eitaa logo
روایتگری شهدا
22.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
27.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 🔹قسمت اول 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢چم امام حسن (ع) ص ۱۰۳ ✔حسين الله كرم 💚چند ترکش ریز یادگاری❤️ 💢...محل مناسبي را در پشــت رودخانه پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. دقايقي بعد، از دور صداي هلي كوپتر شنيده شد! 💢فكر اين يكي را نكرده بوديم. ابراهيم بلافاصله نقشه ها را داخل يك كوله پشتي ريخت و تحويل رضا داد و گفت: من و جواد مي مانيم شما سريع حركت كنيد. 🍁@shahidabad313 💢كاري نمي شــد كرد، خشابهاي اضافه و چند نارنجك به آنها داديم و با ناراحتي از آنها جدا شديم و حركت كرديم.اصلا همه اين مأموريت براي به دست آوردن اين نقشه ها بود. 💢اين موضوع به پيروزي در عملياتهاي بعدي بسيار كمك مي كرد. از دور ديديم كه ابراهيم و جواد مرتب جاي خودشان را عوض مي كنند و با ژ۳ به سمت هلي كوپتر تيراندازي مي كردند. هلي كوپتر عراقي هم مرتب با دور زدن به سمت آنها شليك مي كرد. 🍁@pmsh313 💢دو ساعت بعد به ارتفاعات رسيديم. ديگر صدايي نمي آمد. يكي از بچه ها كه خيلي ابراهيم را دوســت داشــت گريه مي كرد، ما هيــچ خبري از آنها نداشتيم. نمي دانستيم زنده هستند يا نه. 💢يادم آمد ديروز كه بيكار داخل شــيارها مخفي بوديــم، ابراهيم با آرامش خاصي مسابقه راه انداخت و بازي مي كرد. بعد هم لغتهاي فارسي را به كردهاي گروه آموزش مي داد. آن قدر آرامش داشت كه اصلا فكر نمي كرديم در ميان مواضع دشمن قرار گرفته ايم. 💢وقتي هم موقع شد مي خواست با صداي بلند بگويد!امــا با اصرار بچه ها خيلــي آرام گفت و بعد بــا حالت معنوي خاصي مشغول نماز شد. 💢ابراهيم در اين مدت شجاعتي داشت كه ترس را از دل همه بچه ها خارج مي كرد. حالا ديگر شب شده بود. از آخرين باري كه ابراهيم را ديديم ساعتها مي گذشت. 🍁@shahidabad313 💢به محل قرار رسيديم، با ابراهيم و جواد قرار گذاشته بوديم كه خودشان را تا قبل از روشن شدن هوا به اين محل برسانند. چند ساعت استراحت كرديم ولي هيچ خبري از آنها نشد. 💢هوا كمكم در حال روشن شدن بود. ما بايد از اين مكان خارج مي شديم. بچه ها مرتب ذكر مي گفتند و دعا مي خواندند. آماده حركت شــديم کــه از دور صدايي آمد. اسلحه ها را مسلح كرديم و نشستيم. 🍁@pmsh313 💢چند لحظه بعد، از صداها متوجه شديم كه ابراهيم و جواد هستند. خوشحالي در چهــره همه موج مي زد. با كمك بچه هاي تازه نفس به كمكشــان رفتيم. سريع هم از آن منطقه خارج شديم. 💢نقشــه هاي به دســت آمده از اين عمليات نفوذي در حمله هاي بعدي بسيار كارســاز بود. اين جز با حماسه بچه هاي شجاع گروه از جمله ابراهيم و جواد به دســت نمي آمد. فردا ظهر ابراهيم و جواد مثل هميشه آماده و پرتوان پيش بچه هــا بودند. 🍁@shahidabad313 💢با رضــا رفتيم پيش ابراهيــم. گفتم: داش ابــرام، ديروز وقتي هلي كوپتر رسيد چه كار كرديد؟ با آرامش خاص و هميشــگي خودش گفت: خدا كمك كرد. من و جواد از هــم فاصله گرفتيم و مرتب جاي خودمان را عوض مي كرديم و به ســمت هلي كوپتر تيراندازي مي كرديم. 💢او هم مرتب دور ميزد و به سمت ما شليك مي كرد. وقتي هم گلوله هايش تمام شد برگشت. ما هم سريع و قبل از رسيدن نيروهاي پياده به سمت ارتفاع حركت كرديم. البته چند تركش ريز به ما خورد تا يادگاري بمونه! ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
