#خاطره🎞📒
#برای_حاج_قاسم🌱♥️
#اینبارحاجقاسمعکاسبود
ِ داشتیم از در پـادگـان بـیـرون میرفتیم کـه دیـدیـم حاجی هم از درستاد آمده بیرون.
دوربین دستمان بود.
من بودم و شهید عربنژاد و شهید جواد زادخـوش. جواد رفت سمت حاجقاسم.
حـاجـی مـیدانـسـت کــه جـــواد شــوخ اســـت. تــا دیــد جـــواد دارد
بهسمتش میآید، با لبخند از سر اینکه با جواد شوخی کرده باشد،
گفت: «وقت ندارم با شما عکس بگیرم.»
جواد بیدرنگ گفت:
«حاجآقا ما نمیخواستیم با شما عکس بگیریم. میخواستیم شما
از ما سه نفر عکس بگیرید.»
بعد بلافاصله دوربین را داد دست
فرمانده لشکر. حاجقاسم نمیتوانست جلوی خندهاش را بگیرد
و در همان حال از ما عکس گرفت.
عکسی که هنوز به یادگار
مانده و عکاسش حاجقاسم بود.
#حسنمنصوری.همرزمشهید
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره🎞📒
#برای_حاج_قاسم🌱♥️
#وقتیشـهیدسلیمانینتوانستمانـع
#شـهادتفرمانـدهگـردانشـود
فرمانده گردانی داشتیم به نام ماشالله رشیدی. شب عملیات کربلای پنج، او آمد وارد عملیات بشود، اما گردان نرسیده بود.
نشستیم با هم حرف میزدیم. او قصهای تعریف کرد. فرمانده گروهانی داشـت به نـام زکــیزاده
که دو روز پیش شهید شده
بود. گفت: من و زکیزاده با هم عهد بستیم هرکداممان زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود تا دیگری بیاید. دیشب زکیزاده را
خواب دیدم، به من گفت: ماشالله مرا دم در نگه داشتی، چرا نمیآیی؟
وقتی رشیدی این را گفت، فهمیدم شهید میشود. نگهش داشـتـم، گــردان رفـت و درگیر خط شد و من مجبور شـدم او را بفرستم.
بلافاصله شهید شد!
#راوی: شهیدسردارسلیمانی
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