سفید درخشانی خواهید دید همان جا را حفر کنید در آن جا لوحی خواهید یافت مرا در همان محل به خاک بسپارید. (ع) بریده_کتاب (ع)
آخرین جمعه ماه شعبان🌕 و در آستانه ورود به ماه رمضان🌙 بودیم که رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه📜 خواندند و فضایل این ماه مبارک را یادآور شدند و توجه همگان را به بهره گیری بیشتر و بهتر از ماه میهمانی خدا جلب کردند . در پایان سخنرانی آن بزرگوار من برخاستم و پرسیدم: « ای رسول خدا در این ماه بهترین و با فضیلت ترین عمل چیست🤔؟» در پاسخ فرمودند: «ای اباالحسن! بهترین عمل در ماه مبارک رمضان اجتناب از حرام های الهی است. » پس از این سخن اشک از چشمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سرازیر شد. عرض کردم چرا گریه می کنید ای رسول خدا؟ فرمودند : برای حادثه‌ای که در چنین ماهی برای تو اتفاق خواهد افتاد! گویا می بینم که تو در حال نماز هستی و بدبخت ترین فرد امت شمشیر🗡 را بر سر تو فرود می آورد و محاسنت را با خون سرت خضاب می کند عرض کردم ای رسول خدا آیا در آن حال دین من سالم است؟ فرمودند آری! با سلامت همراه است. بریده_کتاب
بریده ای زیبا از على از زبان على: نهایت ساده زیستی، زندگی من درکوفه از طریق محصولات کشاورزی که در مدینه داشته، اداره می شد. گرچه به مردم کوفه نان و کوشت می دادم، خودم با خرم گذران زندگی می کردم و به مردم کوفه می گفت: ای مردم کوفه، اگر روزی که شهر شمارا ترک میكن، غیر از اثاث منزلی که با خود آورده ام و همچنین غیر از این مرکب که سوارش بوده ام وخادمی که همراه داشته ام، چیز دیگری همراه من دیدید، مراخائن بدانید. (الغارات، ج ۱، ص ۴۴) (ع) بریده_کتاب (ع)
بریده ای زیبا على از زبان على(ع): ولایت؛ شرط قبولی اعمال، به همراه قنبر در مسجد کوفه بودیم. قنبر متوجه نماز فردی شد که بسیار زیبا نماز می خواند. قنبر تحت تاثير نمازوی قرار گرفت. به قنبرگفتم: آرام باش ای قنبر! به خدا سوگند، آکرکسی به ولایت ما اهل بیت یقین داشته باشد، به مراتب بهتر از آن است که هزار سال عبادت کند. اگر بنده ای هزار سال خدا را عبادت کرده باشد، تا زمانی که ولایت ما اهل بیت را نداشته باشد، خداوند از وی نخواهد پذیرفت و آکربندهای هزارسال خداوند را عبادت کند و عمل هفتادودو پیامبر را نیز داشته باشد، خداوند عملش را از اونمی پذیرد، مگر اینکه به ولایت ما اهل بیت معرفت داشته باشد. در غیر این صورت، خداوند او را با صورت به آتش جهنم خواهد افكند. (جامع الاخبار، ص ۱۷۸) (ع) بریده_کتاب
مفهوم امامت را باید از آغاز درک نمود. آغاز علی (علیه السلام) است. امیرالمومنین از هر نظر بی نظیر است. در اولیاء و اوصیاء و بزرگان کسی را جزء ایشان سراغ نداریم که خودش زندگی را از ابتدا تا انتها بیان کرده باشد. کتاب "علی از زبان علی "با تدوین آقای محمدیان ویژگی های منحصر به فردی را داراست . 📌این کتاب روایت کامل از زندگی ایشان که همزمان با ظهور اسلام بوده و سبب شده تا منبعی جامع و دقیق از تاریخ صدر اسلام در اختیار ما قرار گیرد. 📌کتاب صرفاً دربردارنده گزارش تاریخی و روایی از زندگی امام میباشد . 📌کتاب زیبا با سبکی جدید و چینشی هنرمندانه از نقل های معتبر از دوران کودکی در دامان پیامبر تا شهادت آن حضرت در محراب عبادت از زبان خود ایشان میباشد . 