eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃یادت باشه!!! نگاه شهداحاکی از این است که بعدشان چه کرده ایم؟! دیگر شرمندگی کافیست...رهرو راهشان باشیم... نه شرمنده نگاهشان... 🕊️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 🌹‌شهـــید بهشتی: هیچ زیربنای اجتماعی از آن زیربنای شوم خطرناک تر نیست که انسانی یا انسانهایی بتوانند هر چه میخواهند بکنند بی‌آنکه بشود بر آنها خرده گرفت و بی‌آنکه بشود از آنها بازخواست کرد. ‌ ‌ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻امام‌خمینی(ره): من به جوانان عزیز و غیوری که جان خود را نثار راه دوست‏‎ ‎‏کرده اند، حسرت می برم. ۱۳۵۷/۹/۱ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻روایت ۱۴ شهید تفحص شده در طلاییه... هر کجای عالم باشید شهدا را صدا کنید دستگیری میکنند ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻سردار شهید روح الله اصل دهقان: خدايا! هدايتم كن، زيرا می دانم كه گمراهی چه بلای خطرناكی است.خدايا! مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقايق وجود را ببينم. خدايا! من كوچكم، ضعيفم، ناچيزم، پر كاهی در مقابل طوفانم، به من ديده‌ای عبرت‌بين ده تا ناچيزی خود را ببينم و عظمت جلال تو را بفهمم و به درستی تسبيح كنم. خدايا! خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در غوغای كشمكش‌های پوچ مدفون نشوم. 💠خدايا! دردمندم. روحم از شدت درد می سوزد. قلبم می خروشد و بند بند وجودم از شدت درد طعنه می سوزد. خدايا، دلشكسته‌ام. جز شهادت آرزویی ندارم... احساس می كنم اين دنيا جای من نيست.خدايا، به سوی تو می آيم. از عالم و عالميان می گريزم. تو مرا در جوار رحمت خود مسكن ده...» ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم؛ دفاع مقدس 🔸صفحه: 58 🔻قسمت چهل و پنجم :آخرین نفر ✍سال ۷۶ که کنگره سرداران و هشت هزار شهید استان های کرمان و سیستان و بلوچستان در کرمان برگزار می شد. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی، جشنواره ی شعری در این زمینه برگزار کرده بود. به عنوان برگزیده به کرمان دعوت شدم. برنامه در خانه شهر برگزار شده بود. خانه شهر جای سوزن انداختن نداشت. شاعران برگزیده ی سراسر استان حضور داشتند. یکی از معنوی ترین بخش های این برنامه پخش کلیپ های سخنرانی سردار سلیمانی در مورد عملیات ها و شهدا بود. همراه با گریه جانسوز حاج قاسم، سالن یکپارچه می گریست. فضای معنوی خاصی به وجود آمده بود. تک تک شاعران پشت تریبون می رفتند و شعرهایشان را می خواندند. جلسه خیلی طول کشید. مردم خسته شده بودند و یکی یکی سالن را ترک می کردند. فقط برنامه ی شعرخوانی من و یک شاعر زرندی باقی مانده بود. به غیر از چند نفری که در ردیف جلو بودند، کس دیگری درسالن حضور نداشت. فکر می کردم خیلی به ما توهین شده. دوبیت شعر اعتراضی نوشتم تا وقتی پشت تریبون می روم آنرا بخوانم واز خواندن شعر شهدا صرف نظر کنم. ادامه دارد…… ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻شهیدعلی‌اکبر‌شیرودی: هنگامی که پرواز می کنم احساس می کنم همچون عاشق به سوی معشوق خود نزدیک می شوم و در بازگشت هرچند پروازم موفقیت آمیز بوده باشد، مقداری غمگین هستم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت یازدهم: مسابقه من و جوجه لاکپشت 🌴 ✔هوا که تاریک شد حرکتمو دوباره شروع کردم. خیالم راحت بود که دیگه دشمن نمی تونه منو ببینه. اولش سینه خیز میرفتم یخورده که دور شدم بلند شدمو و یه پایی می دویدم. خیلی تلاش میکردم هر چه زودتر به خط برسم و از این وضعیت نجات پیدا کنم. از نظر خودم مثل موشک می رفتم ، ولی بعد از یه ساعت که نگاهی به پشت سر مینداختم می دیدم فوقش صد متر راه رفتم. انگار دو تا وزنه سنگین به پاهام بسته بودن. ضعف و خستگی تموم بدنمو گرفته بود و تشنگی امونمو بریده بود. از بس خون ازم رفته بود که سرم