#شهدای_علم_و_اخلاق
#القصه...
🍃امرار معاش همراه با ایمان!
✍دانشجو بودیم و مخارج تحصیل و امرار معاش، اقتضا میکرد که همزمان با تحصیل، کسب درآمد هم داشته باشیم. مجید تدریس خصوصی برای دانشآموزان دبیرستانی رو انتخاب کرده بود. اما تدریسش خیلی دوام نیاورد و بعد از یه مدت رهاش کرد.
گفتم: "چرا دیگه تدریس نمیکنی؟" گفت: "بعضی از خانوادهها آداب شرعی رو رعایت نمیکنن." بعد ادامه داد:
"آخرین روزی که برای تدریس رفتم، مادرِ یکی از دانشآموزهایی که بهش درس میدادم، بد حجاب بود. چند لحظه پشت در ایستادم تا خودشو بپوشونه، اما دیدم خیلی بیتفاوته. خیلی ناراحت شدم و گفتم: لااقل یه چادر بیارید من خودمو بپوشونم! اینو گفتم و از همونجا برگشتم."
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری
📚شهید علم، ص10
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ شهیدی که امام خمینی دلتنگش شده بود...
💐عهد کرده بود تا وقتی که دشمن توی خاکِ ایران حضور داره، برنگرده تهران.
👌نه مجلس میرفت، نه شورایِ عالیِ دفاع...
یک روز آقا سید احمد خمینی تماس گرفتند و گفتند: به دکتر چمران بگین بیاد تهران...
بهشون گفتم:
دکتر عهد کرده تا دشمن توی ایران حضور داره، نیاد تهران...
آقا سید احمد گفتند:
👌به دکتر بگید امام دلتنگشون شدند و گفتند که آقا مصطفی بیاد می خواهم ایشان رو ببینم...
وقتی به دکتر چمران گفتم امام خمینی میخواهد شما را ببیند، گفت:
❤️چشم! همین فردا می روم...
🌺خاطره ای از زندگی سردار شهید دکتر مصطفی چمران
📚منبع: یادگاران۱ «کتاب شهید چمران» صفحه ۹۲
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌹
#متن_کوتاه #تلنگر #تربیتی #همراه_با_علما #همراه_با_شهدا #حزب_الله #سیاسی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📖 #خاطرات_شهدا
برا انجام ڪاری از خونہ رفت بیرون ؛
شب دیدم با پای برهنہ و بدون ڪاپشن برگشت . با نگرانی ازش پرسیدم : اتفاقی افتاده ؟
گفت : نہ پدر جان !
« توی راه یہ جوون دیدم می خواست بره سربازی و وضع مناسبی نداشت ،
منم ڪفش و ڪاپشنم رو بهش دادم .»
#شهید_علی_اکبر_درگزینی
✍ : ڪتاب لحظہ های بی عبور ، ص۵۸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سیره_شهدا 🌺🍃
وقتی که کار اشتباهی انجام میداد، مادر از دستش عصبانی میشد و با تندی با او برخورد میکرد، حسین سرش را پایین میانداخت و به حرفهای مادر گوش میکرد.
اهل سادگی بود و از تجملات بیزار، از اول زندگی این خصلت، در او خوش میدرخشید.
شهید زین الدین ، خیلی کم در مقر می ماند.شناسایی ها را خودش شخصاً انجام می داد و معبرها را چک می کرد.همیشه می گفت:« وقتی گردانی را می خواهم به معبر بفرستم ، اول باید از آن مطمئن شوم » . اگر می دید معبر خطرناکی است ، اجازه عبور گردان را نمی داد . ما همیشه بیشترین و برجسته ترین نیروها را در تخریب داشتیم و فرماندهی مثل شهید زین الدین ، که معبرها را خودش چک می کرد.
#شهید_مصطفی_زینالدین
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹 شهیدی ڪه در وصیتنامهاش از دیدار امام زمان (عجل الله تعالی الفرجہ الشریف) خبر داد ...
✍ فرازی از وصیت نامہ شهید « مجد » :
بگذارید بعد از مرگم بدانند ڪه همانطور ڪه اساتید بزرگمان می گفتند «نوڪر محال است صاحبش را نبیند من نیز صاحبم را ، محبوبم را دیدار ڪردم .»
اما افسوس ڪه تا این لحظہ ڪه این وصیت را مینویسم ، دیدار مجدد او نصیبم نگشت .
بدانید ڪه امام زمانمان حی و حاضر است و او پشتیبان همه شیعیان می باشد . از یاد او غافل نگردید .
دیگر در این مورد گریہ مجالم نمی دهد بیشتر بنویسم و تا این زمان دیدار او را برای هیچڪس نگفتم مبادا ڪه ریا شود و فقط میگویم ڪه از آن دیدار بہ بعد چون دیگر تا این لحظہ او را ندیده ام تمام جگرم سوختہ است .
#شهید_مصطفی_ابراهیمی_مجد
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📖 #خاطرات_شهدا 🌷
داستان زیبای دو رفیق ♥️
دو شهید .... ♥️
همہ جا معروف شده بودن بہ باهم بودن ؛
تو جبهه حتی اگہ از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواستہ و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم ...!
خبر شهادت علی رو ڪه اوردن ، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت : بچم
اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونہ بہ خاطر همین داره اینجوری گریہ میڪنہ .
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محڪمہ ، تو باید ننہ علی رو دلداری بدی .
همونجوری ڪه های های اشڪ می ریخت گفت :
زانوهای محڪمم ڪجا بود ؟
اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محالہ از هم جدا بشن .
🔹 عهد بستن آخہ مادر ...
عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....!
مأمور سپاهی ڪه خبر اورده بود ڪنار دیوار مونده بود و بہ اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشتہ شده بود خیره مونده بود ....
نوشتہ بود #شهید_سید_محمد_رجبی ...! 🌷
✍ پ.ن : خدایا بہ حق شهدا ... دلم یہ رفیق خدایی میخواد.♥️
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