📌در این کتاب شما با جریانات مختلفی آشنا می شویدکه در تاریخ اسلام موثر بوده اند و اما در طی زمان از انقلاب فاصله گرفته‌اند . 📌کتاب از منابع معتبر اهل سنت و شیعه بهره برده است . 📌متن کتاب روان و خواندنی دور از سبک معمول کتاب های تاریخی می باشد. 📌پاسخ به برخی از مهم ترین شبهات تاریخ زندگانی امیرالمومنین از جمله سکوت ایشان در مسئله خلافت و یا دلایل پذیرش حکمیت از زبان خود حضرت از نقاط قوت کتاب محسوب می‌شود . 📌از دیگر ویژگی های کتاب پیوستگی و انسجام درونی است که با سیر منظم تاریخی خواننده را تا پایان کتاب همراه می سازد. کتاب از ده فصل ۱.دوران مکه ۲. دوران مدینه ۳. دوران خلفا ۴دوران خلافت ۵.دوران جنگ جمل ۶دوران جنگ صفین ۷.دوران حکمیت . ۸جنگ نهروان ۹دوران غارتها و ۱۰. دوران شهادت تشکیل شده (ع)
گاهی اوقات، برخی از جوانان می‌گویند: «من نمی‌توانم چشمم را کنترل کنم.» آن یکی می‌گوید: «من نمی‌توانم زبانم را کنترل کنم.» هر کسی هر کار خوبی را که می‌گوید «نمی‌توانم انجام دهد»، به خاطر این است که یک کار خوب را می‌توانسته انجام دهد ولی انجام نداده، آن هم اینکه سر وقت بلند شود و نمازش را بخواند. . اگر بخواهیم نماز خوب را برای خودمان تعریف کنیم و بشناسیم، طبیعتاً بهترین معرِّف آن، خود خداوند است که در قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَر؛ نماز از فحشاء و باز می‌دارد» بر این اساس، هرچقدر نماز انسان او را از بدی‌ها بازدارد، به همان اندازه، نمازش خوب بوده است. . به پیامبر(ص) گفتند: «آن جوانی که پشت سر شما نماز می‌خوانَد، چشم‌چرانی هم می‌کند. بعضی از گناه‌های خیلی بد را هم انجام می‌دهد.» لابد منظورشان این بود که شما نصیحتش بفرمایید تا آن عیبش را هم کنار بگذارد. رسول گرامی اسلام(ص) فرمودند: «همان نمازش او را درست خواهد کرد» [نیازی به نصیحت نیست.] راوی می‌گوید: «طولی نکشید که آن جوان توبه کرد و آن عیب را کنار گذاشت.» اگر درست به نماز پرداخته شود، این‌قدر برکت دارد. و نماز نماز بریده_کتاب
شهیدانه
چگونه می‌توان نماز را خوب خواند؟ اگر بخواهیم به نماز خود بها دهیم، بیشتر توجه کنیم و آن را بهتر بخوانیم، باید چه کنیم؟ ابتدا «باید نگاه خودمان را به نماز اصلاح کنیم» بعد به اقامه کردن یک نماز خوب بپردازیم. تصور رایج از نماز خوب این است که نماز خوب، همان نماز عاشقانه‌ای است که وصفش را در مورد اولیاء خدا شنیده‌ایم. خیلی‌ها تصور می‌کنند نماز خوب یعنی نمازی که از اول تا آخر آن اشک بریزی، از اول تا آخر در نماز از خوف خدا بترسی و بلرزی. تا گفته می‌شود نماز خوب، خیلی‌ها فکر می‌کنند یعنی نمازی که انسان در آن مستقیماً با خدا صحبت می‌کند؛ خدا را می‌بیند، به خدا و اولیاء خدا سلام می‌دهد و جوابشان را می‌شنود؛ در صورتی‌که منظور نماز خوب این نیست و معیار نماز خوب هم چنین چیزهایی نیست. معمولاً وقتی می‌خواهند ما را نصحیت کنند، به ما می‌گویند: «این چه نمازی است که می‌خوانی؟! می‌دانی امیرالمؤمنین(ع) موقع نماز چطور رنگ چهره‌اش از خوف خدا می‌پرید و چه حالی به ایشان دست می‌داد؟» گاهی اوقات این‌جور تبلیغات در مورد نماز، ما را پاک ناامید می‌کند. پیش خودمان می‌گوییم: «ما که هیچ وقت این‌جوری نخواهیم شد.» تا می‌گویند «نماز خوب»، ذهن‌مان سراغ نماز اولیاء خدا