#عاشق_فوتبال
از کودکی #عاشقفوتبال بود. هرجایی که فرصت میشد با بچهها مسابقه فوتبال راه میانداخت. نوعش مهم نبود. از گل کوچیک گرفته تا چمن مصنوعی یا داخل سالن و ...
میگفت لذت میبرم از فوتبال. روزهای آخر #سوریه، دو روز قبل از #عملیات با چند تا از بچههای سوری و دوستانش مسابقه فوتبال گل کوچیک راه انداختند. ما هم شده بودیم تماشاچی!
تعامل بین بچهها با دو تا #جوانسوری خیلی جالب بود. در بازی آنقدر به آنها احترام میگذاشتند که قابل تامل بود. این دو جوان هم با لبخند و سر تکان دادن جواب #محبت بچهها را میدادند. جالبترین قسمت آنجایی بود که بچهها به #زبانعربیِ مندرآورده میخواستند حرفی را به اینها برسانند! ما که از خنده میمردیم... #یادشبخیر!
#آقاسجاد من را صدا کرد و گفت بیا بازی. گفتم: "بابا بشین یه گوشه استراحت کن انرژی رو مصرف نکن نیازه" صورتش کامل پر از عرق و قرمز شده بود. #خندهای کرد و گفت: اتفاقا دارم #انرژی میگیرم! دوباره دوید دنبال توپ...
#به_نقل_از_همرزمشهید
#برگرفته_از_کتاب
#ساقیان_حرم
#خاطرات_شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
@shahid_tahernia
#نمازبا_صدایِبلند_وقنوتهایِیواشکی
#نماز خواندنش همیشه با #طمانینه همراه بود، #آرامش عجیبی در #نماز خواندنش دیده میشد. هیچ وقت #عجله نمیکرد حتی اگر باید به کاری میرسید و انجام آن دیر شده بود!
با #تواضع و #خشوع کامل به نماز میایستاد. مانند #گدایی که مقابل #شاهی ایستاده باشد... #قنوت که میگرفت #دستانش را بیشتر از حد معمول #بالا میآورد و گردنش را بسمت راست کج میکرد و آنچه میخواست را به #خدا میگفت.
مطمئنم " اللهم الرزقنا توفیق #الشهاده فی #سبیلک... " یکی از خواستههایش بود.
#نمازش را با صدای بلند میخواند اما وقتی به #قنوت میرسید آرام و بیصدا چیزهایی میگفت... طوری که دیگر نمیتوانستی حرفهای #خصوصیاش را با #خدا بشنوی.
#سجدههایش را طولانی به جا میآورد و بعد از اتمام نماز بلافاصله و بدون اینکه حالتش عوض شود تسبیحات #حضرتزهرا(س) را میگفت. خیلی از اوقات به اتاقش میرفت و با #عبایی که برایش #هدیه خریده بودم در #خلوت نماز میخواند.
همیشه مهر نمازش #تربتامامحسین(ع) بود و روی این قضیه خیلی مراقبت داشت. بعد از نماز بلافاصله روی #تربت را میپوشاند و با اشاره به #روایتی میگفت: شیطان منتظر است جایی #تربتامامحسین(ع) را بدون پوشش پیدا کند و از آن استفاده ببرد.
#به_نقل_از_همسرشهید
#برگرفته_از_کتاب
#ساقیان_حرم
#خاطرات_شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
@shahid_tahernia
#شوخیبانامحرم
#آقاسجاد اصلا اهل شوخی کردن و خندیدن با #نامحرم نبود و بشدت از این کار #بیزار بود.
یکبار به من گفت: شاید وقتی در جمعی قرار میگیریم و من #ساکتم خیلیها فکر کنند #خجالتی هستم که حرف نمیزنم اما #خدا شاهد هست که اینطور نیست. من هم میتوانم مثل خیلیها که میبینی، با نامحرم #شوخی کنم، بگم، بخندم، حرف بزنم....
اما دوست دارم #حریمی بین من و نامحرم باشد و حفظ بشود. میترسم #خنده و شوخی این حریم را از بین ببرد و #شیطان وارد شود. بخاطر همین است که #سکوت میکنم تا زمینهی شوخی و حرف زدن با نامحرم برایم فراهم نشود.
حتی خانهی پدر من هم که میآمدم آنقدر #باحیا بود که بعد از زدن زنگ درب خانه و باز شدن درب، باز هم داخل نمیآمد! آنقدر #منتظر میماند تا از داخل صدایش کنیم! وقتی هم داخل می آمد در راهرو آنقدر #یاالله_یاالله میگفت تا #مادروپدرم به او اجازه نمیدادند #وارد نمیشد.
