🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
سردار شهید عبدالحسین برونسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴قبر بینام و نشان
✍جنازهاش #مفقود شده بود؛ همان چیزی که آرزویش را داشت. حتی وصیت کرده بود روی قبرش #سنگ نگذاریم و اسمش را هم ننویسیم. میخواست به تبعیت از مادرش، حضرت فاطمه زهرا(س) قبرش بی نام و نشان باشد. ماهم به این #وصیت عمل کردیم؛ اما حدود سال ۷۹، شخصی از دوستان، خودش اقدام کرد و برای قبر سنگ گذاشت؛ بعدتر هم که بنیاد شهید، به صورت اجباری، این کار را به نحو دیگری انجام داد.
🔷روزی که روحش را توي شهر تشییع کردیم، یک روز بهاری بود، نهم اردیبهشت ۱۳۶۴.
📚منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
🍀شادی روح شهیــدان اسلام صلوات
🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#یادی_از_شهدا
🌷🌷🌷 شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جا افتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...
🏴بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن، میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
🏴گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم، گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، ۲۵ قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد ۴۰ قدم ببر جلو.
🏴گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
🏴گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، ۲۵ قدم رفتم به چپ، ۴۰ قدم رفتم جلو،
🏴بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم
گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.
🏴یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا اتیش گرفت و روشن شد.
گفت اون شب ۸۰ تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.
🏴چند روز بعد که پیشروی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم ۲۵ قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده. اگر من ۳۰ قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم.
🏴۴۰ قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
🏴شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی ۲۵ قدم به چپ؟ ۴۰ قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن؟ قصه چیه؟
گفت سید کاظم دست از سرم بردار.
گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی
گفتم باشه
🏴گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟
گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟
🏴گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، ۲۵ قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو ۴۰ قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء الله پیروز میشی.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#خاطرات_شهید
خواب دیدم بانویی بر مزاری نشسته و به شدت اشک میریزد. مرا که دید گفت:من حضرت زهرا هستم و این قبر حسین است به مادر حسین خبر بدهید!
حسین عاشق و دلسوخته حضرت زهرا بود. شب میلاد حضرت زهرا به دنیا آمد. شب شهادت حضرت زهرا هم ترکشی به پهلویش نشست و شهید شد.
#شهیدمحمدحسین_انجوی_امیري
#شهید_زهرایـے
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
1_45093791.mp3
11.13M
🎼روایتی سوزناکی از شهدای زهرایی😭
" من تیر خوردن به پهلو ها را دیدم...!
فاطمیه ۹۶▪️💻▪️
🎙روایت حاج #حسین_یکتا
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کوچههای خاک
سبک زندگی فاطمی در سیره شهدا
⬅️ این قسمت: شهید "حاج حسین خرازی"
#فاطمیه
#شهدا
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
🏴#حضرت_زهرا
#شهید_ردانی_پور
✍علی توی چشمهایش نگاه می کرد. برایش تعریف می کرد. خواب دیده بود حضرت زهرا با دو تا کوزه ی پر از گل آمده خانه شان. یکی از کوزه ها رابه مادر داده، با یک نگاه عجیب، مثل این که بخواهد دل داریش بدهد. اشک های مصطفی می ریخت روی صورتش. هر وقت اسم حضرت زهرا می آمد همین طور گریه می کرد. گفت دسته گلی که حضرت به مادر دادن، مال من بود، اون یکی مال علی. من دیگه مال این دنیا نیستم. »
📚یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 78
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کوچههای خاک
سبک زندگی فاطمی در سیره شهدا
⬅️ این قسمت: شهید "ولیالله چراغچی"
#فاطمیه
#شهدا
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
#توسل_شهدا
🌹🌹#حضرت_زهرا
✍سال 72 در محور فکه اقامت چندماهه ای داشتیم. ارتفاعات 112 ماوای نیروهای یگان ما بود. بچه ها تمام روز مشغول زیر و رو کردن خاک های منطقه بودند، ولی شهیدی پیدا نمی کردیم. من پیش خودم می گفتم: «یا زهر (س)! من به عشق مفقودین به این جا آمده ام اگر ما ار قابل می دانی مددی کن که شهدا به ما نظر کنند اگر هم نه برگردیم تهران.»
🏴
🏴روز بعد بچه ها با دلی شکسته مشغول کار شدند. در همین حین درست روبه روی پاسگاه بیست و هفت، یک «بند» انگشت نظرم را جلب کرد با سرنیزه مشغول کندن زمین شدم و سپس با بیل وقتی خاک ها را کنار زدم یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم که باید شهیدی در این جا مدفون باشد. خاک ها را بیشتر کنار زدم پیکر شهید کاملاً نمایان شد خاک ها که کاملاً برداشته شد متوجه شدم شهیدی دیگر نیز در کنار او افتاده به طوری که صورت هر دویشان به طرف همدیگر بود.
🏴
🏴با احتیاط خاک ها را برای پیدا کردن پلاک ها جست وجو کردند با پیدا شدن پلاک ها آن دو ذوق و شوقمان دوچندان شد. در همین حال بچه ها متوجه قمقمه هایی شدند که در کنار دو پیکر قرار داشت هنوز داخل یکی از قمقمه ها مقداری آب بود. پیکر های مطهر را از زمین بلند کردیم در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده: «می روم تا انتقام سیلی #زهرا بگیرم...»
📚منبع: کتاب تفحص، صفحه:167
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴
#خاطره_از_شهدا
✍وی را یکی از آمران معروف و ناهیان از منکر می شناختند. همه را، از خانه و خانواده تا هم شاگردی و دوست و فامیل، به برپایی نماز و خواندن قرآن و انجام کار نیک تشویق می کرد. شور و عشقی عمیق به اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام داشت و آرامش دل را در مسجد می جست و می یافت. او نسبت به مسائل شرعی، بسیار پای بند و سخت گیر بود. همه را به نماز اول وقت تشویق می کرد و تمام تلاش خود را می کرد تا قصوری در انجام مسائل دینی پیش نیاید.
#شهید_دکتر_علیرضا_ولیان
📚منبع : هفته نامه یالثارات الحسین علیه السلام، شماره 656
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴▫️🏴
#کلام_از_شهدا
✍با بیحجابی و بدحجابها، سخت مخالفت کنید و از آنها جلوگیری به عمل آورید که جوانها یتان از راه این بیحجابی به منجلابِ فساد کشیده میشوند.
#شهید_سیّد_کرامت_صالحی_دره_باریک
📚منبع:سایت خادمین
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
یه نوجوان 16ساله بود،
یه نوار روضه #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) زیر و روش کرد.
🏴بلند شد اومد جبهه. یه روز به فرماندمون گفت:من از بچگی حرم امام رضا (علیه السلام) نرفتم.می ترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم.یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا(ع) زیارت کنم و برگردم ...
اجازه گرفت و رفت مشهد.
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه.
توی وصیت نامه اش نوشته بود:
▫️در راه برگشت از حرم امام رضا (علیه السلام) ، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم.آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت... یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود.
🏴نیمه شبا تا سحر می خوابید داخل قبرگریه می کرد و میگفت:یا امام رضا (علیه السلام) منتظر وعده ام...آقا جان چشم به راهم نذار... توی وصیتنامه ساعت شهادت، روزشهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود. شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده.دقیقا توی روز،ساعت و مکانی شهیـد شدکه تو وصیت نامه اش نوشته بود!
*خاطره ای ازشهید حمید محمودی*
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🕊🏴🕊━━━┓
🏴 @shahidabad313
┗━━━🏴🕊🏴━━━┛
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