می‌رود. در حالی که نماز اولیاء خدا قله است. ما برای قدم برداشتن به سمت آن قله ابتدا باید به مقام نماز خوب برسیم. ما که هنوز در مراحل ابتدایی راه هستیم، نماز عاشقانه و نماز خائفانه خواندن هنوز در دسترس ما نیست. ما فعلا باید شروع کنیم به نماز خوب خواندن و برای اینکار باید از همین ابتدا نگاهمان را نسبت به نماز تغییر دهیم. و تصور و انتظار خودمان از نماز خوب را به یک انتظار معقول و دست‌یافتنی تبدیل کنیم؛ نماز خوب لزوماً همراه با اشک و ناله یا شور و شوق نیست. استاد_پناهیان بریده_کتاب
شهیدانه
چرا در نماز به جای «الله اکبر»، «الله رحمان» نمی‌گوییم؟ مگر در دعاها نداریم: «يَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه؛ ای کسی که رحمت او از غضب او پیشی گرفته است.» آیا بهتر نبود به جای «الله اکبر» و به جای «خدای بزرگ و باعظمت»، بگوییم: «ای خدای مهربان»؟ آیا این‌طوری، دلها بیشتر به نماز جذب نمی‌شد؟ چرا تا می‌آییم سر نماز از کبریائی خدا حرف می‌زنیم؟ چرا در هر رکعتی از نماز، حتماً باید رکوع و سجده را به‌جا آوریم؟ آیا ما نیاز داریم خدا در دلمان عظمت داشته باشد یا نه؟ اگر سؤال کنم که «آیا لازم است ما عاشق خدا شویم؟»، همه با طیب خاطر تأیید می‌کنند، ولی اگر بپرسم «آیا لازم است خدا در قلب ما عظمت داشته باشد؟»، بعضی‌ها به فکر فرو می‌روند و از استاد میپرسند؟ منظورتان از همۀ بحث‌ها و گفتگوها و سخنرانی‌هایتان، این است که ما در نهایت عاشق خدا شویم، فدای خدا شویم، مال خدا شویم و حرفش را گوش کنیم، خُب طبیعی است که به این سمت برویم ولی این بحث عظمت خدا دیگر برای چیست؟!» خیلی‌ها نمی‌دانند کوچه‌ای که باید از آن عبور کنند تا به خانۀ «عشق به خدا» برسند، کوچه‌ای است که در آن کوچه باید اول احساس عظمت خدا در دلشان بنشیند. هر کسی عظمت خدا به دلش نشست، عشق و علاقه‌ای به خدا پیدا می‌کند که دیگران فقط حرفش را می‌زنند. می‌دانید چرا این‌قدر عاشق علی‌بن‌ابیطالب(ع) هستی؟ چون از ذوالفقار علی(ع) و از غضب و هیبت علی(ع) هم خبر داری. چرا از بین شهدای کربلا از همه بیشتر به اباالفضل العباس(ع) علاقمندی؟ چون قدرت او، هیبت او و علمداری او از همه بیشتر بود. این شدت علاقه به حضرت عباس(ع)، بعد از شدت عظمت و هیبت او در دل‌های ما پدید می‌آید. یکی از دعاهایی که در ماه رمضان بعد از هر نماز می‌خوانیم و همه تقریباً حفظ هستند، جملۀ اولش این است: «یا عَلِیُّ یا عَظیمُ» ، بعد می‌فرماید: «یا غَفُورُ یا رَحیمُ». اول از عظمت خدا سخن می‌گوید و بعد از آن در مورد رحمت خدا سخن می‌گوید. اگر کسی بخواهد از «یا غَفُورُ یا رَحیمُ» لذت ببرد ، اول باید «یا عَلِیُّ یا عَظیمُ» برای او جا افتاده باشد. اگر خدا به ما محبت کند، اگر خدا حاجت ما را برآورده کند، ما می‌فهمیم خدا «غَفُورُ» و «رَحیمُ» است. امّا خداوند متعال، باید چه‌کار کند، تا ما بفهمیم که او واقعاً باعظمت است؟ آیا می‌خواهی تا روز قیامت صبر کنی تا عظمت خدا را در آنجا ببینی؟ که می‌فرماید: «یا مَن فِی الحِسابِ هَیبَتُهُ» آدم در این دنیا چگونه می‌تواند عظمت خدا را بفهمد؟ به کمک «نماز خوب»! بریده_کتاب