🍀ناگفته ای از شهید مصطفی کاظم زاده 🔹️حمید داودآبادی 🔸️بخش دوم 🍂در ادامه صحبت های من و مصطفی در خوابم... 💢م- (با مکثی که کرد شاید می خواست بگوید که دنیا را به فراموشی سپرده است) آره ... یه چیزایی، چطور مگه؟ ح- چه روزی بود؟ م- فکر کنم بیست و دوم مهر بود، سال 61. ح- اون دو - سه تایی که آخرین لحظه پهلوشون بودی یادت میاد؟ م- آره، بچه های میدون امام حسین(ع)بودن. ح- امام حسین(ع)و نظام آباد. م- آره، خب چیه؟ 🍂ح- می خواستم ببینم از لحظه ای که ترکش خوردی تا وقتی که شهید شدی و جون دادی چقدر طول کشید؟ م- هیچی، اصلاً فاصله ای نداشت. ح- ببینم، من فکر می کنم اون لحظه اون قدر سخت روح از بدنت خارج شد، آخه میگن روح سخت از بدن میره، عین اینکه آدمو از آسمون به زمین بکوبن، هان یا اینکه تو هم مثل اونا که خوب جون می دن، روحت پرواز کرد به هوا؟ م- نه اتفاقاً اون قدر خوب بود. عین پرنده ای که پر بکشه، اون جوری پریدم و رفتم توی آسمون. خیلی خوب و شاد و راحت. اون قدر خوب بود و با حال. (در اینجا درست مثل آخرین لحظات قبل از شهادت که نظر خود را راجع به شهادت بیان می کرد، دستهایش را رو به آسمان با شتاب باز کرد. همچون پرنده ای که پر می گشاید.) 🍂ح- تو هم طیّ الارض هستی؟ م- طیّ الارض. آره. ح- یعنی تو میتونی از اینجا بری جای دیگه؟ م- آره. ح- مصطفی می خوام یه چیزی بگم، می تونی منو بلند کنی، آخه ... (در اینجا می خواستم بگویم که برای اینکه ایمانم به تو و کارهایت بیشتر شود این کار را بکن ولی او اجازه ادامه حرفم را نداد.)
روایتگری شهدا
🍀ناگفته ای از شهید مصطفی کاظم زاده 🔹️حمید داودآبادی 🔸️بخش دوم 🍂در ادامه صحبت های من و مصطفی در خوا
م- خب، وایسا همین جا، اینورتر که سایه من روت بیفته. سایه اون سه تا ستاره هم بیفته پشت سرت. حالا وایسا. (همان طور که رو به رویم ایستاده بود رو به آسمان نگاه کرد و بعد به من نگریست. نسیم خوشی وزیدن گرفت. با نگاه مرا از جایم بلند کرد و روی یکی از لکه های نور پشت سرم قرار داد. مجدداً دو بار دیگر مرا بلند کرد که با نسیمی خوش همراه بود. از تعجب مات مانده بودم) این کار که تمام شد با اشتیاق گفتم: ح- دیگه چیکار میتونی بکنی؟ م- الان که شبه برات اینجا رو صبح می کنم... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍پول قرض الحسنه به دیگر نیروها می داد و می گفت وام است و وقتی می گفتند دفتر چه قسطش را بده،می گفت:کسی دیگر پرداخت می کند. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔴 آزمون هشت سال دفاع مقدس 💔در شلمچه در هر ۵٠ سانت، ٢۵ نفر شهید شدند ♦️♦️زمان کلیپ : ۵٨ ثانیه 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قیمت این اشک‌ها چند؟ فیلمی از اشکهای خانواده شهید مدافع حرم هنگام تحویل لباس این شهید به خانواده‌اش پیکر پاک این شهید که در خان طومان به شهادت رسیده بود به تازگی تفحص شده 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🎬 شور و شعف شهید ، هنگام اعزام به خانطومان در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد، موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یا زهرا (س) و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد تیر خورده بود توی شش و سینه اش و خس‌خس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت بهم گفت آب داری؟