گیج می رفت. لباسام هنوز خیس  و ِگلی بودن و براحتی سرما رو جذب خودشون می کردند. نه می تونستم اونا رو در بیارم و دور بندازم نه با اون هوا خشک میشدن. بی تحرکی اون دوازده ساعت روز قبل هم لباسا رو تبدیل کرده بود به یه تکیه چوب خشک. ✔باید بخاطر خودم اونا رو تحمل می کردم تا بلکه به جایی برسم که بتونم اونا رو عوض کنم. نماز مغرب و عشامو که با همون وضع خوندم مسیرمو ادامه دادم. بعضی وقتا انگار خوابم میبرد. با خودم می گفتم آخه الان چه وقت خوابه. ولی خواب نبود . پی در پی از هوش می رفتم و مثل یه جنازه بی حرکت می موندم. اگه انفجار گلوله های توپ و خمپاره در اطرافم نبود شاید هیچوقت به زندگی برنمی گشتم. باید ممنون میشدم از بعثیا که از خوابشون میزدن و برا زنده موندنم مدام طناب توپا رو می کشیدن.از غروب آفتاب تا یکی دو ساعت مونده به اذان صبح این تناوب بین حرکت و بی هوشی ادامه داشت و تنها توقف اختیاریم همون چن دقیقه ای بود که برای نماز مغرب و عشا انجام شد. کورنومتر نداشتم ببینم تو ساعات گذشته چقدرشو حرکت کردم و چقدر بیهوش بودم. ولی همینقدر  می دونم که اگه با یه جوجه لاکپشت مسابقه میذاشتم، اون ده بار مسافت بین شروع تا پایونو رفته بود و هر وقت که از کنارم رد میشد یه گاز کوچولو از پام می گرفت و می رفت.😉 ✔با روشن شدن تعدادی منور چشمم به پایگاهی خورد که از دور پیدا بود. مسیرمو به سمت اون پایگاه ادامه دادم و مثل ماشینی که بنزین سوپر بریزن تو باکش، گازشو گرفتمو با حداکثر سرعت  «مثلا دویست متر در ساعت» به سمتش حرکت کردم. نزدیک مقر که شدم دیدم از پایگاهای متروکه عراقه. وارد محدوده پایگاه شدم و به لطف منورای اهدایی حزب بعث دیدم دو ردیف اتاق سیمانی روبرو هم ساخته شده و یه محوطه بزرگ بین اوناس و اینقدر توپ و خمپاره خورده بود تو پایگاه که سقف اکثر اتاقها فرو ریخته و مخروبه شده بودن. به هر حال کاچی بِه از هیچی و این نشانه خوب و امیدوارکننده ای برام بود. تازه متوجه شدم که اصلا از مسیر دیگه برگشتم چون شب عملیات همچین مقر و پایگاهی در مسیر حرکتمون نبود. به هر حال رسیدن به اینجا و پناه گرفتن توی اتاقا یه موفقیت بود و حداقل منو از شر سرما و ترکشای سرگردون نجات میداد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️26 خرداد سالروز شهادت سربازان دلیر اسلام 4 عضو شاخص موتلفه اسلامی است که در زمان تاریک ستمشاهی به اعدام انقلابی نخست وزیر وابسته و خود فروخته شاه یعنی حسنعلی منصور اقدام نمودند و بعد به دست شاه اعدام و شهید شدند،درود برآنها(نیکزاد،صفار هرندی ، امانی - طهماسبی ) 💥 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📊 | 🔻 ۲۶ خردادماه آزادسازی دهلاویه گرامی باد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⬅️دو دوست، یک پرواز 🌿هرچه بیشتر زمان می گذره، بیشتر احساس می کنم دستم خالیست! واسه همین هر سال این عکس رو منتشر میکنم و فقط کمی به یاد آن روزها می سوزم و می روم تا سال بعد. امروز هم می نویسم تا فقط کمی بسوزم. تا این آتش که از دی 1365 در درونم زبانه می کشد، دودمانم را بر باد ندهد! آن که دائم طلب سوختن ما می کرد کاش می آمد و از دور تماشا می کرد 🌿با هم رفیق بودن. خیلی. همیشه با هم بودند. ابراهیم بی سیم چی بود و علی‌رضا هم کنارش. خیلی با هم دوست بودند. آن قدر که بین بچه ها معروف شده بودند و انگشت نما! آن روز، آخرین روزهای خرداد ماه داغ خوزستان بود. عراق به منطقه فکه حمله کرده بود و ما برای مقابله با آن رفته بودیم. آن روز، ابراهیم و علی‌رضا کنار هم نشسته بودند و در حال و هوای خود. تا متوجه شدم، دوربین را از جیب درآوردم. ♻️تا خواستند عکس العمل نشان دهند، عکس گرفتم. خندیدم و به شوخی و جدی! گفتم: - چه رفقای باحالی ... این عکس رو ازتون گرفتم که ان شاءالله بزنم روی حجله شهادت هر دوتون! و آنها فقط خندیدند.