هر موقع در زندگی‌ات نقصی دیدی، نقص مادی و معنوی، نقص روحی و جسمی، به عنوان اولین اقدام، نمازت را بررسی کن؛ شاید در نماز کم می‌گذاری. البته مؤمن در دنیا مشکل و سختی هم دارد؛ گاهی مریض می‌شود، گرفتار می‌شود، تصادف می‌کند. بالاخره انسان مؤمن با مشکلات درگیر می‌شود، اما اگر احساس کردی این مشکلات خیلی زیاد و طاقت‌فرسا شده است یا این مشکلات نباید این‌قدر تو را اذیت کند، احتمالاً از نمازت کم گذاشته‌ای. نمازت را درست کن؛ ان‌شاءالله مشکلات تو برطرف می‌شود. در امور معنوی هم همین‌طور است. مؤمن گاهی دچار هوس گناه می‌شود، دچار وسوسه‌های شیطان می‌شود، مؤمن گاهی دچار خطا می‌شود. اما اگر دیدی خطاکاری‌هایت دارد تو را از گردونه خارج می‌کند، وضع معنویت دارد بد می‌شود، به حدی که دیگر با خدا ارتباط نداری، اولین کاری که باید بکنی این است که نمازت را درست کنی. به خودت بگو: «معلوم است که من دارم بد نماز می‌خوانم.» حتماً دیده‌اید بعضی‌ها وقتی گرفتار می‌شوند، می‌گویند: «خدایا مگر من چکار کرده‌ام که این‌قدر باید بدبختی بکشم؟!» اگر کسی بخواهد این حرف را درست بگوید، باید بگوید: «خدایا مگر من بد نماز می‌خوانم که این‌قدر گرفتار می‌شوم؟!»
اسم کتاب کاملا گویای محتوای کتاب است. این کتاب نوشته شده از سلسله مباحث سخنرانی استاد علیرضا پناهیان با همین عنوان است. ـــ📚ـــــــــــــ از اون دست کتاب هایی که باید آنقدر آروم آروم بخونی تا ته نشین وجودت بشه، از اون دست کتاب هایی که بدون قلم و خودکار خوندنش حرامه 🤭 باید خط به خطش و علامت بزنی و نکته هاشو کنارش بنویسی. حتی میتونم بگم از اون دست کتاب هایی که نمیشه به راحتی یه جاشو انتخاب کرد و برای معرفیش نوشت. این کتاب به بسیاری از سوالات اساسی ما، در مورد نماز، جواب میده مثلا: چرا از نماز لذت نمی بریم؟چرا نماز انقدر تکراریه؟ چرا نماز برای ما خسته کننده است؟ چکار کنیم نماز ما رو رشد بده و روی ما تاثیر بذاره؟و... کتاب هم با بیان شیوا و روانی نوشته شده. خلاصه اینکه اگر میخواین نماز خوب خواندن و یاد بگیرین بخونین این کتاب و...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای قدس، ای شهرِ خدا، آزاد می‌خوام تو را معراج‌گاهِ مصطفی، آزاد می‌خواهم تو را...
«هذا فراق بيني و بينك» (کهف: ۷۸). چهل ونه روز بود که مهمان سلطان نجف بودیم. سید علی در نزدیکیهای شارع الرسول ، خانه ای کوچک اجاره کرده بود. سه دختربچه کوچک داشتیم که هرکدام ساز خود را می زد و من را مشغول میکرد؛ رقیه، فاطمه و زینب. زینب هفت سال داشت، فاطمه چهار سال و رقیه دو سال و نیم. تبریز که بودیم، رفت و آمدی با آشنایان داشتیم و بادی به سربچه ها می خورد؛ اما در نجف آن هم در این اتاق کوچک، نمی دانستم باید چه کنم. دلم می خواست به سید علی بگویم تا تکلیف ماندن یا نماندنمان در نجف معلوم شود تا جایی بزرگتر اجاره کند؛ خودم قرار گذاشته بودم همه چیز را به مولا بسیارم و از پیش خود تصمیمی نگیرم . آن تجار تبریزی که با آنها آمده بودیم، رهسپار تبریز شده بودند، اما ما در نجف ماندیم، سید علی نامه ای برای پدرش نوشت و اجازه خواست چند ماهی بیشتر بتواند از محضر امیرالمؤمنین ع و دروس حوزه نجف بیشتر استفاده کند. برای پاسخ نامه منتظر بودیم . سید علی این روزها نسبت به روزهایی که در تبریز بودیم، خیلی غمگین بود. پس از چند سال زندگی زیر یک سقف و دیدن او با چهره ای آرام، حالا تحمل غصه دار بودنش کار سختی می نمود؛