گفتم نه، گفت پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینم سنگینی میکنه جیب خشاب رو باز کردم شروع کرد به شهادتین گفتن، گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت، گفت نمیخواد و لحظاتی بعد شهید شد پیکر مطهرش هم همونجا موند... قسمتی از وصیت شهید حجت الاسلام مجید سلمانیان؛ اگر خواستید نذر کنید فقط گناه نکنید مثلا بگید نذر می کنم یه روز گناه نمی‌کنم هدیه به حضرت صاحب الزمان از طرف مجید، یعنی از طرف من این رو انجام بدید... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 🔹قسمت دوم 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔸️ 👈در مکتب حاج قاسم باش 🌷 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷 🌷 🔹️(ره) 🔹️ 🔹️ 🔹️ 🔹️ ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
🔹یہ‌شَہیداِمام‌ڔِضایۍ😍 رۅزشَہادَتِ‌امام‌رِضاشَہیدشُد. 🍃هَرخانمےڪِہ‌چادُربِہ‌سَرڪُنَد ۅَعِفَّٺ‌ۅَرزَد🧕 🍃ۅهَرجَۅانے‌ڪِہ‌نَمازِاَۅݪ‌ۅَقٺ ‌رادَرحَدِتَۅان‌شرۅع‌ڪُنَد✌️ 🍃اَگَردَسٺَم‌بِرِسَدسِفارِشَش‌رابِہ ‌مُۅݪایَم‌اِمام‌حُسِین🏴 خۅاهَم‌ڪَردۅَاۅرادُعامےڪُنَم. ❤️''شهید حسین محرابی''❤️ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎨 |شهدای کربلای خان طومان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر مقاومت بچه های مازندران نبود، حلب را از دست می دادیم. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Rafei-namaz_0.mp3
1.91M
🔖منبر کوتاه🔖 📌سه رابطه امام حسن مجتبی علیه السلام 💠رابطه امام حسن مجتبی با خدا 💠رابطه امام حسن مجتبی با مردم 💠رابطه امام حسن مجتبی با دشمن علیه السلام 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✏اسير ص ۱۰۵ ✔مهدي فريدوند، مرتضي پارسائيان 💚رفتار احترام آمیز ابراهیم با اسرا❤️ ✏از ويژگيهاي ابراهيم، به ديگران، حتي به بود. هميشه اين حرف را از ابراهيم مي شنيديم كه: اكثر اين دشمنان ما انسانهاي جاهل و ناآگاه هستند. بايد را از ما ببيند. 🍁@shahidabad313 ✏آن وقت خواهيد ديد كه آنها هم مخالف حزب بعث خواهند شد. لذا در بسياري از عملياتها قبل از شليك به سمت دشمن در فكر به اسارت درآوردن نيروهاي آنها بود. با اسير هم رفتار بسيار صحيحي داشت. ✏سه اسير عراقي را داخل شهر آوردند. هنوز محلي براي نگهداري آنها نبود. مسئوليت حفاظت آنها را به ابراهيم سپرديم. 🍁@pmsh313 ✏هر چيزي كه از طرف تداركات براي مــا مي آمد و يا هر چيزي كه ما مي خورديم. ابراهيم همان را بين اســرا توزيع مي كرد. ✏همين باعث مي شد كه همه، حتي اسرا مجذوب رفتار او شوند. كمي هم عربي بلد بود. در اوقات بيكاري مي نشست و با اسرا صحبت مي كرد. 🍁@shahidabad313 ✏دو روز ابراهيم با آنها بود، تا اينكه خودرو حمل اسرا آمد. آنها از ابراهيم سؤال كردند: شما هم با ما مي آيي؟ وقتي جواب منفي شنيدند خيلي ناراحت شــدند. ✏آنها با گريه التماس مي كردند و مي گفتند: مــا را اينجا نگه دار، هر كاري بخواهي انجام مي دهيم. حتي حاضريم با بعثيها بجنگيم!... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🌱🌸🍃🌸🌱🌸 صبـحانه‌ی عشــق هم صفایی دارد... چایی ز محبت و کمی نان و پنیر... 🤚 🍃 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا