eitaa logo
شهید مهدی زاهدلویی🇮🇷
226 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
32 فایل
💠کانال رسمی طلبه بسیجی #شهید مدافع امنیت #مهدی #زاهدلویی💠 با مدیریت خانواده محترم شهید ولادت: ۳۰ دی ماه ۱۳۸۱ شهادت: ۱۰ مهر ماه ۱۴۰۱ ✨مزار شهید: قم، خیابان امامزاده ابراهیم (ع) آستان امامزادگان شاه ابراهیم و محمد(ع) خادم: @zahedlooee_khadem313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 _قیافه‌ام شبیه جادوگرها شده بود. در طی یک شبانه روز، ده‌ها بار بدنم به رعشه می‌افتاد. نه از ترس؛ به خاطر ضعف جسمی و روحی. خیلی زود، عصبانی می‌شدم و به سختی می‌توانستم خشمم را فرو نشانم. در مجموع، هر روز که می‌گذشت، بیشتر از خودم فاصله می‌گرفتم.،،، یک شب، از دست جن ها خیلی خشمگین شدم. آنقدر که کلی فحش، نثارشان کردم. می‌دانید در مقابل، چه بلایی به سرم آوردند؟ موهایم را گرفتند و مرا روی زمین کشیدند. روی قالی‌ها، روی سنگ فرش حیاط، لابلای درخت‌ها، روی کلوخ‌ها. همه بدنم زخم و خونین شد. _این جریان را با کسی در میان گذاشتید؟ +فقط با سه نفر. اول با آیت الله(...) گفتم. آقا گفتند حدس می‌زده اند که جن ها چنین مزاحمت‌هایی برایم ایجاد کنند. ایشان، برای دفع جن ها، دعایی نوشتند و خواستند که آن را در خانه ام نگه دارم. _ دعا موثر بود؟ +۵۰ درصد. تا پیش از آن، جن ها هر شب یا هر روز مزاحمم می‌شدند. بعد از قرار دادن دعا در طاقچه اتاقم، یک در میان به سراغم آمدند. _ غیر از آیت الله به چه کسانی دیگری دیگری گفتید؟ + به همین دو نفر که اسم و آدرسشان را به شما دادم. باورشان نشد. برای اثبات اینکه جن ها آزارم می‌دهند، ازشان خواستم که یک شب در خانه‌ام بخوابند. یک شب آمدند و در منزلم ماندند. _خوب؟ 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 +در اوایل شب، هر دو حس ناخوشایندی داشتند. می‌گفتند که احساس می‌کنند کسانی در اطرافشان هستند. ساعت ۹ شب یکی شان، لحظاتی به حیاط رفت. وقتی برگشت گفت سایه بزرگ و مهیبی را دیده که کل خانه را پوشانده بوده.،،، آن شب، آن دوستم که فرماندار است، وظیفه آشپزی را به عهده گرفته بود. او چند بار به آشپزخانه رفت و به قابلمه غذا سر زد. آخرین بار که رفت، پس از لحظاتی، فریاد زنان بیرون دوید. همه بدنش داشت می‌لرزید. _ مگر چه اتفاقی افتاده بود؟ + مرغ داخل قابلمه، ناپدید شده بود. به جایش کلی آشغال ریخته بودند. آنها را بیرون آوردیم و به دقت نگاه کردیم. جن ها، آشغال‌ها را از خانه آن یکی دوستم آورده بودند. این را پس از بررسی چند تکه از آشغال‌ها فهمیدیم. _ دوست‌های تان چطور جرات کردند بقیه شب را در خانه شما بمانند؟! + مایل نبودند حتی یک دقیقه دیگر بمانند. اما ماندند. ماندند تا ببینند بعد چه اتفاقی می‌افتد. _ باز هم اتفاقی افتاد؟ +افتاد. دو ساعتی از نیمه شب گذشته بود. من و «رئیس دادگستری» داشتیم حرف می‌زدیم. «فرماندار» دور از ما در گوشه‌ای از سالن به خواب رفته بود. ناگهان، در حالی که فریاد می‌زد، از جا برخاست. بیچاره، بدجوری به خودش می‌پیچید.،،، به هر حال فهمیدیم که چند جای بدنش زخمی شده... 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 +به هر حال، فهمیدیم که چند جای بدنش زخمی شده: پای راستش، بازوی چپش و پشت گردنش. انگار، پوست این قسمت‌های بدنش را با تیغ بریده بودند. کمی بعد قاب‌های عکس و ساعت بزرگ دیواری شروع به تکان خوردن کردند. ضمناً ساعت بزرگ دیواری تا چند دقیقه به صورت برعکس کار کرد. _بر عکس؟! +بله. به مدت چند دقیقه عقربه‌هایش بر خلاف جهت معمول چرخیدند. _ آن شب به جز این چند مورد مسئله دیگری پیش نیامد؟ + چرا ۵ یا ۶ مرتبه شیر آب روشویی باز شد. هر بار می‌رفتیم شیر را می‌بستیم. _ مهندس با وجود این گونه اتفاقات چرا نخواستید جای دیگری زندگی کنید؟در خانه‌ای دور از منزل قدیمی‌تان؟ + یک شب محل سکونتم را عوض کردم. رفتم در یکی از خانه‌هایی که تازه ساخته بودم، خوابیدم. ولی.،،، ولی فایده‌ای نداشت جن ها هم آمدند. بنابراین، فردایش دوباره به همان خانه قدیمی به همان جهنم سابق برگشتم. _ که اینطور نمی‌توانستیم از چنگشان بگریزید. +مطلقا. حتی گاهی داخل ماشینم می‌شدند. نمی‌دیدمشان ولی وقتی در حال رانندگی بودم صدایشان را از پشت سرم می‌شنیدم، از تشک عقب. _ چه می‌گفتند؟ + معمولاً به من فحش می‌دادند از اینکه نزد آیت الله رفته بودم خیلی خیلی عصبانی بودند مرا تهدید می‌کردند. 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 _می‌گفتند بیچاره‌ام خواهند کرد.،،، چند دفعه باعث شدند که در جلسات رسمی یا در مهمانی‌های خانوادگی، خیلی خجالت بکشم. _ چه کار کردند؟ + خوب،،، مثلاً،،، یک روز در خانه عمه‌ام مهمان بودم. تعدادی از اعضای فامیل هم حضور داشتند. موقع نهار، همه دور یک سفره طویل نشستیم و مشغول شدیم. دقایقی گذشت. داشتم غذا می‌خوردم و نگاهم به بشقابم بود. دفعتا، صدای عمه‌ام را شنیدم که گفت مهندس( او همیشه مرا مهندس صدا می‌زند) بشقاب برنجت را به من می‌دهی؟ می‌خواهم باز هم برایت بکشم. سرم را بالا گرفتم و به عمه‌ام گفتم: ممنون عمه جان همین قدر که در ظرفم ریختید کافیست. دیدم همه نگاه‌های عجیبی به من انداختند و بعد، به خنده افتادند. _چرا؟ + چون عمه‌ام اصلاً حرفی نزده بود. _ پس چطور می‌گویید که او به شما... +خوب حقیقت این بود: یکی از جن ها با تقلید از صدای عمه‌ام آن جملات را به من گفته بود. بدیهی است که در آن جمع، فقط من صدایش را شنیده بودم. می‌دانید؟ جن ها خیلی خوب می‌توانند صدای دیگران را تقلید کنند. از این رو چند مرتبه مرا جلوی دیگران خجالت زده کردند. جلوی همکارم در شرکت، جلوی اعضای شورای شهر، جلوی کارمندان بانک و.... به نظرم خطرناک‌ترین آزارشان همین بود. اگر ادامه می‌دادند، بدون شک، همه به این نتیجه می‌رسیدند که دیوانه شده ام. 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee🏴
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 _همه به جز آیت الله و دو دوست صمیمی تان. + درست است.،،،، اوه، این راه به شما نگفتم: پس فردای شبی که آن دو دوست در خانه‌ام ماندند به باغ پدربزرگم رفتیم. سه تایی با هم. باغ، در حاشیه و در منطقه‌ای مشجر قرار داشت. پدربزرگم، کلید یدکی اش را به من داده بود. آن روز، وقتی به میانه باغ رسیدیم، صدها سنگ بر سرمان بارید. سنگ‌ها از بیرون، از سمت جنوب غربی پرتاب می‌شدند. اول فکر کردیم بچه‌ها هستند که دارند سنگ می‌پرانند. فوراً از باغ بیرون دویدیم تا به این عمل آنها اعتراض کنیم. ولی هیچ آدمی در آن اطراف نبود. _ مطمئن هستید که نبود. +بله. همه اطراف را دقیقاً گشتیم. حتی از دیوار باغ‌های دور و بر بالا رفتیم و داخلشان را نگاه کردیم. هیچ پرتاب کننده ای را ندیدیم. ۱۰ دقیقه‌ای گذشت و بعد، دیگر سنگی به سمت باغ پرتاب نشد. بنابراین، به باغ برگشتیم، تا برگشتیم، مجدداً باران سنگ شروع شد. جالب این بود که هیچ کدام از سنگ‌ها به ما اصابت نمی‌کرد؛ فقط کنارمان بر زمین می‌افتاد. تردیدی نداشتیم که کار جن ها ست.،،،، چندی بعد، نزد آیت الله (....) رفتم. به آقا گفتم دعا، دعا باعث نشده که جن ها کاملاً دست از سرم بردارند. آقا فکری کردند و گفتند: معلوم می‌شود که دعای تنها، برای دفع جن ها کافی نبوده. توصیه می‌کنم خطاهایی را که انجام داده‌اید، اصلاح کنید. _چه خطاهایی؟ 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee🏴
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست✨ 💎 💎 +منظورشان کارهایی بود که به خواست «هام» انجام داده بودم. متاسفانه آن موقع متوجه نبودم که «هام» دارد از من سوء استفاده می‌کند. متوجه نبودم که خودش در پس زمینه ایستاده و مرا جلو انداخته.،،، نمی‌فهمیدم که دارم نادانسته زمینه را برای گمراهی، برای فاسد شدن اشخاص فراهم می‌کنم.،،، به هر حال من با جدیت، به توصیه آقا عمل کردم. بسیار مشکل و وقتگیر بود؛ اما با توکل به خدا شروع کردم. برای مثال: از دو نفری که سبب آشنایی شان شده بودم خواستم رابطه شان را قطع کنند؛ خانم(...) را راضی کردم که از عضویت در شرکت(...) استعفا بدهد. در عوض، ترتیبی دادم تا در جای دیگری مشغول به کار شود؛ به آقای (...) گفتم که دخترش را از دانشگاه شیراز به دانشگاه(....) منتقل کند؛ از پرداخت مستمری ماهانه به خانم(...) خودداری کردم و...و رفته رفته، خطاهای دیگرم را هم اصلاح کردم و خودم را شستم. می‌دانید؟ گفتن این‌ها آسان است؛ ولی در عمل واقعاً کمرشکن بود. _خوب نتیجه؟ + کم کم، جن ها دست از سرم برداشتند.،،، و من به زندگی عادی ام برگشتم. گرچه،،، گرچه مدتی پیش، یک بار آمدند و خیلی آزارم دادند. _چه شد که مجدداً آمدند؟ 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee🏴
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 + دو،سه تا از اسرار مهم شان را فاش کرده بودم. _ به چه کسی گفته بودید؟ + به برادرم.،،، از آن وقت دیگر راز مهمی را فاش نکردم و نخواهم کرد. چون مطمئن هستم که باعث می‌شود افعی‌ها دوباره برگردند. دوباره برگردند و مزاحمم شوند. _ مهندس، نکته‌ای که باید مدت‌ها پیش می‌پرسیدم: چه موقع قدرت‌هایی را که «هام» به شما داده بود از دست دادید؟ + اولین دفعه‌ای که نزد آیت الله(....) رفتم.،،، و چه خوب شد که از دستشان دادم. من هیچ احتیاجی به آن نیروها نداشتم. قدرت‌هایی که به من بخشید، پاداش بچگانه‌ای در ازای بدبخت کردن مردم بود. حالا فقط دارای همان سه قدرتی هستم که شما شاهدش بودید. این‌ها اهدایی شیطان نیست؛ از زمان تجربه مرگ به دست آورده ام. البته این سه قدرت برایم نوعی یادگاری به حساب می‌آیند؛ نه چیزی بیشتر. قدرت حقیقی پس از ایمان عمیق نصیب آدم می‌شود. ایمان عمیق به خدا انسان را به عالی‌ترین مقام می‌رساند. او در آن مقام جز خدا را نمی‌بیند جز خدا را نمی‌خواهد جز خدا را به کسی نیاز ندارد. _ کمال توانگری. + احسنت! کمال توانگری. 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee🏴
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 +احسنت! کمال توانگری. آدم، در آن مرحله، قاعدتاً قدرتمند است. به اذن خدا، دریا را می‌شکافد؛ کور را شفا می‌دهد؛ به آسمان‌ها صعود می‌کند. تا بلندترین جایگاه. جایی که هیچ فرشته‌ای نرفته است، و نخواهد رفت. چون نمی‌تواند. این را گفت و خاموش شد. کمی او را راحت گذاشتم و بعد: _ مهندس مسئله دیگری هست که برایم حل نشده. شما گفتید که «هام» پشت سرتان نماز می‌خوانده. در واقع نمازهای صبح را به شما اقتدا می‌کرده. سوال من این است: مگر جن های شریر، یا بهتر بگویم، شیاطین نماز می‌خوانند؟ + نمی‌خوانند. مسلماً «هام» نماز نمی‌خواند. ببینید من موقع نماز جلو می‌ایستادم و طبیعتاً او را نمی‌دیدم. فکر می‌کردم که دارد پشت سر من نماز می‌خواند. در حالی که این تصور اشتباه بود. ناگهان کمرش را تا کرد، کف دست‌هایش را روی میز گذاشت لبخند تابناکی زد و گفت: + خسته نباشید. 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee🏴