#به_نقل_از_همسرشهید
#برگرفته_از_کتاب
#ساقیان_حرم
#خاطرات_شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
@shahid_tahernia
یادگاه ••مسافرتاسوعا••شهيد(سجادطاهرنيا)
#شهیدِتاسوعا #مدافع_حرم🕊 #آقاسجاد_طاهرنیا🌹 @shahid_tahernia
#استفاده_نکردن_از_بیتالمال
از #ماموریت برگشته بودیم. نزدیک #اذان صبح بود. رسیدیم محل کار و لباسمان را عوض کردیم و #تجهیزات را گذاشتیم سر جایش. #آقاسجاد ماشینش را از پارکینگ بیرون آورد تا برویم منزل. متوجه شدم بخاطر بیست روزی که نبودیم شیشههای ماشین کاملا #خاک گرفته است.
به #آقاسجاد گفتم: "عقبتر بیا آب بگیرم شیشه #تمیز بشه" ولی عکسالعملی از او ندیدم! #آقاسجاد... بیاعقب...
باز هم #نیامد! رفتم کنار پنجرهی راننده و با انگشت زدم روی شیشه و گفتم: " چرا نمیای؟ شیشه خیلی کثیفه..."
گفت: #سوار_شو!
نشستم و راه افتادیم.
گفتم: " بابا! تا #قم که نمیشه اینجوری بریم..."
#نگاهِ همیشگی... #لبخندِ همیشگی...
گفت:" من رانندهام. تو بخواب تا موقعِ نماز"
رسیدیم عوارضیِ تهران_قم. ایستاد برای نماز. #نماز را که خواندیم #آقاسجاد زودتر از من برگشت. وقتی آمدم دیدم یک #بطری آب معدنی خریده و در حال شستنِ شیشهی ماشین است...
تازه متوجه شدم #قضیه چه بود!!!
#به_نقل_از_همرزمِشهید
#برگرفته_از_کتاب
#ساقیان_حرم
#خاطرات_شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
@shahid_tahernia
#توکل_بخدا_خدا_بزرگه
🌼در همهی کارها به #خدا توکل میکرد. #توکلی که همراه با یقین و #اعتقاد قلبیِ کامل بود. معنای توکل از نظر #آقاسجاد، سپردنِ تمامِ ماجرا به دست #خدا بود.
🌼وقتی مشکلی یا کاری برایش پیش میآمد همه را میسپرد #دستِخدا. دیگر نه دغدغهی آن را داشت و نه #اضطراب و نگرانی در موردش! مطمئن بود که #خداوند همه جوره هوایش را دارد.
هروقت دلهره و #اضطرابم را در بعضی موارد میدید میگفت: " #توکل_بهخدا، #خدا_بزرگه "
🌼این جمله، تِکه کلامِ همیشگیاش در انجامِ کارها بود. با #ایمانِ کامل این جمله را میگفت و از تهِ دل #توکل میکرد و جواب هم میگرفت.
🌼همیشه به #توکل کردنهایش #غبطه میخوردم و جالبتر اینکه #خداوند هم همیشه هوایِ دلش را داشت و توکل قلبیاش را بیپاسخ نمیگذاشت.
چون با تمام وجود #توکل میکرد، همیشه #بهترینها را میگرفت.
#به_نقل_از_همسرشهید🌹
#برگرفته_از_کتاب📘
#ساقیان_حرم🇮🇷
#خاطرات_شهیدمدافعحرم🕊
#سجادطاهرنیا🌷
@shahid_tahernia
#روضهی_اختصاصی_بیبیرقیه.س.
همیشه خودش را به مراسمات هیئت #فاطمیون قم میرساند و #محرم هم اگر #ماموریت نبود برای عزاداری همهی کارهایش را تعطیل میکرد. شب حضرت #رقیه.س. با هم به هئیت #فاطمیون رفته بودیم.
#آقاسجاد شیفتهی حضرت #رقیه.س. و مشتاق شنیدن #روضههای آن حضرت و #گریه برای ایشان بود.
تمام سال را برای شب سوم و روضههای خرابهی #شام انتظار میکشید!
همان اول برنامه، تلفنش زنگ خورد، یکی از دوستان #صمیمیاش بود مشکلی برایش پیش آمده بود لذا مجبور شد مراسم را #ترک کند. خیلی #مهربان بود و همیشه برای #مشکلات دیگران از بهترین لحظههایی که #دوست داشت هم گذشت میکرد.
میدانستم که #عاشق حضرت #رقیه.س. است. دلم مانده بود پیشش و میدانستم که دلش توی #هیئت مانده. وقتی برگشت مراسم تمام شده بود. خیلی دلم برایش #سوخت. به اتفاق هم برگشتیم. فردا شب دوباره رفتیم #هیئت...
با این که شب حضرت #رقیه.س. نبود اما مداح برخلاف رسم همیشگی دوباره روضهی #بیبی سه ساله را خواند و بعد روضهی دیگری را شروع کرد. انگار روضهی بیبی سه ساله #رزقش بود.
وقتی برمیگشتیم به #آقاسجاد گفتم:
"چقدر بیبی بهت #توجه داره. دیشب بخاطر اون #بندهخدا رفتی، امشب ویژه دوباره برات #روضه خوندن!"
🌸هدیه به روحِ پرفتوحش #صلوات🌸
#برگرفته_از_کتاب📘
#ساقیان_حرم🇮🇷
#خاطرات_شهیدمدافعحرم🕊
#سجادطاهرنیا🌷
@shahid_tahernia
#اینجا_قطعهای_از_بهشت...
#بهشتزهرای تهران... قطعهی شهدای #گمنام... همان جایی است که #آقاسجاد برای اولین بار نزدیک غروب یکی از روزهای سال ۸۵ چنان مست #زیارتش شده بود که او را از خود بیخود کرده بود.
مدتی طولانی در میان قبور #شهدا قدم میزد، گاهی میایستاد و به قبر #شهیدی خیره میشد و دوباره آرام مثل همیشه قدم زنان پیش میرفت، گاهی مینشست...
من هم کنج این قطعه به درختی تکیه داده بودم و حال و هوای #عجیبی داشتم. اما حواسم به #آقاسجاد هم بود که چگونه محو #تماشا شده است...
حس #عجیبی داشت... انگار آنها را میبیند و با آنها صحبت میکند! یکسره #اشک میریخت.
چند بار اشاره کردم #سجاد جان برویم دیر شده! ولی انگار حاضر نبود #دل بکند. آنقدر ماند تا به اذان مغرب نزدیک شدیم. اگر بحث #نماز اول وقت نبود شاید ساعتها آنجا میماندیم...
وقتی میخواست از قطعه #شهدایگمنام بیرون بیاید، گفت:
" عجب جایی بود! قطعهای از #بهشت... من تازه اینجا را پیدا کردهام... "
#نقل_از_دوست_شهید🌹
#برگرفته_از_کتاب📘
#ساقیان_حرم🇮🇷
#خاطرات_شهیدمدافعحرم🕊
#سجادطاهرنیا🌷
@shahid_tahernia
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#حال_وهوایِ_نمازهایِ_آخر
#آقاسجاد نمازهایش را با #توجه و دقت بسیار میخواند. هرچه زمان بیشتر میگذشت #نمازهایش عاشقانهتر میشد. هیچ عجلهای برای تمام کردن نمازش نداشت. حتی در ضیق وقت!
همیشه در مسیر رشد بود. مثلا اوایل، خود را مقید به نماز #غفیله کرده بود. کمکم نمازهای نافلهی دیگر. تا جایی که تمامی نمازهای نافله را میخواند. اهل نافلهی #شب بود. حتی در سختترین ماموریتها. یک مدتی بود که میدیدم در نمازهای شبش #گریه میکند و حالات خوشی دارد. کمکم این حال خوشش به نمازهای یومیه هم رسید. بعضی اوقات در نمازهای واجب و یومیهاش هم #اشک میریخت.
بوی #رفتنش میآمد... اما نمیخواستم رفتنش را #باور کنم، درست مثل کسی که خودش را بهخواب زده باشد!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#برگرفته_از_کتاب📘
#ساقیان_حرم🇮🇷
#خاطرات_شهیدمدافعحرم🕊
#سجادطاهرنیا🌷
@shahid_tahernia
#پیر_شدیم_وشهید_نشدیم...
مقداری از موهایِ اطراف سرش کمی #سفید شده بود... هر وقت جلوی آینه میایستاد و خودش را که میدید، آه #حسرتی میکشید و میگفت: آخر #پیر شدیم و #شهید نشدیم...
آنقدر با حسرت و نگرانی این جمله را بیان میکرد که اشتیاق به #شهادت را در کلامش میدیدم، او با این جملات ما را آماده میکرد و #خودش مهیا میشد برایِ #پرواز...
