eitaa logo
روایتگری شهدا
22.9هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 🌷سپهبدشهیدحاج‌قاسم‌سلیمانی: 🌿 عمل مقدس، عمل امام حسین علیه‌السلام است. عملی که در آن خودخواهی ،خود محوری، جاه‌طلبی و خویشاوند پروری راه ندارد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖼مجموعه پوستر 🔰 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد؛ روایت هایی از دلدادگی شهدا به امام زمان (عج) 🌹🌹 ♦️شهید علی چیت‌سازیان (عج) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌹اعمال شب ✅نشر این پیام صدقه جاریه است. ☀️ https://eitaa.com/joinchat/1916796973Cdd1c037702  ┄┄┅┅┅❅❁ ❁❅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۶۱) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و شصت و یکم:روزهای سخت دانشجویان فراری(۱) ♦️احمد چلداوی در کتاب خاطرات ۱۱ می‌گه: شبی که ما رو به قلعه بردن بعد از یه کتک مفصل، یه اتاق رو برامون خالی کردن. داخل اتاق هیچ‌گونه زیرانداز یا پتویی نبود. دست و چشم‌مون هم بسته بود. برای گرم کردنمون مجبور شدیم مقداری بشین و برپا بریم. تا صبح از سرما لرزیدیم. بعثیها که نگران ارتباط ما با بچه‌ها بودن، فردای اون روز ما رو منتقل کردن به اتاقی که بیرون قلعه بود. دستهای هاشم رو بخاطر شکستگی نبسته بودن. هاشم اومد دستامون رو باز کرد. چند روزی که در اون اتاقک زندانی بود خبری از دستشویی یا هواخوری نبود و ما برای قضای حاجت مجبور بودیم از گوشه اتاق استفاده کنیم. تموم اتاق رو بوی مدفوع گرفته بود. هر وقت عراقیها برامون غذا می‌اوردن سریع دستامون رو می بستیم. جالب این بود بعدش میومدن ظرف خالی رو می‌بردن و هیچ‌وقت به فکرشون نرسید که اینها با چشم و دست بسته چطور غذا می‌خورن.؟! 🔅 اعدام برای فراری ها 🔹️احمد می‌گه چند روز بعد با توپ و تشر و لگد ما رو از اتاق بیرون آوردن و ناظم، نگهبان چاق عراقی گفت: حکم اعدام شما صادر شده و ما داریم شما رو می‌بریم بغداد برای اعدام. گفت یکی از اسرا رو صدا بزنید تا وصیت شما رو گوش کنه. به ذهنمون رسید که با این نقشه می‌خوان بچه‌هایی که احتمالا از نقشۀ فرار ما باخبر بودن رو شناسایی کنن. تازه فهمیدیم که گیر کردن کفش هاشم به سیم خاردار و جا موندن اون و انداختن من توی جعبه عقب و پاره کردن اسامی چه نعمتی از طرف خدا بوده. هاشم و مسعود گفتن ما وصیتی نداریم منم گفتم منم وصیتی ندارم. ما سه نفر رو عقب ماشینی انداختن و حرکت دادن. دم دژبانی که رسیدیم دژبان سوالاتی کرد و یکی از نگهبانها گفت که این سه اسیر فراری رو می بریم بغداد برای اعدام. 🔸️اتومبیل ایستاد و هر کدوم رو به یه درخت یا چوبه‌ای که ظاهرا برای اعدام بود بستن. با خودم گفتم از بعقوبه تا بغداد مسافت زیادیه چطور به این زودی رسیدیم. باز هم اصرار کردن اگه وصیتی دارید بگید ولی ما هیچی نگفتیم. با دستور فرمانده جوخه آتیش تشکیل شد و صدای گلنگدن شنیده شد. ای بابا انگار جدی شده و می‌خوان ما رو بکشن. چشمامو محکم روی هم فشار دادم اما صدای شلیکی نیومد. همون وقت یکی بلند گفت اینها مشمول عفو سید الرئیس صدام حسین شدن برِشون گردونید. فهمیدیم همه اینها بازی بود برای ترسوندن ما که دیگه فکر فرار به سرمون نزنه.دوباره برمون گردوندن همون اتاقک کثیف... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۶۸ 🔻ادامه قسمت صدونودویکم : دوقلوها ✍خیلی شرمنده شدم. حرفی برای گفتن باقی نماند. سردار مثل بقیه ی بیماران در مطب نشست تا نوبتشان شود. دوقلوها را ویزیت کردم. وقتی می خواستند بروند، اجازه خواستم تا عکس یادگاری با ایشان داشته باشم. روزی من از آخرین دیدار سردار سلیمانی یک انگشتر بود. هدیه ای دادند ‌و گفتند آقای دکتر شغل مقدسی دارید. انگار به زبانم قفل زده بودند. نمی دانستم چه باید بگویم. از همان روز انگشتر را دستم کردم و عهد بستم تا آخر عمر، دین این انگشتر را به صاحبش ادا کنم. 🗣دکتر ترکمن، سالنامه مکتب حاج قاسم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨روشن شد از این عید، جهان تاریک یا رب بنما ظهور مهدی نزدیک در گلشن زهرا، گل نرگس بشکفت شد نیمه ی شعبان، به محمد تبریک 🌸 (عج)❣ 🎊❣️ 🕊🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