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 در آن موقع، انتظار شنیدن این جمله را نداشتم. جمله‌ای که معمولاً پس از خاتمه کار بر زبان آورده می‌شود. _ اعتراف می‌کنم که جا خوردم. با این دو کلمه، راه را بر من بستید. + من، گفتی‌ها را گفتم. و این چنین، تاکید کرد که داستانش به پایان رسیده. او حق داشت که بخواهد تمامش کند. حسین، زودتر و راحت‌تر از من به حق او احترام گذاشت: _بسیار خوب، مهندس. زنگ پایان داستان را شنیدیم. حالا، مایلم در این آخرین دقایق مصاحبه، نصیحتی از شما بشنوم. می‌توانم؟ شما پاک و دانا هستید. حتماً نصیحت تان برای من راهگشا خواهد بود. +حضرت عالی نسبت به این حقیر گناهکار، لطف دارید. من، خودم را کوچک‌ترین کوچک‌ترین و نالایق‌ترین بنده خداوند می‌دانم. این را نه به منظور شکسته نفسی، بلکه از صمیم قلب می‌گویم. موجود بی لیاقتی مثل من، چطور می‌تواند دیگران را پند بدهد؟! خیلی هنر داشته باشم می‌توانم خودم را نصیحت کنم. و حسین: با این حرفتان اصلاً موافق نیستم. اما فکر نمی‌کنم بحث کردن در موردش فایده‌ای داشته باشد. پس به ناچار، مطلبم را جور دیگری بیان می‌کنم: مهندس، اگر بخواهید خودتان را پند دهید چه می‌گویید؟ 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee🏴
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 +می‌گویم: مهندس، زندگی زمینی هرچند کمی لذت بخش، کمی زیبا، کمی وسوسه انگیز، بالاخره تمام می‌شود. تو باید به فکر عالم آخرت باشی. پس مثل یک آدم عاقل و دوراندیش رفتار کن. همه این دنیا در مقایسه با آن عالم، ذره ای در برابر بی‌نهایت است. همه عمر زمینی تو در مقایسه با عمر آسمانیت لحظه‌ای در برابر ابدیت است. به خاطر یک ذره حقیر، به خاطر یک لحظه گذرا، خودت را به شیطان نفروش‌ اگر آدم خوبی باشی در عالم بی‌نهایت در عالم جاودان خوشبخت خواهید بود. بدون هیچ رنج و کمبودی. بنابراین حماقت نکن آدم باش. گفتم: _ ممنون مهندس عالی بود. یک نفس بلند و سپس: ظاهرا وقتش رسیده که بساط مان را جمع کنیم و برویم. 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee🏴
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 +نه. نمی‌روید. الان نه. امیدوارانه پرسیدم: _چیز دیگری هم هست که می‌توانید بگویید؟ + این، شما هستید که می‌توانید بگویید. _ من؟! + گوش کنید، من آدم‌هایی را که تجربه مرگ داشته‌اند، از بقیه تشخیص می‌دهم. وقتی با این افراد روبرو می‌شوم لرزش و حرارت خاصی را در قلبم احساس می‌کنم.،،، و شما یکی از این افراد هستید. حسین، قاه قاه خندید: _ دارید اشتباه می‌کنید مهندس. مهندس به صورتم خیره شد: +چرا به دوستتان نمی‌گویید که اشتباه نمی‌کنم؟ حسین به مهندس گفت: _ او اگر مرگ را تجربه کرده بود، الان همه مردم دنیا می‌دانستند. حداقل، ۸ جلد کتاب در موردش نوشته بود! مهندس، نگاه سنگینش را از رویم برنمی‌داشت. او منتظر بود تا اعتراف کنم. خطوط جدی صورتش نشان می‌داد که اگر مجبور شود، تا ابد منتظر می‌ماند. 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee🏴
✨بنام آنکه حیات و ممات در ید قدرت اوست ✨ 💎 💎 هیچ راه گریزی برایم باقی نمانده بود زیر نگاه اعتراف گیرنده‌اش تسلیم شدم. من من کنان گفتم: _فقط،،، یک،،، یک تجربه کوتاه،،،بود. مربوط به شبی که در دریای تالش تا مرز مرگ رفتم. مهندس گفت: +کوتاه یا طولانی، به هر حال شما مرگ را لمس کرده‌اید. صدای عصبانی و بازخواست کننده حسین در گوشم پیچید: _ پس چرا به من نگفتی؟! چرا از من مخفی کردی؟! زیر لب جواب دادم: _ می‌خواستم پیش خودم نگه دارم. صورتم را با کف دست‌هایم پوشاندم و باز به آن تجربه زودگذر فکر کردم. به موسیقی شکوهمندی که زیر آب شنیدم؛ به لحظه‌ای که تمام وقایع زندگی ام از پیش چشمانم گذشت؛ به نور مهربانی که مرا پوشاند و،،، و از عمق دریا به سطح آب برد... 📚 جمال صادقی کانال رسمی ✨🌴✨ @shahid_zahedlooee