🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺
👤باعرض سلام و شب به خيربه همراهان بیان معنوی🌷
📝هرشب باخاطرات شهیدمهدی زین الدین سردارخط شکن میزبان دلهای پاک شماهستیم
⚡️باماهمراه باشیددرگروه بیان معنوی
🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷
🔶یکصد خاطره از شهید مهدی زین الدین
🔻کتاب زین الدین
8⃣7⃣از رئیس بازی بعضی بالا دستی ها دلخور بود می گفت «می گن تهران جلسه س. ده پانزده نفر کارهامونو تعطیل می کنیم می آییم. سیزده چهارده ساعت راه، برای یک جلسه ی دوساعته ؛ آخرشم هیچی. شما یکی دو نفرید. به خودتون زحمت بدین، بیاین منطقه، جلسه بگذارین.»
9⃣7⃣زنش رفته بود قم. شب بود که آمد، با چهار پنج نفر از بچه های لشکر بود. همین طور که از پله های می رفت بالا، گفت «جلسه داریم.» یک ساعت بعد آمد پایین. گفت«می خوایم شام بخوریم. تو هم بیا.» گفتم «من شام خورده م.» اصرار کرد. رفتم بالا. زنش یک قابلمه عدس پلو، نمی دانم کی پخته بود، گذاشته بود تو یخچال. همان را آوردسر سفره. سرد بود، سفت بود، قاشق توش نمی رفت. گفتم «گرمش کنم❓» گفت «بی خیال، همین جوری می خوریم.» قاشق برداشتم که شروع کنم. هرچه کردم قاشق توی غذا فرو نمی رفت. زور زدم تا بالاخره یک تکه از غذا را با قاشق کندم و گذاشتم دهنم. همه داد زدند «الله اکبر»
0⃣8⃣توی پله ها دیدمش.دمغ بود. گفتم«چی شده❓» گفت«بی سیم زدند زود بیا اهواز، کارت داریم. هوا تاریک بود، سرعتم هم زیاد یه دفعه دیدم یه بچه الاغ جلومه. نتونستم کاریش کنم. زدم به ش. بی چاره دست و پا می زد.»
1⃣8⃣شاید هیچ چیز به اندازه ی سیگار کشیدن بچه ها ناراحتش نمی کرد. اگر می دید کسی دارد سیگار می کشد، حالش عوض می شد. رگ های گردنش بیرون می زد. جرات می کردی توی لشکر فکر سیگار کشیدن بکنی❓
2⃣8⃣ندیدم کسی چیزی بپرسد و او بگوید «بعدا» یا بگوید«از معاونم بپرسید.» جواب سر بالا تو کارش نبود.
3⃣8⃣ گفتند فرمانده لشکر، قرار است بیاید صبحگاه بازدید. ده دقیقه دیرکرد، نیم ساعت داشت به خاطر آن ده دقیقه عذر خواهی می کرد.
4⃣8⃣ توی صبحگاه، گاهی بچه ها تکان می خوردند یا پا عوض می کردند، تشر می زد«رزمنده، اگر یک ساعت هم سرپا ایستاد، نباید خسته بشه. شما می خواهید بجنگید. جنگ هم خستگی بردار نیست.»
5⃣8⃣از همه زودتر می آمد جلسه. تا بقیه بیایند، دو رکعت نماز می خواند. یکبار بعد از جلسه، کشیدمش کنار و پرسیدم «نماز قضا می خوندی❓» گفت«نماز خواندم که جلسه به یک جایی برسد. همین طور حرف روی حرف تل انبار نشه. بد هم نشد انگار.»
🌟از4دانشگاه فرانسه براشهیدزین الدین دعوتنامه اومد.
یه شب رفت تهران تابادوستش که ازپاریس اومده بود،مشورت کنه ببینه چه چیزایی براتحصیل نیازه تاباخودش ببره.دوستش گفت:من۳ ساله که توی پاریس درس می خونم.یه روزرفتم خدمت امام خمینی (ره)ایشون فرمودند:#برگردید_ایران_اونجا_بیشتر_به وجودتون نیازه...آقامهدی تااین روشنیدازرفتن به پاریس منصرف شد.موندایران وباشرکت درتظاهرات،براپیروزی انقلاب تلاش کرد
#خاطره ای_ اززندگی سردارشهیدمهدی زین الدین
منبع:کتاب باروایان نور،صفحه ۱۳۷
⭐️این نوشته هم درعکس وجوددارد👇👇👇
🌷شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌷
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ
وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
🌟گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeJdepLwfJPeJQ
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