『شهیدانه』 مادر شهید میگفت: ماه ها صبر کردم بیاد ب خوابم، بعد از یه مدت اومد بهش گفتم:چرا دیر کردی مادر؟ گفت:ببخشید داشتن،بازپرسی میکردن گفتم:باز پرسی؟ گفت:مامان! حواست ب نماز صبحت باشه! مراقبیم‌دیگه‌نه؟! 💛¦⇠ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «موعود حق» 🔺شهید حاج قاسم سلیمانی: خدایا، به محمد و آل محمد، به عظمت این جمع و قلب‌های ارزشمند در این جمع، قَسَمت می‌دهیم این انقلاب و نظام مقدّس را تا تحویل آن به آن «موعود حق»، امام زمان(عج) حفظ بفرما. 🌟 به‌مناسبت و (عج) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖼مجموعه پوستر 🔰 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد؛ روایت هایی از دلدادگی شهدا به امام زمان (عج) 🌹🌹 ♦️شهید جعفر احمدی‌ میانجی (عج) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | «حُبُّ المهديّ .. حُبّ الله» 🌟 به‌مناسبت نیمه شعبان و میلاد امام زمان (عج) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۶۲) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و شصت و دوم:روزهای سخت دانشجویان فراری (۲) ♦️بعد از چند روز منتقل‌مون کردن به اتاقی نزدیک همون بیمارستان که ازش فرار کرده بودیم. اونجا بشدت فلک شدیم و تا سر حد مرگ شکنجه مون کردن طوری‌که من کاملا بی‌حال شدم. صبح بی حرکت بودم رفتن پرستار آ‌وردن و یه سُرم به من وصل شد و مقداری حال اومدم. مسعود و هاشم رو شب قبلش از پیش من برده بودن و من براشون نگران بودم. بعد از مدتی دوتاشونو آوردن. مدت‌ زیادی توی همون اتاق ردهه بودیم. 📌یه روز روی یکی از ظرفهای غذا«قُصعه» کلماتی رو حک کردیم و برای بچه‌های قلعه پیام فرستادم. بعد از مدتی جواب پیام اومد و مطمئن شدیم بچه ها از زنده بودنمون با خبر شدن. بعد از چند روز یه دست لباس تمیز برامون اوردن و سوار یه ماشینمون کردن. سه چهار ساعت تو راه بودیم. متوجه شدیم که برمون گردوندن اردوگاه تکریت ۱۱ و انداختنمون داخل سلولهای انفرادی. ⚡شب یکی از نگهبانها اومد و ما رو بشارت داد به شکنجه‌های فردا. دوباره برگشته بودیم به اردوگاه مخوف تکریت 11 با اون نگهبانها و شکنجه‌گرای معروف و سنگدل. من و مسعود رو هر کدوم تو یه سلول انداختن و هاشم رو بخاطر شکستگی دست تو راهرو رها کردن و رفتن. همین برای ما شد یه نعمت. 📍هاشم وقتی مطمئن شد دیگه نگهبانها برنمی‌گردن اومد در سلولهای من و مسعود رو وا کرد و سه نفری شروع کردیم به بحث و نقشه کشیدن. قرار شد خودمون رو به مریضی بزنیم. من با استفراغ خونی و اونها با اسهال خونی. هماهنگ کردیم که وقتی درها وا شد من وانمود کنم نمی‌تونم بیرون برم و هاشم بگه که حالش خرابه. ⚡داخل سلول بشدت بوی تعفن می‌داد و بعثیها حاضر نبودن بیان تو و منو ببرن. هاشم و مسعود رو فرستادن و اونها هم زیر بغلمو گرفتن و کشیدن بیرون.  قبلش زبونمو گاز گرفته بودم و دهنم پر از خون بود و مقداری شوربا هم کردم تو دهانم و به محض اینکه بچه ها منو بیرون‌ آوردن شروع کردم به استفراغ خونی تصنعی و خودمو انداختم. مقداری زدن دیدن بی فایده‌س. فرمانده گفت «هذا دا ایموت راح نبتلی خابروا الدکتور» بابا این داره می‌میره حالا گرفتار می‌شیم برید دکتر رو خبرکنید. 💥نقشه‌م گرفته بود و آخرش منتقلم کردن بیمارستان بدون اینکه شکنجه بشم. فقط چند تا لگد و کابل خوردم. یه هفته بستری شدم و بعدش به لطف خدا واقعاً مریض شدم و یه هفته دیگه تمدید شد. توی اون شرایط مریضی نعمت بزرگی بود و منو از مرگ نجات می‌داد...  ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل نهم: مردم داری 🔸صفحه: ۱۶۸ 🔻قسمت صدونودودوم:اسطوره ✍بسیاری ازدیپلمات های دنیاازسردارسلیمانی به عنوان قهرمان واسطوره یادمیکردند. وزیر خارجه اروگوئه چندسال به من گفت:این قاسم سلیمانی کیست که هر جای دنیا می‌روم از رشادت های او می گویند؟ قهرمان داستان های تولستوی و ویکتورهوگواست؟ قهرمان داستان های اساطیری است؟ سپس از من درخواست کرد که قاسم سلیمانی راببیند. هماهنگ کردم و این دیدار محقق شد. حاج قاسم با نگاهی دور اندیشانه می گفت که باید از جریان چپ آمریکای لاتین حمایت کنیم. 🗣صادق خرازی فعال سیاسی،نشریه رایحه ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 ای شهیدان، عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست‌ ای شقایق‌ها و‌ ای آلاله‌ها دیدگانم دشت مفتون شماست... باز پنچ شنبه ویاد با ذکر صلوات 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
‌❣ ‌وسط معرکھ نبرد با داعش ، از عراق زنگ زد و گفت : شنیدم تهران برف اومده . . گفت برو فلان پادگان سپاه ، آهوها از کوه میان پایین بخاطر غذا .. براشون علوفه و آب تهیہ کن ، حیوونا بی‌آب و غذا نمونن ! به شوخی گفتم حاجی! وسط جنگ با داعش بھ آهوها چیکار داری!؟ گفت من به دعایِ آهوها نیاز دارم :)🌱 | . ♥️ | ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
🖼مجموعه پوستر 🔰 با سپاهی از شهیدان خواهد آمد؛ روایت هایی از دلدادگی شهدا به امام زمان (عج) 🌹🌹 ♦️شهید آیت‌الله سید اسدالله مدنی (عج) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۶۳) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و شصت و سوم:روزهای سخت دانشجویان فراری (۳) 🍂بعد از دو هفته از بیمارستان ترخیص شدم، اما دوباره یه فیلم جدی رو بازی کردم تا رسیدم نزدیک اردوگاه مقداری شربت سفید رنگ آلمنیوم‌.ام‌.جی رو که از قبل ریخته بودم توی دهانم بالا آوردم. نگهبان اردوگاه گفت اینکه خوب نشده چرا آوردینش اینجا؟ بُردنم اتاق «ردهه». بهیاری اردوگاه و دکتر دستور داد همونجا بستری بشم. 🔹️مقداری خورش کرفس خوردم و مبتلا به اسهال شدم و دوباره اعزام شدم بیمارستان. خلاصه با دوز و کلکی که بود یه ماه بدون شکنجه در بیمارستان بستری شدم و هاشم و مسعود رو هم بخاطر اسهال خونی بستری کرده بودن. بعد از یه ماه منتقل شدیم به انفرادی. هر روز از سلول می بردنمون بیرون توی هواخوری مقداری کتک می‌زدن و دیگه اینقدر کتک خورده بودیم پوستمون کلفت شده بود و اگه روزی اتفاقی کتک نمی‌خوردیم تعجب می‌کردیم. تقریبا تموم بهار رو تو اون انفرادی‌ سر کردیم و ماه رمضان سال ۶۹ رو هم کامل توی سلول انفرادی بودیم. 🔅 انتگرال آبکی و ناتموم 📌برای وقت گذرونی داخل سلول با مسعود و هاشم ریاضی کار می‌کردم زمین کاغذمون بود و قلم هم یه تکه چوب بود که کمی پارچه سرش بسته بودم و داخل آب می زدم و انتگرال می کشیدم. ولی تا مسئله به انتها می رسید اولش بخار می‌شد. آخرش نشد یه مسئله رو کامل روی زمین بکشم و به انتها برسه تازه حالا قدرِ مداد و دفتر رو می دونستیم. تموم این مدت چند ماه ما رنگ حموم به خودمون ندیدیم. 💥گاهی که نیاز به غسل پیدا می‌کردیم. در اوقاتی‌که می‌بردنمون توالت سریع به نیت غسل سرمون رو زیر شیر می گرفتیم و بقیه غسل رو با یه لیوان آب و یه تکه اسفنج داخل سلول انجام می‌دادیم. چند ماه بعد ما رو به اتاقکی در مجاورت انفرادی منتقل کردن که حدود نه متر مربع بود و این برای ما به نسبت انفرادی، بهشت بود. بعد از مدتی منتقلِ مون کردن به زندانِ ملحق تکریت ۱۱ و اونجا اوضاع کم‌کم عادی شد...  ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