🌸 یادش با #صلوات 🌸
#برگرفته_از_کتاب📘
#ساقیان_حرم🇮🇷
#خاطرات_شهیدمدافعحرم🕊
#سجادطاهرنیا🌷
@shahid_tahernia
یادگاه ••مسافرتاسوعا••شهيد(سجادطاهرنيا)
شهیدتاسوعا #سجادطاهرنیا🕊🌹 @shahid_tahernia
#بانی_عزای_مادر
#آقاسجاد علاقهی زیادی به #استاد اخلاقش داشت. آخر هفتهها توفیق داشت پای درس #استاد در قم حاضر میشد و خیلی مواقع همراه #استاد تا تهران میرفت و در جلسات تهران هم شرکت میکرد.
مسئولیت بردن استاد تا جلسهی تهران را به درخواست خودش #قبول کرده بود. از طرف دفترِ استاد مبلغی بابت ایاب و ذهاب به #آقاسجاد دادند.
#آقاسجاد هم این مبلغ را در گوشهای نگه میداشت تا #ایام_فاطمیه برسد.
#نوروز ۹۳... مصادف با ایام فاطمیه...وقتی برای دیدن پدرومادرش به رشت رفت با دوستانش صحبت کرد و #ایستگاه_صلواتی برپا کرد و تمام آن پول را برای شادیِ #مادر_سادات هزینه کرد...
#احترام ویژهای به #سادات و فرزندان #حضرتزهرا .س. میگذاشت. در مسیر تهران_قم زمانی که از سر کار به خانه برمیگشتیم، اگر روحانیای با #عمامهمشکی میدید بلافاصله میگفت بزن کنار سوارش کنیم.
همین که ماشین توقف میکرد سریع از ماشین #پیاده میشد و #سیدِروحانی را با اصرار روی صندلی جلو سوار میکرد و خودش #عقب مینشست. همهی این احترام، به خاطر عشق به #حضرتزهرا سلامالله علیها بود.
#نقل_از_همرزم_شهید🌹
#برگرفته_از_کتاب📘
#ساقیان_حرم🇮🇷
#خاطرات_شهیدمدافعحرم🕊
#سجادطاهرنیا🌷
@shahid_tahernia
#محبت_به_پدرومادر_وفرزند
#آقاسجاد هر موقع نزد ما میآمد #دست من و مادرش را میبوسید. به او میگفتم #آقاسجاد! این کارو نکن، ما را #خجالت میدهی. میگفت: "نه در مقابل زحماتی که شما برای من کشیدید این کاری نیست."
#آقاسجاد در #قم ساکن بود و ما در رشت. خیلی از اینکه از ما دور است #ناراحت بود و میگفت: چون از شما دور هستم #خدمت به شما برایم کمتر مهیاست!
#فاطمهرقیهی آقا سجاد شش فروردین ۹۰ به دنیا آمد. #همسرش تعریف میکند که وقتی #فاطمه رقیه بدنیا آمد #برکت زندگیمان خیلی زیاد شد.
#فاطمه رقیه را خیلی #دوست داشت و او را هدیهی #حضرترقیه(س) به خود میدانست. همیشه #دستانش را میبوسید و #خدا را بخاطر داشتن فرزند #دختر شکر میکرد. هر وقت هم از سرکار به خانه میآمد واقعا #خستگیاش را میگذاشت بیرون. با اینکه خیلی #خسته بود از در که میآمد داخل، با #فاطمه رقیه بازی میکرد خیلی با هم قاطی میشدند.
بطوری که صدای #خندهشان کل فضای خانه را پُر میکرد.
#به_نقل_از_پدربزرگوارشهید
#برگرفته_از_کتاب
#ساقیان_حرم
#خاطرات_شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
@shahid_tahernia94
#تکریم_دختران
#فاطمهرقیهی آقا سجاد شش فروردین ۹۰ به دنیا آمد. #همسرش تعریف میکند که وقتی #فاطمه رقیه بدنیا آمد #برکت زندگیمان خیلی زیاد شد.
#فاطمه رقیه را خیلی #دوست داشت و او را هدیهی #حضرترقیه(س) به خود میدانست. همیشه #دستانش را میبوسید و #خدا را بخاطر داشتن فرزند #دختر شکر میکرد. هر وقت هم از سرکار به خانه میآمد واقعا #خستگیاش را میگذاشت بیرون. با اینکه خیلی #خسته بود از در که میآمد داخل، با #فاطمه رقیه بازی میکرد خیلی با هم قاطی میشدند.
بطوری که صدای #خندهشان کل فضای خانه را پُر میکرد.
#به_نقل_از_پدربزرگوارشهید
#برگرفته_از_کتاب
#ساقیان_حرم
#خاطرات_شهیدمدافعحرم
#سجادطاهرنیا
@shahid_tahernia94