چند ماه بعد، دی ماه 1365، در سرمای استخوان سوز شلمچه، اولین شب های قدر عملیات کربلای 5، "ابراهیم احمدی نژاد" و "علی‌رضا حیدری نژاد"، از بس که با هم رفیق بودند و دوست جدا ناشدنی، در نبرد سخت با تانک های دشمن به شهادت رسیدند و ... (از خاطرات برادر رزمنده حمید داود آبادی) 🌷راست: شهید علی‌رضا حیدری نژاد متولد 1 فروردین 1346 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه‌ 53 ردیف 18 شماره‌ 120 🌷چپ: شهید ابراهیم احمدی نژاد متولد 1 بهمن 1346 مزار: بهشت‌زهرا (س) قطعه 29 ردیف 61 شماره‌ 15  @shahidabad313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام آقاجان💚 اے مـ🌙ـاه در آسمان بہ دنبال توایم ما بے خبر از جهان بہ دنبال توایم از مسجد سهلہ دور هستیم ولے در مسجد جمڪران بہ دنبال توایم 🕊️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 🌹شهـــید محمد جعفر سعیدی: اگر خدا شـها‌د‌‌‌ت را نصیبم کرد، ناراحتی نکنید و خداراشکر کنید که فرزندی را تقدیم ا‌‌‌سلا‌‌م کرده‌اید. ‌ ‌‌‌☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻وقتی یک عمر با روضه بزرگ شی عاقبتت هم مثل ارباب میشود... ارباً اربا... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻شهیدابراهیم‌هادی: خدایا تو را گواه می‌گیرم که در طول این مدت از شروع انقلاب تاکنون هر چه کردم برای رضای تو بوده و سعی داشتم همیشه خود را مورد آزمایش و آموزش در مقابل آزمایش‌ها قرار دهم.امیدوارم این جان ناقابل را در راه اسلام عزیز و پیروزی مستضعفین بر متکبرین بپذیری. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻 یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟ گفتم نه همینطوری جلوی در خونه افتاده! آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر می گردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟ گفت ، مسافر کشی! تعجب کردم، بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی ! بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم. بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در جبهه هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند. این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است.. 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 📚منبع: سلام بر ابراهیم 1 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 📍وقت شناسی و مسئولیت پذیری شهید 🔻با این که تعداد مسئولیت‌هایی که داشت از حد توانایی‌های یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمی‏کردیم، با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهده‏‌مان بود، وقتی من می‌گفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، می‌برد، من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم، جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صف‌ها انجام می‌داد، تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمی‌کرد، خلق خوشی داشت، از من خیلی خوش خلق‌تر بود. 🌷شهید سیدمرتضی آوینی🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم : دفاع مقدس 🔸صفحه:۵۹_۵۸ 🔻ادامه قسمت چهل و پنجم : آخرین نفر ✍...بالای جایگاه که رفتم ، حاج قاسم را دیدم که مظلومانه و آرام، ردیف جلو نشسته و سراپا گوش است. اصلا باورم نمیشد که ایشان در سالن حضور داشته باشند، در حالی که همه رفته اند. از تصمیمی که گرفته بودم، خجالت کشیدم. محکم و کوبیده شعر شهدا را قرائت کردم، چرا که یقین داشتم حاج قاسم خود به تنهایی یک لشکر است. آن شب سردار سلیمانی تا پایان برنامه نشست. فرمانده ی لشکر ثارالله جزء چند نفر آخری بود که همراه ما سالن را ترک کرد. هرگز احترام و تواضع آن مرد بزرگ نسبت به اصحاب فرهنگ و هنر و علاقه ی او به شعر را فراموش نمیکنم. 🗣افسر فاضلی شهر بابکی، شاعر و نویسنده دفاع مقدس ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